.سفارت مجير الدين خوارزمي به دربار سلطان علاء الدين كيقباد سلجوقي
چون سلطان جلال الدين به شهر مراغه رسيد با وزراء و اكابر و سرلشكران و مديران دولت خود در تقديم مصالح رائي زد، صلاح چنين ديدند كه با سلطان علاء الدين كيقباد سلجوقي ملك روم راه مصادقت گشاده گرداند قاضي القضات مجير الدين طاهربن خوارزمي را جهت اتمام آن مهم به خدمت سلطان فرستاد ... «در اين حال صدر معظم، عالم مجتهد قوام الملك مجد الدولة والدين ... را سوي آن حضرت توجه داديم و بر زفان رسالاتي بازنمايد و فتح باب به موافقت و يگانگي واجب دارد. مجلس سامي سخن او را به سمع رضا اصغا فرمايد ... الخ. در محروسه قيصريه به خدمت رسيد، سلطان در اعزاز مقدم شريفش مبلغت تمام
______________________________
(1). همان كتاب، ص 364.
ص: 535
فرمود و روز بار قيام فرمود و سلام و معانقه رفت، چون اداره رسالت از آغاز به انجام رسيد، از جريان امور و كيفيت احوال و واقعات استيلاي مغول و مقابله سلطان جلال الدين با ايشان استخبار كرد، مدتي قاضي مجير الدين به خدمت سلطان اقامت نمود و حجاب مباينت را از ميان جانبين مرتفع گردانيد و قرار رفت كه دختر سلطان جلال الدين را كه از همشيره اتابك ابو بكرين سعد داشت نامزد ملك غياث الدين كيخسرو كنند، چون زمان مفارقت گشت نامهاي از انشاي طغرائي اسدآبادي در جواب آن مكتوب فرستاد ملخص آن اينست ... چون خطاب بزرگوار كه مايه مباهات و افتخار بود رسيد شوقي كه در سينه ممكن بود افروخته گشت و جانب محروس صدر كبير عالم مجير الدولة والدين طاهر رسيد و مشافهات شريف رسانيد آن امير سپهسالار صلاح الدين مستعسد خدمت گشت، توقع مستحكم است، كه آنچه گويد و نمايد گفته اين مخلص شمرند و بتواتر مخاطبات متأكد گردانند تا اين مخلص بر جاده خدمت مستمر باشد.
چون قاضي مجير الدين به سيواس رسيد مرضي مهلك بر ذات شريفش عارض شد و به روي در نقاب تراب كشيد، صلاح الدين تحف و هدايا را به خطه اخلاط در وقتي كه سلطان جلال الدين بمحاصرت آن مشغول بود رسانيد.» «1» ولي از اين سفارت چنانكه انتظار ميرفت نتيجه مطلوب به دست نيامد، جلال الدين، در اثر افراط در ميگساري و نداشتن برنامه سياسي و نظامي مشخص از قدرت و نيروي سلحشوري خود چنانكه بايد استفاده نكرد و در راه ايجاد جبهه واحدي عليه مغول قدمي برنداشت و نيروي خلق را به چيزي نگرفت.
رفتار ناهنجار جلال الدين منكبرني با نمايندگان سياسي علاء الدين كيقباد
در بحرانيترين ايام تاريخي يعني پس از حمله مغول، علاء الدين كيقباد سلجوقي به حكم عقل و مآلانديشي بر آن شد كه مناسبات خود را با سلطان جلال الدين منكبرني بهبود بخشد. با اين نيت عدهيي از رجال سياسي دربار خود را با تحف و هدايا و «سي استربار اطلس و خطائي و قندز و سمور و اجناس ديگر با سي نفر غلام با برگ و عدت، و صد سر اسب و پنجاه سر استر با حملهاي اطلس ارسال كرد.» ولي جلال الدين كه سري پرغرور داشت در اين ايام تيرهوتار به جاي آنكه دست حريف نيرومند خود را به گرمي بفشارد و پيماني عليه دشمن مشترك منعقد كند، نمايندگان علاء الدين را بر آن داشت كه «آن تحف و لطايف را همچون تقديم رعايا نقدينه كنند و شمس الدين آلتونبه با حاجب خاص در موقف عرض بايستد و به زانو درآيد، آنگه حاجب هرچه آوردهاند يكيك برملا بر مردم شمارد و راضي نشدند كه سلطان علاء الدين را از اكفاء و اقران خود گيرند ...» پس مجازات را بر وجهي كردند كه لايق نبود و رسل را تكليفي كردند كه طاقت آن نداشت، و ديگر آنكه دختر سلطان را جهت پسر علاء الدين خواستند تا بدان واسطه الفت مؤكد گردد، اجابت نكردند ... «در باب اخذ ارزروم نيز از وي اجازت خواستند.» در خشم شد و موافقت نكرد مؤلف مينويسد: «و من روزي پيش شرف الملك
______________________________
(1). سيره جلال الدين منكبرني، با تعليقات استاد مينوي، ص 355 به بعد.
ص: 536
درآمدم، رسولان روم را آنجا ديدم نشسته، با ايشان درشتي در خطاب ميكرد و ميگفت: اگر مرا سلطان اجازت دهد به نفس خود تنها به ولايت شما درآيم و به لشكر خود همه را بگشايم از اين نوع كلمات ميگفت، چون ايشان به در آمدند گفتم: سبب آن درشتي چه بود؟ پادشاهي به احسان و ولا و محبت آغاز كرده است و رسولان وي پياپي ميرسند و دم اخلاص ميزنند؛ گفت: جمله تقديمهايي كه به من آوردهاند به دو هزار دينار نميرسد.» «1» از اين جمله پيداست كه وزير پولپرست سلطان، در تيره كردن روابط دو شهريار سهم بزرگي داشته است ... پس رسولان سلطان علاء الدين با جوابهاي غير مرضي ... مراجعت كردند ... چون به ميانه بلاد روم رسيدند رسولان علائي اعلام كردند كه اين سعي ... به مثابت ضرب جديد بار داشت ... پس سلطان علاء الدين به ملك اشرف ميل كرد، و كمال الدين كاميار را پيش وي فرستاد و اعلام كرد كه: اين شخص كه من در مخالصت او رغبت كردم ... برتر و خشك، ابقا نميكند و پيش او شاه و گدا به يك نرخند ... دانستم كه رد او جز به حد سيف ناممكن است ...» «2»
ايلچي يا مأمور صلح
(از لفظ ايل- صلح، انقياد) و پسوندچي. تقريبا مرادف صلحچي و صلحساز و مأمور در ايجاد انقياد و مصالحه به كار رفته است.
«ايلچي در عهد مغول عنوان مأمور صلح و فرستاده مخصوص جهت استقرار مصالحه بين قبايل و طوايف مغول و ترك بوده است. و نيز فرستاده مخصوص و فوق العادهاي كه برحسب استدعاي متظلمان و شاكيان از جانب خان، به ولايت ميرفته و به دعاوي مردم و رفع ظلم، از آنها رسيدگي ميكرده است. چون خود آنها علوفه و عليق خود را در بين راه از مردم ميگرفتهاند، گاه وجود آنها سبب مزيد شكايت ميشده است. غازان خان جهت آمدوشد ايلچيها مقررات و قواعدي وضع نموده و در رفع جور و تعدي آنان اهتمام كرد. بعدها مخصوصا در عهد صفويه و قاجاريه (قبل از مشروطيت) ايلچي، عنوان سفير و رسول رسمي، كه از طرف پادشاهان، به دربار ديگر سلاطين ميرفته است، بوده. و غالبا وزراي مختار ايران در دربار سلاطين اروپا عنوان وزير مختار و ايلچي مخصوص داشتهاند و ورود و پذيرائي ايلچي در دربار سلاطين، تشريفات و مقرراتي خاص داشته است كه نمونه بعضي از اين تشريفات، در سفرنامهها و كتب تاريخي آمده است. در دربار صفويه و قاجاريه غالبا ايشيك آقاسيباشي، ايلچي خارجي را به حضور ميبرده است.» «3»
مزاحمت ايلچيان
اعزام نمايندگان و رسولان به اطراف و جوانب مملكت، از ديرباز در ايران معمول بود. و سلاطين و حكام و وزرا و ساير مسئولين امور، گاه و بيگاه اقدام به اعزام ايلچي ميكردند. ولي اين كار، در دوران تسلط مغولان به صورت نامطلوب و مبتذلي درآمده بود. تا جايي كه به گفته رشيد الدين فضل اللّه «تمامت خوانين و
______________________________
(1 و 2). همان كتاب ص 234 به بعد.
(3). دايرة المعارف فارسي، پيشين، ص 346.
ص: 537
شهزادگان و امراء اردو و امراء هزاره و صده و شحنگان ولايت و قوشچيان و پارسچيان و اختاچيان و قرچيان و ايداچيان و ديگر اصناف كه به هرشغلي منصوب بودند، به هرمصلحتي اندك و بسيار، ايلچي به ولايات ميفرستادند.» به طوري كه در شهرها و اردوها غالبا عده زيادي به نام ايلچي بودند كه نه تنها مزاحم مردم بيچاره محلي بودند، بلكه اكثر اوقات مزاحم مسافران و بازرگانان و ساير طبقات نيز ميشدند. و به نام اينكه كار مهمي دارند، اسب و وسايل سفر آنان را به زور ميگرفتند. و گاه آنان را در بياباني مخوف به حال خود ميگذاشتند و گاه دزدان حرفهاي نيز از آشفتگي اوضاع اجتماعي استفاده كرده خود را به صورت ايلچي درآورده و كاروانيان و مسافران را ميزدند و هستي آنها را به يغما ميبرند. و گاه بدون احتياج، از مردم اسب و الاغ ميگرفتند و به ديگران ميفروختند. به طوري كه رشيد الدين فضل اللّه متذكر شده «... و گاه ميبود كه در شهري، به ديوان قرب دويست صندلي، از آن ايلچيان نهاوندي و حكام گفتندي كه مهم هر كدام كه ضرورتتر است پيشتر بسازيم. ايلچيان بدان سبب با همديگر خصومت ميكردند. و آنكه غالب ميآمد، حكام به حمايت از او از دست ديگران خلاص ميشدند. و اندك مهلتي به وي ميدادند و خدمتي از آن او ميكردند ... در آخر سال تمامت آن ايلچيان كارها ناساخته ...
مراجعت نمودندي و انواع خلل و مضرت كه به واسطه ايلچيان واقع ميگشت، زيادت از آن بود كه شرح توان داد.» «1» عصر مغول از جهت تعدي و تجاوز عمال و مأمورين به جان و مال مردم، يكي از تاريكترين ايام تاريخي ايران است.
سعدي كه در عصر مغول در فارس ميزيسته است، در ابيات، رفتار ناهنجار عمال ستمگر را مجسم ميكند.
عامل ظالم به سنان قلمدزدي بيتير و كمان ميكند
گله ما را گله از گرگ نيستاين همه بيداد شبان ميكند
چون نكند رخنه به ديوار باغدزد، كه ناطور «2» همان ميكند
بيدادگري ايلچيان و شحنگان و حكام به عموم طبقات
تا قبل از عهد غازان خان ايلچيان و شحنگان مانند ميهماني ناخوانده مزاحم مردم ميشدند. و چون عموم طبقات مردم از اين ميهمانان متنفر بودند، «چربيان» يعني پستترين عمال ظلم و جور، از اين آشفتگي به نفع خود استفاده ميكردند. و همينكه ايلچي يا مزاحم ديگري وارد شهر ميشد، او را به جلو انداخته به بيش از دويست خانه رجوع ميكردند. و از هريك مبلغي ميگرفتند. و بالاخره ايلچي را به خانه كسي كه با او ميانه خوبي نداشتند، وارد ميكردند. سپس از همسايگان زيلو، جامه خواب، غزغان و ساير مايحتاج را به زور ميگرفتند. و با اينكه بردن اين اشياء صورت اماني داشت، معمولا يا رد نميكردند يا چيزي كه پس ميدادند، قابل استفاده نبود. در نتيجه اين احوال، مردم به خانهسازي و عمران و آباداني توجه نميكردند. و آنها كه خانه
______________________________
(1). تاريخ مبارك غازاني، از ص 97 به بعد.
(2). نگهبان.
ص: 538
ساخته بودند، اسم گورخانه، رباط و مدرسه بر آن مينهادند تا شايد از مزاحمت ايلچيان در امان باشند. ولي اين تدابير مؤثر نبود. حتي جمعي از مردم درهاي خانه خود را برداشتند و در زيرزمين ممر دشواري تعبيه كردند. با اين حال ايلچيان به ياري چربيان، ديوار خانه مردم را سوراخ كرده، به زور وارد ميشدند و تمام مايملك مردم را به يغما ميبردند. و هيچ يك از امرا و وزراء و حكام به فرياد مردم نميرسيدند. «1»
اعتراض مردي به روش حكومت، در عهد مغول
به طوري كه رشيد الدين فضل اللّه نوشته: «روزي مردي پير از كدخدايان صاحبناموس به ديوان آمد و ميگفت اي امرا و وزراء و حكام، روا مداريد كه من مردي پيرم و عورتي جوان دارم و پسران من به سفراند و هريك عورتي جوان در خانه گذاشته و دختران نيز دارم و ايلچيان به خانه من فرود آمدهاند. همه جوانان چابك و خوبروي و مدتي شد تا در خانه مناند. آن زنان ايشان را ميبينند ... من شبانروزي ايشان را نگاه نتوانم داشت و بيشتر مردم را همين حالت واقع است. چنانكه ميبينم چون تدبير برين نمط است، تا چند سال ديگر در اين شهر يك بچه حلالزاده به دست نيايد.» «2»
... سپس حكايت كرد كه در عهد سلاجقه در حدود نيشاپور امراء و تركان در خانههاي مردم به زور فرود ميآمدند ... روزي تركي در خانهاي آمد تازهعروس زيبايي ديد و در او طمع كرد.
خواست مرد را به بهانه آب دادن اسب از منزل بيرون كند. ولي مرد كه متوجه جريان بود، از خانه بيرون نرفت و عروس خود را با اسب به كنار آب فرستاد. اتفاقا شاه، نوعروس را در حالي كه مشغول آب دادن اسب بود، مشاهده ميكند و علت را ميپرسد. زن جواب ميدهد به واسطه ظلم تو. و مشكل خود را مفصل ميگويد. شاه متأثر ميشود و دستور ميدهد مأموران براي خود اردو بزنند و منزل بسازند و مزاحم مردم نشوند. «3»
رفتار ظالمانه مأمورين با مردم تا عهد غازان خان ادامه داشت. وي به اين اعمال ناروا پايان بخشيد و دستور داد در شهر ايلچي خانهها ساختند و فرش و كليه مايحتاج زندگي آنان را تأمين كردند.
كمكم نام مشئوم و ننگين «چربيان» رو به فراموشي رفت و مردم از سر فراغت و بدون بيم و هراس به ساختن ابنيه و آثار مشغول شدند. و كساني كه از بيم مزاحمت ايلچيان ترك شهر و ديار كرده بودند، به مسكن و مأواي ديرين بازگشتند. و قيمت خانهها بالا رفت. تا جايي كه رشيد الدين فضل اللّه ميگويد: «خانهاي كه پيش از اين به صد دينار بود، اين زمان به هزار دينار نميدهند.» در جاي ديگر مينويسد: «... چون حكم نيست كه در راه علوفه ستانند، كسي ايشان را (يعني ايلچيان را) از ديگر مسافران بازنداند و به واسطه چنين عدلي شامل عموم خلق در آسايشند. مغولان و صحرانشينان در يورتها، زارع و تجار، و صادر و وارد در راهها، ايمن، و
______________________________
(1). ر. ك، رشيد الدين، تاريخ مبارك غازاني، پيشين، (به اختصار)، ص 358.
(2). همان، ص 358.
(3). همان، ص 359.
ص: 539
سكان شهرها و ديهها از سر فراغت به تجارت و زراعت مشغول و تمامت با زن و بچه از ميان دل و جان دعاي دولت پادشاه ميگويند ...» «1»
عبيد زاكاني ستمگري مأموران و مباشران املاك را در آن سالهاي تيرهوتار ضمن حكايتي هزلآميز بيان ميكند:
«دهقاني در اصفهان به در خانه خواجه بهاء الدين صاحبديوان رفت، با خواجهسرا گفت كه با خواجه بگوي كه «خدا بيرون نشسته است با تو كاري دارد.» با خواجه بگفت. به احضار او اشارت كرد. چون درآمد پرسيد: تو خدائي؟ گفت آري. گفت چگونه؟ گفت: حال آنكه من پيش، ده خدا، باغ خدا و خانه خدا بودم. نواب تو ده و باغ و خانه را از من بستدند «خدا ماند.» «2»
قوشچيان و پارسچيان
: در عهد مغول عدهاي به نام «قوشچيان و پارسچيان» مأموريت داشتند كه هرسال از جاهاي معيني عدهاي چهارپا يا به اصطلاح آن روز «جانور» بگيرند. ولي اين مأموران دولتي، معمولا از حدود وظيفه و مأموريت خود تجاوز ميكردند و علاوه بر چهارپايان و علوفه و وجوهي كه معين شده بود، به زخم چوب از مردم شهرها و دهات تعداد كثيري چهارپا ميگرفتند. و به اين حد قناعت نكرده از گرفتن علوفه، كاه و جو، پول زائد بر ميزان مقرر، نيز خودداري نميكردند. و با فروختن چهارپايان مسروقه، پول هنگفتي به دست ميآوردند.
غازان خان به اين وضع آشفته نيز پايان داد. و دستور داد كه فقط «يكهزار جانور و سيصد قلاده يوز، از ولايات مختلف مطالبه و گسيل دارند. علاوه بر اين، امرا و قوشچي و پارسچي را گفت كه عدهاي معين را براي مطالبه چهارپايان برگزينند، و به آنان تأكيد كنند كه در راه، مزاحم مردم نشوند و پول و علوفه و اولاغ از مردم شهرها و دهات مطالبه نكنند. با اجراي اين دستور، نه تنها دولت به چهارپايان مورد نياز خود رسيد، بلكه عامه مردم از ستمگري مأمورين رهايي يافتند.
در پايان اين فصل، رشيد الدين فضل اللّه مينويسد «... در اوايل حال يكي دو نوبت اتفاق افتاد كه بعضي از امراء قوشچي كه بر ولايت ميرفتند ... زيادت گرفتند ... ايلچي معتبر روانه فرمود ...
هريك را هفتاد و هفت چوب زدند همگنان اعتبار گرفته ترك آن شيوه كردند ... هرچند از گرگ گوسفندي نيايد، ليكن ظلم ايشان عظيم كم شده است ...» «3» خواجه در جاي ديگر از كتاب خود مينويسد: «... و شرح نتوان داد كه هرسال چند اولاغ درازگوش از رعايا و تجار و غير هم ميگرفتند. و چند هزار رعيت را سر و دست و پاي ميشكستند. و همواره رعايا در پي اولاغ سرگردان و حيران بودند ... و رعايا از برزيگري و كار كردن بازميماندند ...» «4» پس از مرگ غازان بار ديگر ستمگران بپاخاستند و انگلها و مزاحمان به مردمآزاري پرداختند.
نخجواني در اثر معروف خود دستور الكاتب، تحت عنوان «منع نزول به خانههاي رعايا» از روي كمال خيرخواهي به سلطان وقت ميگويد:
______________________________
(1). همان، ص 360.
(2). عبيد زاكاني، «كليات»، پيشين، ص 86.
(3). تاريخ مبارك غازاني، پيشين، ص 151 به بعد.
(4). همان، ص 156.
ص: 540
مدتيست تا استماع ميافتد كه ... امراء اركان دولت و ايلچيان و متغلبان در خانههاي كدخدايان و رعايا نزول ميكنند، و ملالت بسيار با اهالي و ساكنان عايد ميگردد. چه ايشان تا در خانهها، ميباشند، مجموع مطاعم و مآكل و مشارب و سفارش از خداوند خاصه ميطلبند. اگر ملتمس ايشان مبذول داشت، هر ترتيبي كه جهت عيال و اطفال كرده، بديشان ميبايد داد. و خود و زن و فرزند گرسنه و عاجز به سر بردن. و اگر ملتمس مبذول نميدارد، به زخم چوب و شكنجه ميستانند. و بسيار ميباشند كه بعضي در زير شكنجه هلاك ميشوند. و به وقت بيرون رفتن، آنچه از احوالات و ادوات خانه چون زيلو و پرده و طشت و آفتابه و مشربه و غيره آنكه ايشان را در نظر ميآيد، جهت خود ميبرند. و بيرون اين تنوعات ظلم و تعدي، البته متعرض عورات نيز ميگردند. و آن بيچارگان را مجال منع نميباشد. اما مردان جهت آنك اگر فرياد كنند، فريادرسي نميدانند. و اما زنان جهت آنك از فضيحت و بدنامي ميانديشند، ناچار تحمل آن منكرات ميكنند و هيچ نميگويند و به حقيقت اختلال احوال دين و دنيا و خرابي مملكت و سلطنت از اينجاست. و چون به نظر اعتبار تأمل رود، مفهوم شود كه تكون و تولد اكثر اولاد زنا كه به دزدي و حراميگري و مفسدي و عواني مشغول ميگردند، ازين رهگذر است. و بر پادشاهان واجب است كه صيانت خانهها و عورات رعايا همچنان كنند كه صيانت حرم و اتباع خود ميكنند، تا دعوي سلطنت ازيشان مصداق و مسموع آيد ... اكنون تدبير رفع چنين قضايا آنست كه اولا حكم مطاع نفاذ يابد كه امرا و وزراء و اركان دولت و اعوان حضرت و ساير مقربان و ارباب اعتبار و غير هم، جهت خود سرايهها و خانهها سازند و يا در بيع آرند يا به كرايه گيرند. و اثمان و اجور بيقصور ادا كنند. و بعد از آن جهت ايلچيان و صادر و وارد، بيرون شهرها ايلچي خانهها سازند. و چنانك پادشاهان قديم كردهاند، اين مواضع را زيلوها و جامه خواب و آلاتي كه از آن چاره نباشد چون خم و سبو و كوزه و غزغان و كاسه و غير آن از مال ديوان مرتب دارند. و وظايف يومي ايشان روزبروز ميرسانند، تا آن طايفه را زحمت اهل شهر و رعايا نبايد داد ... و عورات مردم در كنف عفت و عصمت محمي و مستور مانند. و رعايا كه از بيم ايلچيان و تعرض و فساد ايشان از خانههاي خود بيرون نميتوانستند رفت، به ايمني و فراغت بيرون روند. و به مهمات و مصالح خود مشغول گردند. و صدور اين حالات موجب دوام دولت و سبب بقاي مملكت گردد ... «1» اعزام رسول و ايلچي نهتنها در ايران بلكه در ميان ملل متمدن باستاني از ديرباز معمول بوده است.»
______________________________
(1). نخجواني، هندوشاه، دستور الكاتب تعيين المراتب، به اهتمام علي اكبر علي اوغليزاده، فرهنگستان علوم جمهوري شوروي سوسياليستي آذربايجان، انستيتوي خاورشناسي، مسكو 1964، ج 1، جزوه 1، ص 187.
ص: 541
مسافرت سياسي ابن بطوطه بين دربار چين و هند
ابن بطوطه كه از نيمه اول قرن هشتم به ايران و چند كشور آسيائي مسافرت كرده است در دوران اقامت در هند مورد عنايت سلطان قرار ميگيرد و از طرف او به عنوان «ايلچي» مأمور دربار چين ميشود، به دستور سلطان هرچه براي اين مسافرت لازم است فراهم كردند و بالاخره ابن بطوطه بمعيت عدهيي، از هندوستان عازم چين ميشود پس از رسيدن به چين «پادشاه چين براي سلطان هدايائي كه عبارت از صد تن غلام و كنيز و پانصد جامه از پارچه كمخا كه صد دست آن از مصنوعات شهر زيتون و صد ديگر از مصنوعات شهر خنسا بود و پنج من مشك و پنج جامه مرصع به جواهر و پنج تركش زردوزي شده و پنج قبضه شمشير فرستاد و تقاضا كرده بود كه سلطان اجازت فرمايد تا بتكدهاي كه در ناحيه جبال قراجيل (هيماليا) واقع است تجديد بنا شود ... سلطان در برابر هداياي پادشاه چين هدايائي بهتر و گرانبهاتر براي او ارسال داشت كه عبارت بود از صد اسب نجيب با زين و لگام و صد غلام و صد كنيز هندو كه هنر خواندن و رقص ميدانستند و صد جامه (از پارچه بيرمي كه از پنبه بافته ميشود و در زيبائي بينظير ميباشد و هردست آن صد دينار ارزش دارد.) سپس ابن بطوطه به تفصيل يكايك هداياي سلطان را برميشمرد و مينويسد: «سلطان براي اين مسافرت امير ظهير الدين زنجاني را كه يكي از فضلا و اهل علم بود به اتفاق كافور شرابدار كه هدايا به او سپرده شده بود همراه ما كرد و بفرمود تا امير محمد هروي، با هزار تن سوار ما را تا ساحل دريا برساند و هيات نمايندگي چين را كه پانزده تن بود با حدود صد خادم در معيت ما روانه كرد، بدين ترتيب با اردوئي بزرگ حركت كرديم ...» «1»
متن يك تعهدنامه سياسي
در سال 895 پادشاه شروان فرخ يسار، رسولان كاردان به درگاه يعقوب پادشاه فرستاد و شرطنامه گذرانيد. سوادش اين است:
«و اللّه، باللّه، تاللّه الطالب المدرك المهلك الحي الذي لاينام و لايموت و بالقران المجيد القديم الذي لايفوت، كه در مدت عمر با دوست حضرت اعلي خاقاني ابو المظفر السلطان يعقوب بهادر خان دوست باشيم و با دشمن ايشان دشمن. و در طريق رعيتپروري و عدالت گستري به نهج قويم و صراط مستقيم آن حضرت سلوك نمايم. و در اداي مبلغ پنجهزار تومان تبريزي كه از نواب حضرت اعلي قبول نمودهايم مطلقا تعلل و اهمال ننمايم. و بر امرا، و اركان دولت و حكام نامدار، و اعيان و مشاهير مملكت شيروان كه در اين ايام با پدرم اتفاق نمودهاند، بياذن و رخصت از جانب نواب حضرت اعلي سياست نكنم و به قتل نرسانم و غارت نكنم. و به جار و يساق آن حضرت، به دستور خاقان سعيد امير تيمور حاضر شوم. و لشكر به هرطريق كه امر فرمايند بفرستم ... و اگر العياذ باللّه از جميع و امور يا از بعضي تمرد و عناد نمايم، از حرز اللّه تعالي و سبحانه و ذمه رسول اللّه خروج نموده باشم و مستحق غضب و سخط الهي و قهر پادشاهي
______________________________
(1). سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه دكتر محمد علي موحد، ص 551 به بعد.
ص: 542
باشم.» «1»
نامه سياسي امير تيمور گوركان به سيد علي كيا حاكم گيلان و پاسخ مستدل و شجاعانه سيد به امير
امير تيمور گوركان دو بار به سيد علي، حكمران گيلان نامه نوشته است.
در نامه نخستين رعايت ادب كرده است. ولي در نامه بعدي از حد ادب خارج شده است و سيد را به درگاه خود فراخوانده، در مقام تهديد و ارعاب او برآمده است و از جمله چنين نوشته است: «سيد علي كيا به تحيات و رافات فراوان مخصوص بوده و همگي همت همايون بر تمهيد قواعد و اشفاق و سلوك اوضاع بر نهج وفاق مقصور شناسد ... احوال ملك عز الدين لر و پادشاه احمد و ديگر ملوك كردستان و امراء شيروان و شكي و ملك بقراط تفليس كه هريك طريقه مخالفت ورزيدند و خلاف فرمان جهانمطاع ... از جاده مطاوعت انحراف نمودند به چه نوع تأديب يافتند ...
اكنون اگر چنانچه نظام استقامت و امور خود ميخواهد، بايد كه به همت فياض پادشاهانه و عنايات و الطاف خسروانه حضرت ما نيكو اميدوار و مستظهر بوده، بلا حجاب به درگاه عالميان متوجه شود، يا يكي از برادران و فرزندان را روانه گرداند. اگر به خلاف اين معنايي به جاي آورد و نصيحت قبول نكند و از احوال ديگران متنبه نشود، ميبايد كه جنگ را آماده و مهيا باشد كه ... متوجه ولايت او خواهيم شد ...
هر آينه آنچه واقع شود از خونريزش و خرابي و غارت، گناه، تمامي بدو عايد گردد.
و او بزه و آثم باشد. و السلام.»
پاسخ دليرانه سيد علي كيا
سيد در پاسخ تيمور پس از ذكر كليات، چنين مينويسد:
«... اين مقدمات مبتني است بر جواب مكتوبي كه امير تيمور نوشته. و آن مبتني است از سفاهت بسيار و نخوت بيشمار و كلمات ناپسنديده و عبارات ناانديشيده، مطلقا دعوي ابوبيت كرده هرشخص كه به صفات اوّله نطفه و آخره جيفه موصوف شد و هرروز دو نوبت به اكل و شرب محتاج باشد، چگونه ...
از جناب ما و حضرت ما و مستقر عزت و جلال ما سخن گويد ... در اين باب تامل رفت، بجز حماقت كاتب صورتي ننمود. جهت آنكه رعايت ادب كردن به كافه انام از خواص و عوام لازم و واجب است. و اگر هم با يكي از فرودستان و درم خريدگان باشد، سخن سفيهانه و گزاف نبايد گفت؛ و تحكم و تكبري كه نموده به اين عبارت كه «قلم عفو مغفرت بر جرايد جرايم او كشيده شود» باللّه كه اگر با يكي از ... آنان كه از قبل او حاكم موضعي باشد، اين خطاب توان نوشت ... حقا كه اگر او را به دقايق اين معاني شعوري بودي، رخصت كاتب ندادي ... قبول دعوتي كه ميفرمايد و امر بر متابعت و انقياد كه مينمايد، از دو وجه خالي نتواند بود: يا از جهت مصالح دين
______________________________
(1). روملو، حسن بيگ، احسن التواريخ، به اهتمام دكتر نوايي ... ص 624.
ص: 543
باشد، يا فوايد دنيوي. افعالي كه با مسلمانان اطراف روا داشتهاند و صورتي كه با بندگان حقتعالي به ظهور آورده از قتل و غارت و سوخت و تاخت و اسر و غيره، معلوم شد كه اين معني علامت دين و ديانت نيست. چه بر كفار كه غير ملت باشند، مثل اين حركات جايز نيست. و انبيا و اوليا رخصت ندادهاند. به تخصيص با مسلمانان، كه اهل قبله باشند ... و از ايشان امري صادر نگشته كه مستحق قتل و غارت و استيصال باشند. و اگر غرض فوايد دنيوي ... پس تكليف ما لايطاق نمودن و سادات ... را ملازمت فرمودن و تهديد و تخويف نمودن، مناسب عقول ارباب دين نيست ... از عنفوان شباب الي يومنا هذا محكوم هيچ حاكمي نگشته، براي بقيه عمر كه از دهر فاني مانده است، خود را در مقام مذلت داشتن و امتثال اوامر ظلمه و فسقه نمودن از مستحيلات دانيد. النار و الاالعار ... براي مهلت چند روزه در جهان فاني كه مكث او عين سرعت است و اقامت او مقدمه رحلت، بدين مذلت رضا دادن از خيالات شمّر. و ليس للمومنين آن يذل نفسه ... چند روزي ... عنان اختيار فوجي از بندگان پروردگار به قبضه اقتدار اين ضعيف روزگار دادند، برحسب قدرت و امكان در اعلاء ... احوال رعايا و زيردستان و تيمورزدگان و غارت رسيدگان را خالصا مخلصا لوجه اللّه آنچه مقدور و ممكن بود، به تقديم رسانيدهايم. و تا رمقي باقي باشد، خواهيم كوشيد ... از كثرت ازدحام ايشان باك نخواهيم داشت ... اعتبار بر قضيه خوارزم و هرات و سيستان و خراسان و عراق و آذربايجان و تفليس ... نكند. و آنرا از كرامات و نصرت تصور نكند ... اكنون هاتف غيبي از جهت توجه مخالفان و معاندان كه بدين جانب متوجهاند و بياستحقاق قصد آزار صلحا و اتقياء و علماء اين ديار دارند، در گوش جان ميگويد ... معد و آمادهايم و جنگ و جهد را ساخته و ايستادهايم. و بحمد اله مقامهاي استوار و مبارزان نيزهگذار داريم و تا جان در بدن و سر و گردن باشد، خواهيم كوشيد ... ذكري كه در اواخر مكتوب رفته بود كه چون متابعت نكند لشكرها متوجه گردند و فتنه و خرابي و قتل و غارت واسر كه واقع گردد، او آثم باشد. از علما كه ملازمند، همين قدر استفسار نمايند كه در اين قضيه، به زور و بال و عقاب كه؟ احق و اولي است و كه سزاوار لعن و عذاب حقتعالي است؟
با مثال سخنان چنين تهديد نفرمايند كه عالم الاسرار، بر افعال و احوال همگنان مطلع است. و به گناه زيد، عمرو را مؤاخذه نكند. و لاتزرو وازرة وزر اخري.» «1»
ظاهرا اين نامه مستدل و شجاعانه در مزاج امير تيمور موثر افتاده و او را از جنگ و مبارزهاي كه
______________________________
(1). مؤيد ثابتي، اسناد و نامههاي تاريخي، پيشين، ص 345 تا 354 (به اختصار).
ص: 544
فرجام آن روشن نيست، بازداشته است. چه سيد علي كيا تا سال 812 يعني پنج سال بعد از وفات امير تيمور، به حكومت و فرمانروايي خود در گيلان و مازندران ادامه داده است.
مكتوب امير تيمور به سلطان احمد جلاير و پاسخ سلطان احمد
سلطان احمد جلاير در سال 784 به تخت سلطنت نشست. و پس از آن كه حوزه قدرت تيمور وسعت گرفت، وي را به نزد خود فراخواند. ولي سلطان احمد از قبول اين دعوت امتناع ورزيد. اكنون قسمتي از نامه اين دو را اينجا نقل ميكنيم:
نامه امير تيمور
: احمد جلاير به عواطف پادشاهانه محفوظ و بهرهمند و ملحوظ و مقبول باد. بداند كه چون ريات ظفرنگار به طرف شيراز عود نمود، منصور نامنصور با قريب ده هزار سوار، خود را فداي عساكر منصور كرد و مانند گرد خود را بر هوا پراكنده كرد. امروز اگر تو خود را نميشناسي، ما تو را وارك و سماك تو را ميشناسيم. حكم آنكه سعيا علي الراس لا مشيا علي القدم، هرچند زودتر خود را به درگاه عالمپناه عرش مسكنت كيوان منزلت رساند، و خاك بارگاه را توتياي چشم سازد. اميد هست كه به عنايت پادشاهانه مشمول گردد.
جواب سلطان احمد جلاير
: تيمور مدبور به ظلم و ستم معروف و مشهور، بداند كه چون مكتوب مكتوب نامعقول و رسول ملول نامقبول تو بدين درگاه گيتيپناه و سده سدره اشتباه رسيد، اقل خدام را فرموديم كه در آن مطالعه نمايند. سراسر كبر و مني و دغابازي و خودبيني به موقف عرض افتاد. عجب كه روباه گمراه بيدست و پا، دليري و صلابت شيري نمايد. و كم اصل، با اصيل برابري كند. نام ارك و سماك ما برده از اصل و نژاد خود دورمانده ... اگر توانيم مقاومت نماييم و اگر برخلاف اين باشد، سبق الفرار مما لايطاق من سنن المرسلين، وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ. «1»
نمايندگان سياسي در عهد تيمور
- به طوري كه از سفرنامه كلاويخو برميآيد، در عهد تيمور نه تنها رعايت وضع عمومي و مصالح نمايندگان سياسي نميشد، بلكه مردم بينوايي كه در مسير حركت سفير بودند، به انواع بدبختي دچار ميشدند. كلاويخو سفير اسپانيا مينويسد:
«آن كس كه راهنماي ما بود، به دنبال سران شهر، يا ده ... كه در آن فرود آمده بوديم، ميفرستاد. و چون آنها را به حضور راهنماي ما ميآوردند، به مجرد اينكه سخني ميگفتند فورا كتكي مفصل ميخوردند ... سپس براي جبران اين كوتاهي و فراموشكاري، اهل محل، بايد مبلغ هنگفتي جريمه بدهند، تا در آينده از سفرا بهتر پذيرايي كنند. «2»
______________________________
(1). همان، ص 355.
(2). سفرنامه كلاويخو، پيشين، ص 195.
ص: 545
مبادله سفرا بين ايران و اسپانيا در عهد تيمور
در حدود سال 805 ه (1402 م.) هانري سوم پادشاه اسپانيا كه سخت به كسب اخبار درست، دلبستگي داشت، دو سفير به جانب شرق گسيل داشت، تا آنچه را در جريان مسافرت خود ميبينند گزارش دهند. اين دو، پس از طي طريق، در آنكارا به اردوي تيمور رسيدند و به حضور او باريافتند. از آنان با ملاطفت پذيرايي شد. پس از چندي، تيمور تصميم گرفت متقابلا، هياتي با هداياي بسيار گرانبها به نزد پادشاه اسپانيا بفرستند. و قرار شد سفراي او همراه فرستادگان پادشاه اسپانيا طي طريق كنند. در نتيجه اين اقدام تيمور، پادشاه اسپانيا بر آن شد كه كلاويخو را با گروهي ديگر به نزد تيمور گسيل دارد. اين هيأت، هدايايي نيز همراه داشتند و تني چند از آنان در نتيجه رنج سفر جان سپردند. كلاويخو پيش از يك قرن، پس از آنكه ماركوپولو نحوه راه يافتن به آسياي مركزي را در كتاب معروف خويش بيان كند، به سوي سمرقند راه افتاد. اين سفر قريب 15 ماه به طول انجاميد و در جريان آن، درنگها و معطليهاي بسيار روي داد. كلاويخو شرحي از كشتيهاي بادي آن دوران در شهر قسطنطنيه و آثار تاريخي آن مينويسد.
پس از آنكه هيات اسپانيايي به معيت سفير تيمور داخل قلمرو تيموري شدند، با آنان همه گونه همراهي شد. اين هيات در خوي با سفير سلطان مصر برخورد كردند كه براي اداي بعضي تعارفات نزد تيمور ميرفت. وي نيز هدايايي نظير چند شترمرغ و يك زرافه همراه داشت. هيات هم گام با اين حيوانات، طي طريق ميكردند تا به شهر تبريز رسيدند. «تبريز مركز بازرگاني ايران بود. اين شهر بر سر راه كاروانرو شرق و غرب واقع بود، و كاروانياني كه از كنار درياي سياه و آسياي صغير ميآمدند، با كاروانياني كه از اقصاي آسياي مركزي آمده بودند برميخوردند. در اوايل دوران مغول، تبريز مركز حكومت نيز به شمار ميرفت. اما تيمور اخيرا آنرا به سلطانيه نقل كرده بود. و نايب السلطنه وي در آن شهر، مقر داشت. «1» كلاويخو و همراهان، پس از عبور از شهرهاي مختلف به شهر مذهبي مشهد ميرسند. چون تيمور به اسلام تظاهر ميكرد و با قتل و كشتارها و فجايعي كه مرتكب شد، نشان داد كه به دين مبين اسلام، ايمان و اعتقادي راسخ ندارد، به كلاويخو و همراهان اجازه داد به راحتي و آزادانه، آرامگاه امام رضا (ع) را زيارت كنند.
كلاويخو در اين مسير طولاني، همه جا از كمك دولت تيموري برخوردار بود. تعويض اسبهاي چاپاران به هزينه دولت صورت ميگرفت. در مسير، كاروانسراهايي بود كه در آنها اصطبلهاي پر از اسب قرار داشت. و همه، آماده خدمت به مأموران حكومتي و پيكها بودند.
ضمنا مأمورين حكومتي به هنگام ضرورت، ميتوانستند اسب اشخاص را نيز مصادره كنند.
كلاويخو در اين سفرنامه از ذكر مظالم مأمورين ايراني به مردم و كشاورزان خودداري نميكند و مينويسد: تا تاران با بيدادگري، با دهقانان و روستائيان رفتار ميكنند. راهنمايان و صاحبمنصباني كه از طرف دربار فرستاده ميشدند. همه جا خواستهاي خود را با باران تازيانه
______________________________
(1). همان، ص 51.
ص: 546
و ايراد ضرب و شتم وصول ميكردند.
كلاويخو و همراهانش پس از ورود به سمرقند، به خدمت تيمور باريافتند و مورد مهر و محبت او قرار گرفتند.
در اين ايام، تيمور آخرين روزهاي زندگي خونبار خود را طي ميكرد. و شايد به همين علت اصرار كلاويخو و همراهان براي توديع با تيمور به عهده تعويق ميافتاد، چون بيم آن بود كه با مرگ تيمور نظم و آرامش موجود به كلي از بين برود، به اصرار دولتيان، هيأت، راه كشور خويش را در پيش گرفته، به اسپانيا برگشتند. در اين مأموريت، كلاويخو و همراهان يك صد هفته از عمر خود را در دريا و خشكي و شهرهاي گوناگون گذارنيدند. و با مناظر نيك و بد و خوشيها و ناخوشيهاي بسيار روبرو گرديدند كه شرح آنها در سفرنامه كلاويخو آمده است. «1»
كلاويخو در سفرنامه خود بسياري از خصوصيات اجتماعي و مظالم حكومت تيموري را توصيف ميكند. از جمله ميگويد چون ما قصد ملاقات تيمور را داشتيم، فرمانروايان محل خود را موظف ميدانستند هرچه زودتر ما را به سمرقند برسانند. با اينكه در راه سلطانيه به نيشابور سخت بيمار بودم و در تب ميسوختم، هرچه اصرار كرديم كه به ما اجازه استراحت بدهند، از بيم غضب تيموري اجازه ندادند. به طوري كه «چون نوبت عزيمت و بر اسب نشستن رسيد، همچون مردگان بوديم.» «2»
كلاويخو مكرر از روش وحشيانه مأمورين تيموري سخن ميگويد و مينويسد: «چون مردم از آمدن تاتاران و سواران تيموري كه براي اجراي دستوري ميروند باخبر ميشوند، بيدرنگ با منتهاي سرعت ميگريزند. گويي ابليس به دنبال آنها كرده است. بازرگانان نيز دكانهاي خود را تخته ميكنند و مانند ديگران فرار ميكنند، و در خانههاي خود پنهان ميشوند. در ضمن گريز به يكديگر با آواي بلند ميگويند «ايلچي» يعني سفيران. چون ميدانند با آمدن سفيران، روز آنان سياه ميشود. به اين ترتيب مردم چنان ميگريزند كه پنداري اهريمن شخصا به دنبال آنان روان است ... چون كدخدا را يافتند به او ناسزا ميگويند و تازيانه ميزنند. او را در پيش خود ميدوانند تا آنكه آنچه نياز سفيران است، به دست آورند. اين مأمورين به نام اجراي فرمان ولينعمت خود، مردم را در فشار ميگذارند و دم از كسي برنميآيد ...» «3» كلاويخو مينويسد: «مأمورين تيموري بدون توجه به تمايل و علاقه مردم، عدهاي را جبرا به حوالي سمرقند كوچ ميدهند تا به نفوس اين خطه بيفزايند.»
همو ميگويد: «در كشور تيمور چون فرستاده و سفيري نزد او ميرود، موظف است هديه و پيشكشي براي تيمور در برابر افتخاري كه به او داده است، بفرستد.» «4»
كلاويخو در سفرنامه گرانقدر خود كه گنجينهيي از اطلاعات اجتماعي است
______________________________
(1). همان، مقدمه، ص 23- 10 (به اختصار).
(2). همان، ص 183.
(3). همان، ص 195.
(4). همان، ص 210.
ص: 547
مينويسد:
پس از ورود به سمرقند و تقديم پيشكشهايي به مأمورين مخصوص تيموري، ما را طي تشريفاتي بسيار، به حضور تيمور هدايت كردند. وي بر زمين يعني بر سكويي نشسته بود كه در برابر آن فوارهاي بود و آب را به هوا ميپراكند. و در روي فواره سيبهاي سرخي همچنان بالا و پائين ميرفتند. تيمور بر تشكهاي كوچكي كه گلدوزي شده بود، تكيه داده بود، وي قبايي از پرند ساده و بيپيرايه و بدون گلدوزي بر تن، كلاه سفيد بلندي بر سر داشت كه بر فرق آن يك لعل بدخشان ميدرخشيد، و به گرد آن، مرواريد و گوهرهاي گرانبها ديده ميشد.
... چون او را ديديم، تعظيم كرديم و زانوي راست را بر زمين نهاديم و دستها را بر سينه گذاشتيم. آنگاه گامبهگام پيش رفتيم و باز دو تا شديم. و بار سوم نيز سر فرود آورديم. اما اين بار، بر زمين زانو زديم و همچنان مانديم. آنگاه تيمور فرمان داد برخيزيم و به او نزديكتر شويم ... آنجا سه تن از بزرگان كه نديم تيمور بودند، ايستاده بودند. آنها زير بازوي ما را گرفتند و ما را نزد تيمور بردند، و به زانو زدن واداشتند. آنگاه تيمور پير، براي آنكه ما را ببيند، اجازه داد كه برخيزيم و در حضور او بايستيم ... تيمور از حال و وضعيت ما جويا شد و گفت: «پسرم پادشاه شما چگونه است؟ زندگي را چگونه ميگذراند؟ آيا تندرست است؟ ما نيز پاسخهايي شايسته داديم. آنگاه پيامهايي را كه حامل آن بوديم، گذاشتيم. «1» چون سخن ما به پايان رسيد، تيمور رو به بزرگان و درباريان خود كرد و گفت «اينك سفيراني را كه پسرم پادشاه اسپانيا فرستاده است، بنگريد. وي براستي از بزرگترين شاهان فرنگ است كه در آن سوي زمين بر مردمي بزرگ و نامآور فرمان ميراند. من پيام حسن نيت براي پادشاه اسپانيا خواهم فرستاد. همين كافي بود كه او، تنها سفيراني با نامهاي نزد من روانه كند و پيشكش و تقديمي نميفرستاد. براي من همين بس بود كه از تندرستي و خوشي او آگاه شوم و پيشكشي از او هرگز نميخواستم.» «2»
«در اين هنگام يكي از نوادههاي تيمور، نامه مخصوص پادشاه اسپانيا را در برابر ديدگان تيمور قرار ميدهد. ولي تيمور پس از گشودن نامه ميگويد بهتر است كه در فرصتي مناسبتر نامه خوانده شود. پس از پايان اين مراسم، پيشخدمتها دست به كار آوردن انواع اغذيه، مشروبات و ميوههاي گوناگون شدند. آنها گوشت گوسفند آبپز، بيآبگوشت و كباب و گوشت اسب را در ظرفهاي چرمي بزرگي ميگذاشتند كه با بزرگي و سنگيني، پيشخدمتها، با گرفتن دسته ظرفها ميتوانستند اين ظروف را به سوي تيمور يا اشخاص ديگر بلغزانند. عدهاي با داشتن پيشبند و
______________________________
(1). همان كتاب، ص 225، به اختصار.
(2). همان كتاب، ص 227.
ص: 548
آستينهاي چرمي، تكههاي گوشت را در قدحهاي بلندي كه از زر و سيم و يا چيني بود، مينهادند.
پس از آنكه محتواي قدحها از لحاظ مواد غذايي تكميل ميشد، دو يا سه تن از بزرگان، اين قدحها را در برابر تيمور و سفيران و ساير مقربان تيمور مينهادند. زيرا اين قدحها، به قدري سنگين بود، كه برداشتن آنها براي يك نفر غير ممكن بود. هنوز خوارك اول تمام نشده، خوراك دوم را ميآوردند. و مازاد غذاهاي ما را براي خدمتگاران ما فرستادند كه به خانهها ببرند.
كلاويخو مينويسد: مقدار خوراكي چنان بود، كه اگر خدمتگاران ميخواستند در مراجعت به خانه حمل كنند، تا 6 ماه كفايت خوراك ما را ميكرد. به محض اينكه گوشتهاي كباب شده و آبپز خورده شد، قدحهاي گوشت گوسفند و آبگوشت را آوردند. سپس مقادير زيادي ميوه از قبيل هندوانه، هلو، انگور، و جز اينها را در برابر ما نهادند. آنگاه قدحها و كاسههاي زريني از شير ماديان كه با شكر آميخته بودند، براي نوشيدن ما آوردند.» «1»
بادهپيمايي و آداب آن
: تيمور با آنكه خود را مسلمان معرفي ميكرد، در بادهپيمايي سخت افراط مينمود. و مهمانان و ملازمان او نيز ناگزير بودند كه در ميخوارگي با او همگامي و همقدمي نمايند. در نظر آنها مي خوش و گوارا، آن بود كه ميهمانان از آن به قدري بنوشند كه از خود بيخود شوند. كلاويخو مينويسد:
«پيشخدمتهايي كه در ضيافت شاهانه خدمت ميكنند، در برابر ميهمان زانو ميزنند، و تا يك پياله خالي ميشد، پياله ديگر را به دست او ميدهند. و اين كار همچنان ادامه مييابد. چون يكي خسته شد، ديگري جاي او را ميگيرد. به هركس كه از نوشيدن، سر باز ميزند، گفته ميشود كه مخالفتي است با تيمور كه او را آنجا خوانده و به او احترام گذاشته است ... در صورتي كه در پياله اندكي بماند، پيشخدمت آنرا پس نميگيرد. مهمان بايد آنرا تا ته بنوشد، مهمانان هرپياله را لاجرعه يا در دو جرعه مينوشند. جرعه دوم را به سلامتي اعليحضرت مينوشند ...
مردي كه به حد وفور ميگساري كند؛ بهادر لقب مييابد ...» «2»
«... چون ما همه خورديم و سير شديم، نمايش پيشكشهايي كه آورده بوديم، آغاز شد ... اينها پيشكشهايي بود كه از ولينعمت خود، پادشاه قسطنطنيه آورده بوديم. و نيز پيشكشهاي سلطان مصر را هم نمايش دادند. سرانجام سيصد اسب را هم از برابر تيمور گذرانيدند. اين اسبها را يكي از بزرگان به او پيشكش كرده بود. چون اين كارها تمام شد، ما سفيران به راهنمائي خدمتگاران خود، به خانه برگشتيم. بزرگي را مأمور ساخته بودند تا از ما نگهباني كند و راهنماي ما باشد ...» «3»
______________________________
(1). همان، ص 230 (به اختصار).
(2). همان، ص 231.
(3). همان، ص 235.
ص: 549
فعاليتهاي سياسي بين شرق و غرب
اشاره
در دايرة المعارف فارسي در پيرامون ديپلماسي چنين آمده است:
ديپلماسي
- فن و عمل رهبري مذاكرات بين ملتها به منظور حصول سازشي كه مورد رضايت متقابل همه آنها باشد. مأمورين اين كار، يعني ديپلماتها، عهدهدار امور سياسي و تنظيم اداره روابط دولت با دولتهاي ديگر ميباشند. تا قرن هفده روابط بين المللي عموما با مكاتبه مستقيم بين سران ممالك يا اعزام ايلچيها و سفيراني كه براي مقصود خاصي اعزام ميشوند، صورت ميگرفت. اين روش، نتايج مطلوب را نداشت و به تدريج احتياج به ارتباط دايمي احساس شد. «ونيز» نخستين دولتي بود كه در اواخر قرونوسطا، نمايندگان مقيم به ممالك خارجه اعزام كرد. در اواخر قرن 17 ميلادي، داشتن سفارتخانههاي دايمي در اروپا معمول شده است. مراتب نمايندگان سياسي عبارتند از سفيركبير، وزيرمختار و فرستاده فوق العاده، وزير و كاردار. اين مأمورين در كشورهايي كه بدانجا فرستاده ميشوند، داراي مصونيتها و فعاليتهاي سياسي هستند. از قبيل معافيت از پرداخت ماليات و توقيف و محاكمه و غيره. و مسكن آنها از حقوق برونمرزي بهرهمند است. بعدها اين مزايا و فعاليتها شامل همه كارمندان سفارتخانه نيز شد. امروز غير از مستشار و دبير، وابستههاي نظامي، دريايي، هوايي، بازرگاني، فرهنگي، صنعتي، كارگري و غيره، جزو ديپلماتها محسوب و از فعاليتهاي مذكور بهرهمند هستند. عده اين مأمورين دايما رو به تزايد هستند، به طوري كه عده كارمندان سفارت كشورهاي بزرگ در پايتختهاي بزرگ دنيا، به چندين صد نفر ميرسيد. وظيفه اين كارمندان اين است كه در حدود موازين بين المللي و بدون توسل به جاسوسي، ناظر وقايع سياسي، اقتصادي و نظامي كشوري كه در آن مأموريت دارند، باشند. و اطلاعات دقيقي به كشور متبوع خود بفرستند. «1»
اكنون كه از بحث كلي در پيرامون ديپلماسي فارغ شديم، تاريخ روابط اروپائيان را با ايران از قرونوسطا به بعد مورد مطالعه قرار ميدهيم:
آغاز توجه اروپائيان به سرزمين ايران «2»
يكي از نتايج استيلاي سلطان محمد دوم (مشهور به فاتح) بر قسطنطنيه و بسته شدن راه دادوستد اروپاييان بر مشرقزمين، اين بود كه سلاطين و پاپهاي اروپا بر آن شدند كه با اتحاد و جلب دوستي ايران، از نفوذ و دستاندازي روزافزون عثمانيها بر خاك اروپا جلوگيري كنند. غير از اين عامل سياسي، غريزه
______________________________
(1). دايرة المعارف فارسي، پيشين، ص 102 (به اختصار).
(2). مأخوذ از: طاهري، ابو القاسم. تاريخ سياسي و اجتماعي ...، پيشين، ص 31 به بعد.
ص: 550
سودجويي، سوداي تحقيق و كنجكاوي، ميل بازاريابي و تبليغ آراي مذهبي ... همه انگيزههايي است كه بازرگانان، دانشپژوهان و جهانگردان و مبلغان مسيحي را از قديمترين زمانها و از دور افتادهترين نقاط مغربزمين به سوي ايران كشانيده است. اما از بخت بد، از آثار و سفرنامههاي آنان بر اثر توفانهاي سياسي و نظامي اثر جالبي برجاي نمانده است. با اين حال از مختصري كه از سفرنامهها و يادداشتهاي آنها باقي است، ميتوان كمابيش به بسياري از خصوصيات زندگي اجتماعي، اقتصادي و سياسي ايران پي برد.
سفر بنيامين يهودي اسپانيايي
: بنيامين تودلايي جهانگرد يهودي اسپانيايي، يكي از نخستين جهانگردان بيگانه است كه صد و پنجاه سال پيش از ابن بطوطه از ايران ديدن كرد، شرح نسبتا مختصر و در عين حال بياندازه جالبي در پيرامون شهرها و نواحي مختلف ايران و از آن جمله خوزستان به جا نهاده، و وصفي از اصفهان، كاشان و يزد در سفرنامهاش نگاشته است. از آنجا كه ظاهرا غرض بنيامين گردآوري آمار و اطلاعاتي درباره يهوديان خاورزمين بوده است، از خلال نوشتههاي وي پيداست كه در اين هنگام يعني عهد سلطنت مظفر الدين سعد بن زنگي، اصفهان و شيراز از آبادترين و پرجمعيتترين شهرهاي ايران بوده است. زيرا كه در اولي پانزده هزار، و در دومي ده هزار نفر يهودي زندگي ميكردند. موافق نوشتههاي همين بنيامين، در عهد اتابكان يا دقيقتر بگوييم، در بيست سال اول سده هفتم هجري، يزد از لحاظ جمعيت، و وفور نعمت و آبادي، سومين شهر ايران شمرده شده است.
درست يك قرن پس از بنيامين، جهانگرد ونيزي ماركوپولو «1» قدم به خاك ايران نهاد. وي در نيمه دوم سده هفتم هجري، مطالب جالبي از پارهاي نواحي ايران از جمله يزد، كرمان و هرمز و وضع بازرگاني و رونق بازار تبريز نوشته است. به طوري كه از سفرنامه او برميآيد، در عهد قوبيلاي نيز براي نمايندگان سياسي ارزش بسياري قايل بودند.
رسم است هنگامي كه مسافري از راه ميرسد، چنانچه سفير يا تاجر باشد، كليه هزينه اقامت او، تا مدتي كه كار سياسي يا تجاري او تمام نشده، از طرف خان پرداخته ميشود. سرپرستهاي وي، مجبورند هرشب براي او زني ببرند. اين زنان حق دريافت وجه و يا هديه از مهمانان ندارند. در عوض خان هم از آنها مالياتي دريافت نميدارد. «2»
سفرنامه اودريك
: «3» اين مرد چهل و هشت سال بعد از ماركوپولو براي مطالعات مذهبي از ونيز و از راه ارزروم خود را به تبريز و سلطانيه رسانيده است و چند سالي را (شايد بين سالهاي 725 و 730 ه) در ديرهاي فرقه فرانسيسيان به سر برده است. و سپس از راه هرمز و شيراز و
______________________________
(1).Marcoplo
(2). سفرنامه ماركوپولو، ترجمه حبيب اللّه صحيحي، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران 1350، ص 129.
(3).Odoric
ص: 551
كردستان و بغداد به زادگاه خويش بازگشته است. «1»
هجوم مغول به ايران و آغاز جنگهاي صليبي بيش از پيش، سلاطين و پاپهاي روم را به استقرار مناسبات سياسي با شرق، علاقهمند ساخت. به همين مناسبت در شوراي روحانيون عيسوي در شهر ليون به تاريخ 643 ه (1245 م.)، رهبران روحاني بر آن شدند كه با تصويب پاپ اينوسان چهارم، هيئتي به چين و هيئت ديگري مركب از چهار نفر رهبان عيسوي به ايران گسيل دارند. نمايندگان اعزامي به ايران از مذاكرات خود با بايجو سپهسالار مغولي ايران نتيجهاي نگرفتند. و نمايندگان چين نيز نتوانستند نظر شوراي ليون را به چينيان بقبولانند. به اين ترتيب دو هيئت اعزامي از سفر دور و دراز خود نتيجهاي به دست نياوردند. «2»
لويي نهم پادشاه فرانسه معروف به لويي مقدس، براي پيروزي لشگريان عيسوي، جلب حمايت مغولان را ضروري ميشمرد. به همين مناسبت ويليام روبروكي «3» را به حضور منگوقاآن فرستاد. ولي وي با تحمل رنج فراوان نتيجهاي نگرفت. در دوران قدرت قوبيلاي قاآن (693- 658 ه) از بركت امنيت نسبي، بازار تجارت رونق گرفت، و دو برادر ونيزي به اتفاق فرزند خود ماركوپولو به خدمت قوبيلاي رسيدند، و در پكن اقامت گزيدند. عهد قوبيلاي در چين و دوران حكومت امير ارغون، و نماينده خان مغول در ايران را بايد مقدمه رواج عيسويت در مشرقزمين و تبادل سفيران در ميان شرق و غرب دانست. اما فراموش نكنيم كه يكي از مهمترين عوامل مؤثر در برقراري اين ارتباط، وجود عيسويان نسطوري در سازمان حكومت امپراتوري مغول بود. پارهاي از اين نسطوريان كه مرداني دانشمند يا بزرگان يا پزشگ بودند، در دستگاه مغولان صاحبمقامهاي مهمي گرديدند. و كرارا بر سبيل فرستاده مخصوص خان، يا ايلخان مغولي به دربار پادشاهان اروپايي روانه ميشدند. «4»
آمدن ربان سوما «5» به ايران
: ربان سوما از نمايندگاني است كه به ايران و اروپا سفر كرده است. فيليپ خوشسيما به وي اطمينان داد كه با كمك و همكاري ارغون خان، بيت المقدس را از چنگ مماليك خواهد رهانيد. و همو در سال 1287 با ادوارد اول ملاقات كرد. اما اين اولين ملاقات، به عقد پيماني با انگليس منجر نشد.
در ميان نامههاي تاريخي اين ايام، نامهاي كه ارغون خان خطاب به فيليپ خوشسيما، و ادوارد اول نوشته، شايان توجه و قابل نقل است.
سلطان فرانسه، به نيروي خداي لايزال و تحت توجهات خان اعظم (قوبيلاي)
______________________________
(1). طاهري، ابو القاسم، پيشين، ص 33.
(2). طاهري، ابو القاسم، همان، ص 24.
(3).W .Rubruqui
(4). طاهري، ابو القاسم، همان، ص 35.
(5).Robban Suma
ص: 552
ارغون چنين فرمان ميدهد: فرمودهايد كه چون لشكريان ايلخان به مبارزه با مصر اقدام كنند، ما نيز به ايشان خواهيم پيوست. با قبول اين پيام ميگوييم كه با اعتماد به كمك خداوند، قصد داريم كه در آخرين ماه زمستان (ژانويه 1291 م.) آهنگ حركت كنيم و در حدود پانزدهمين روز اولين ماه فصل بهار، در برابر دمشق خيمه و خرگاه برپا سازيم. اگر شما به عهد خويش وفا كنيد و لشكريان خود را در موعد مقرر به آن نقطه گسيل داريد، به خواست خداوند چون ما بيت المقدس را فتح كنيم، آن را به شما تسليم خواهيم كرد. لكن اگر شما به ميثاق خويش پايدار نباشيد، حركت لشكريان ما بيثمر خواهد بود. از اين دو راه، كدامين را اختيار خواهيد فرمود؟ و اگر ما ندانيم كه چه بايد كرد بر اين كار چه سود مترتب خواهد بود؟
فيليپ به اين نامه كه در 688 ه نوشته شده بود، توجهي نكرد. ولي ادوارد اول كه به استقرار مناسبات دوستانه با مغولان دلبستگي داشت، دو نفر از رجال انگلستان را با عدهاي به ايران فرستاد. ولي چون ادوارد در همين ايام سرگرم جنگ با اسكاتلند بود، نتوانست به ياري ارغون برخيزد. و نمايندگان ادوارد قبل از رسيدن به ايران دريافتند كه ارغون درگذشته است. «1»
روابط ايران و چين
به طوري كه از منابع تاريخي مربوط به عهد شاهرخ و الغ بيك برميآيد، در حدود سال 1407 م.، نمايندگان سياسي و اقتصادي، مكرر بين دربار چين و ايران در آمدورفت بودند. بار تولد مينويسد: «... به همراه سفراء چين سفير فوق العاده خليل سلطان موسوم به خدايداد نيز با هدايا و تحف بسيار به چين رفت ... در سال 1408 ميلادي، همان نمايندگان سال 1395 ميلادي كه به ايران آمده بودند، به رياست ان. چزي.
دانو به تركستان آمدند. و بعد در سال 1409 ميلادي به هرات رفته و به مناسبت مرگ تيمور به شاهرخ تسليت گفتند. در همان سال نيز به كشور خود مراجعت كردند. تيمور به همراه نمايندگان چين، سفير خويش را به دربار امپراتور چين فرستاد. و در تاريخ مربوط به حوادث سال 1410 ميلادي در خصوص گذشتن سفراي اعزامي دربار هرات از «بشباليق» بحث ميشود.
در سال 1412 باز، هيئتي از دربار چين به ايران آمد و مورد استقبال گرم مردم هرات واقع شد. منازل آنان را با قماشهاي ابريشمي و قاليهاي گرانقيمت زينت دادند. گردش نمايندگان چين مدتي در صفحات غرب طول كشيد، و در نامه امپراتور چين، به شاهرخ و خليل سلطان اندرز داده شد كه باهم متحد باشند.
اين هيئت كه به سرپرستيBo .A .ErHiN .Tag به ماوراء النهر آمده بود، در سال 1413 به چين مراجعت كرد. به همراه آن هيأت، نمايندگان به شيراز و هرات و سمرقند و ساير شاهزادهنشينها، به چين رفتند.
______________________________
(1). طاهري، ابو القاسم، همان، ص 39- 38.
ص: 553
در ظرف يك سال هيئتهاي زيادي به دربار چين فرستاده شدند و همه آنان در سال 1415 ميلادي به كشور خود بازگشتند. و پس از آنهم نمايندگان دربار ايران و ساير نقاط به چين عزيمت كردند. مورخان آن دوره از آمدن نمايندگان دول خارجي بحث نمودهاند. نمايندگان دربار هرات بار ديگر به چين فرستاده شدند و در سال 1416 ميلادي به محل مأموريت خود رسيدند. در همان سال از دربار امپراتوري چين سفرايي به هرات، سمرقند انده و اصفهان فرستاده شدند. همه آنان در سال 1417 به كشور خود بازگشتند. ليكن به عقيده حافظ ابرو و عبد الرزاق، سفراء چين در سال 1417 ميلادي در هرات حضور داشتند. و در 23 ربيع الاول 820 هجري ... در هرات به افتخار نمايندگان خارجي، به ويژه سفراي چين، مجلس جشن و سرور برگزار گرديد. و در همان مجلس مراسم توديع به عمل آمد.
در اين ضيافت باشكوه، شاهزاده الغ بيك نيز كه در 19 ربيع الاول 820 هجري برابر با روز جمعه هفتم ماه مه 1417 به هرات وارد شده بود، شركت داشت. با اين هيئت، باز هم نماينده فوق العاده دربار هرات موسوم به اردشير توواجي و از طرف دربار سمرقند يك سفير ديگر، به چين حركت نمود. اردشير توواجي در 23 رمضان 822 هجري برابر با 1419 ميلادي به هرات مراجعت كرد. به همراه سفير فوق العاده دربار هرات، يك هيئت حسننيّت ديگر به هرات وارد شد. اين هيئت سفراء چين قبل از رفتن به دربار هرات به سمرقند رفتند و هدايا و تحف زياد به الغ بيك تقديم نمودند. و به فاصله يك روز توقف در سمرقند، به سوي هرات حركت كردند ...
نمايندگان چين به همراه سفراي دربار هرات و سمرقند، در دهم صفر 823 هجري برابر با 1420 ميلادي به دربار چين رفتند. نمايندگان دربار سمرقند از سال 1420 الي 1421 ميلادي در پكن ماندند. آنان در موقع شرفياب شدن به حضور امپراطور چين، اسب سفيد زيبايي را كه الغ بيگ فرستاده بود، تقديم نمودند.
غير از نمايندگان مخصوص دربار هرات و سمرقند، بايسنقر شاه ملك (فرمانرواي خوارزم) و سيورغتمش خان، نيز سفرايي در دربار چين داشتند. خاطرات سفير مخصوص شاهزاده بايسنقر موسوم به غياث الدين نقاش، در ميان خاطرات ساير نويسندگاني كه در حق چين مطالبي نوشتهاند، مفصلتر و جالبتر است.
در ربع دوم قرن 15 مسئله اعزام نمايندگان فوق العاده و سفراي مخصوص، كمي از حدت و شدت اولي افتاد. مورخين چين، اين موضوع را ناشي از تحولات سياسي تغيير خطمشي ديپلماسي آن زمان امپراتوران، ميدانند. امپراتور چين در نامهاي كه در سال 1432 م. برابر با 835 ه به دربار هرات فرستاد، از شاهرخ ضمن گلهگزاري از آشوبها و انقلابات آسياي مركزي به ويژه قسمتهاي سرحدي چين، جدا «خواست كه به اين ناراحتيها خاتمه داده شود. اين نامه توسط «هادم- ليگويل» تقديم حضور شد. در سال 1427 م، برابر 830 هجري، امپراتور چين از شاهرخ تقاضا كرده بود كه از بازرگانان چين حمايت كند ... متن نامهاي كه در سال 1445 ميلادي
ص: 554
امپراتور چين به عنوان الغ بيك فرستاد، در تاريخ عمومي چين موجود است. مصنوعات چينيان از قرن 15 به خارج صادر گرديد. مخصوصا ظروف چيني از وهله اول شهرت يافت. الغ بيك يكي از كاخهاي زيباي خود را ... با مصنوعات چيني مزين كرده بود. الغ بيك در زمستان سال 1421 م. در بخارا سفراء ويژه تبت را به حضور پذيرفت. ولي از هدفهاي آن هيأت و نحوه پذيرايي اطلاعات كافي موجود نيست.» «1»
روابط سياسي بين اوزون حسن و جمهوري ونيز
جوزافا باربارو در سفرنامه خود مينويسد: در طي جنگهايي كه ميان عاليجناب سينيورا «2» و سلطان عثماني در 1471 م. (876 ه) درگرفت، مرا كه به سير و سفر در ميان بربرها خو گرفته بودم، همراه سفير حسن بيك (اوزن حسن) پادشاه ايران به آن سامان روانه كردند. سفير حسن بيك به ونيز آمده بود تا جمهوري ونيز را به ادامه جنگ با سلطان عثماني برانگيزد.
ما از ونيز، با دو كشتي روبهراه نهاديم. و دو كشتي بزرگ ديگر به دنبال ميآمد و پر از سپاهي و مهمات جنگي بود. و اينها غير از تحف و هدايايي بود كه عاليجناب سينيورا براي حسن بيك توسط ما فرستاده بود ... هدايا عبارت بود از چند توپ و ابزار بمباران و تفنگ و باروت و گلوله و ديگر سلاحهاي مختلف به ارزش سه هزار دوكات.
سربازان، مسلح به كمان شاخي و تفنگ بودند. دويست تن زير فرمان سه سرهنگ و يك فرمانده به نام طوماس كه ده تن را براي هرواحد برگزيده و مجهز كرده بود، قرار داشتند. تحف و هدايا عبارت بود از ظروف مسين به ارزش سه هزار دوكات، پارچههاي زربفت به ارزش دو هزار و پانصد دوكات، پارچههاي سرخ و ديگر پارچههاي پشمي به ارزش دو هزار دوكات ...» «3»
در جزيره قبرس، نماينده و سفير اوزون حسن درباره وضع راهها و اشكالاتي كه در راه وصول به مقصد داشتند، تبادل نظر كردند. و سرانجام پس از تحمل خطرات و مشكلات فراوان به تبريز رسيدند. «در 31 مه، شاه بامدادان كس به دنبال او (يعني بطريق انطاكيه) و ما فرستاد و به همه ما بار داد. بطريق سه جامه زربفت و سه جامه از مخمل ارغواني و سه جامه از مخمل بنفش همراه آورده بود كه به شاه تقديم كرد. شاه ما را به خيمه خود خواند و از سفير خواست كه غرض از رسالت خود را معروض دارد و بطريق گفت كه او فرستاده دوك بورگوني است. و به نام او پيشنهادهاي مهم تقديم نمود. سفير خطابهاي مفصل ايراد كرد كه به ظاهر چندان تأثيري در شاه ننمود. و تكرار آن در اينجا لازم نيست. ناهار را با اعليحضرت خورديم و وي بسيار چيزها از سفير پرسيد و پاسخ شنيد. و پس از آن به چادرهاي خود بازگشتيم. در 2 ژوئن 1475 به تبريز وارد شديم و منزلي در اختيارمان نهادند و در هشتم ماه ماو بطريق نامبرده به دربار احضار شديم.
______________________________
(1). الغ بيگ و دوران او، تأليف بار تولد، ترجمه احمديپور، از ص 183 به بعد.
(2).Signioria
(3). سفرنامه ونيزيان در ايران، ترجمه منوچهر اميري، ص 48.
ص: 555
و پيش از اين چهار بار شاه به من گفته بود كه بايد به كشور فرانكها بازگردم. و عاليجناب جوزافا باربارو نزد او بماند. اما من پيوسته به اين كار اعتراض كرده بودم و هرگز گمان نميبردم كه وي بار ديگر در اين باره سخن گويد. هنگامي كه در پيشگاه شاه حاضر شديم، اعليحضرت به طريق فرمود: تو نزد مخدوم خود بازگرد، و وي را آگاه كن كه من برآنم كه به عهد خود وفا كنم و با تركان عثماني بجنگم. و به زودي چنين خواهم كرد. و سپس شمهاي در اين معني گفت. آنگاه روي به من كرد و گفت تو نيز با اين كشيش نزد سرور خود بازگرد، و ميگويي كه من نيز در آستانه جنگ با عثمانيان ايستادهام و آنان نيز نبرد ميجويند. من سفيري بهتر و كاردانتر از تو نتوانم فرستاد. تو در اصفهان به سر برده و با من بدينجا بازگشتهاي و هرچه بايد ببيني، ديدهاي و ميتواني به مخدوم خود و همه بزرگان عالم مسيحيت حقيقت را گزارشدهي.» وقتي اين را شنيدم، سخت آزردهخاطر شدم و در پاسخ گفتم كه اين كار از من برنميآيد و دليل و برهان آوردم. سپس شاه با نگاهي غضبآلود گفت «من ميخواهم و به تو فرمان ميدهم كه بروي. و مضمون اين امر را در نامهاي به مخدومت خواهم نوشت.» آنگاه از بطريق و جوزافا باربارو خواهش كردم كه آنچه در اين باره ميانديشند بر زبان آرند. هر دو گفتند چاره جز فرمانبرداري نداريم. پس به پاس عقيده ايشان و اراده شاه پاسخ دادم: خدايگانا اگرچه از اين كار بيزارم، اما چون خشنوديت در آن نهفته است، هرچه فرمان دهي ميپذيرم. و هرجا كه بروم از قدرت عظيم اعليحضرت و حسن نيتش سخن خواهم گفت تا شاهزادگان مسيحي خشنود شوند. چنين مينمود كه شاه از پاسخ من خشنود است و از روي عنايت جوابي كوتاه و مهرآميز داد. «ملكم مينويسد ازدواج اوزون حسن با يك شاهزاده خانم ونيزي، به تحكيم مناسبات دو كشور كمك كرد. ونيزيها چشم اميد به طبع سركش و جاهطلب اوزون حسن دوخته بودند. و در همان ايامي كه عثمانيها در مقام عقد پيمان دوستي با جمهوري ونيز بودند و مجلس شيوخ با چنين مشكلي روبرو بودند، چهار تن از سفيران اوزون حسن به ونيز آمدند تا پيماني عليه تركان و بر ضد سلطان مصر ببندند مشروط بر آنكه ونيزيها با نيروي دريايي خود بر هردو كشور عثماني و مصر حمله برند. ونيزيها صميمانه و با جان و دل پذيرفتند. و پس از مشورت، «كاترينوزنو» را انتخاب كردند. و او با خشنودي، مسافرت به ايران را بر عهده گرفت. و در 14 ژوئن سال 1471 به دربار اوزون حسن فرستاده شد.
مأموريتش آن بود كه پيشنهاد كند كه ما حاضريم يكصد كشتي مسلح كوتاه و بسياري كشتيهاي بزرگ و كوچك ديگر را مسلح كنيم. و با آنها به امپراتوري عثماني از راه دريا حمله بريم. مشروط بر آنكه او نيز از راه خشكي با همه نيروهاي خود به تركان بتازد. كاترينوزنو با اين مأموريت از ونيز خارج شد و با زحمت زياد به ايران رسيد و با احترام فراوان پذيرايي شد و با زحمت زياد موفق گرديد با دسپينا خاتون به نام جمهوري ونيز ملاقات كند. اين بانو نيز قول همه گونه مساعدت به سفير ونيز داد. سرانجام اوزون حسن تحت تاثير اين تبليغات و آمد و رفتها، به فرمانرواي گرجستان نوشت كه جنگ را با تركان آغاز كند. اما بهار سپري شد و خبري از تداركات
ص: 556
جنگي ونيز نشد. شاه رفتهرفته نوميد شد. ولي ونيزيها با اعزام پيك، قول وفاداري ميدادند و در 16 ژانويه جوزافا باربارو را به عنوان سفير با شش توپ دژگشاي بزرگ و تفنگهاي فتيلهاي و تفنگهاي جنگي، به تعداد كثير و باروت و ديگر مهمات و شش توپچي و يكصد تفنگچي و ديگر سربازاني كه در به كار بردن توپ مهارت داشتند و يك دريا سالار، و با نيروي دريايي عظيم به ايران گسيل داشت.
بالاخره جنگ ايران و عثماني آغاز شد و در جبهههاي مختلف پيروزي نصيب ايرانيان گرديد. ولي در آخرين نبرد كه در سال 1473 به وقوع پيوست، ده هزار تن از ايرانيان و چهارده هزار تن از تركان، به خاك هلاك افتادند و تركان عثماني فاتح شدند.» «1»
روابط سياسي با هند
«با افزايش قدرت دودمان آققويونلوها (- سپيد گوسفندان) و بلندآوازه شدن نام و اعتبار امير حسن بيگ (- اوزون حسن)، فرستادگان پادشاهان و فرمانروايان كشورهاي مختلف با هدايايي بسيار، متوجه دربار پادشاه بايندري گرديدند.
شرحي كه جوزافا باربارو، در پيرامون شكوه و حشمت دربار و دارايي، و به ويژه جواهر خزانه شاهي در سفرنامهاش نگاشته است، بسيار جالب و دلنشين است ... در ميان هديههايي كه سفيران هند عرضه ميدارند، سخن از جانور درندهاي به ميان ميآيد، نظير ببر و شير. در ميان هديهها فيل تنومندي در برابر پادشاه با اشاره فيلبان در يك چشم بر هم نهادن درخت بزرگي را از جاي برميكند. همچنين زرافهاي به حضور پادشاه تقديم ميشود ... باربارو درباره جواهرات شاهي، چنين مينويسد: «... آنگاه پادشاه سه پارچه الماس ناتراشيده به من نشان داد كه يكي از آنها وزنش به سي قيراط ميرسيد ... و دو پارچه ديگر كه يكي ده قيراط و ديگري سيزده قيراط وزن داشت. و سپس از من پرسيد كه آيا در كشور ونيز چنين جواهراتي پيدا ميشود. پاسخ دادم خير. به مجردي كه اين سخن را شنيد، مشتي مرواريد برداشت كه بر روي هم چهل رشته بود. و در هررشتهاي سي دانه مرواريد ديده ميشد. نيمي از آنها غلطان بود ... آنگاه به اشارهاش در كاسهاي سيمين نزديك به 60 دانه مرواريد ريختند كه همه آنها ناسفته و بسيار خوشرنگ بود ...
آنگاه گفت ميتواند يك بار اسب از اين مرواريدها نشانم بدهد.»
از نوشتههاي باربارو و كنتاريني به خوبي پيداست كه اوزون حسن به فرستادگان جمهوري ونيز توجه خاصي داشت. هميشه هرجا پادشاه حركت ميكرد، آنان نيز مانند نزديكان و سرداران و درباريان ملتزم ركاب بودند، و مكرر در خلوت به بارگاه فراخوانده ميشدند و از هردري سخن به ميان ميآمد. اوزون حسن به ويژه علاقهمند بود اطلاعاتي در پيرامون جغرافياي ونيز و وضع اروپا و شيوه كشورداري پادشاهان اروپايي به دست آورد، همچنين ونيزيها، علاقه او را به علوم و فنون گوناگون تاييد كردهاند ...» «2» چنانكه گفتيم، در دوران زمامداري تيمور، سفير اسپانيا به نام
______________________________
(1). همان، ص 29- 215.
(2). طاهري، ابو القاسم، پيشين، ص 82 به بعد.
ص: 557
كلاويخو سفري به ايران كرد، و در حدود سال 1404 م.، با همراهان خود از طريق طرابوزان، خوي و تبريز، متوجه سلطانيه، ري، جاجرم و بلخ شد و تا دورترين نقاط شمال ايران عهد تيموري، سفر كرد. و در بهار سال 1406 م (809 ه) به اسپانيا مراجعت نمود.
نوشتههاي اين سياح و سفير اسپانيولي چنانكه قبلا گفتيم هرچند از لحاظ جغرافيايي زياد دقيق نيست، ولي نوشتههايش از لحاظ تشريح اوضاع اجتماعي عصر تيموري بسيار جالب و خواندني است.
پس از مرگ تيمور در عهد فرزندان او و دودمان آققويونلو و قراقويونلو، رشته ارتباط با عيسويان يكباره قطع نشد. ولي در عهد اوزون حسن، روابط سياسي با غرب مخصوصا با جمهوري ونيز وسعت گرفت. چه در اين ايام نفوذ سياسي عثمانيها در غرب رو به فزوني بود. و جزيره يوبيا «1» واقع در مجمع الجزاير يونان مورد هجوم لشكريان عثماني قرار گرفته بود ونيزيان با اعزام كوويني «2» و باربارو «3» و كاترينوزنو «4» سعي كردند حمايت ايران را به سوي خود جلب كنند.
توجه بازرگانان انگليسي به ايران «5»
«از مرگ كلاويخو (حدود سال 1406 م.) تا ظهور آنتوني جنكين سون كه براي نخستين بار به فكر ايجاد روابط بازرگاني با ايران افتاد (سال 1557 م.) يعني در عرض 150 سال كوششهاي زيادي از طرف كشورهاي اروپايي براي ريختن شالوده مناسبات سياسي و اقتصادي با خاور زمين، و به ويژه كشور ايران به عمل آمد. در اثناي اين صد و پنجاه سال تدريجا وضع بازرگاني جهان دچار تحول گرديد. و همين دگرگوني سبب علاقه بازرگانان انگليسي به داير كردن رابطه بازرگاني با مشرقزمين و منجر به رقابت شديدي با پرتغاليان شد.
در اين تاريخ، يعني نيمه دوم سده شانزدهم ميلادي، كشورهاي اروپايي، پس از دو قرن جنگهاي صليبي و مبارزه با مسلمين فرسوده شده و در پي طرقي بودند تا مناسبات خود را با دولتهاي مسلمان خاورزمين بهبود بخشند، تا از اين راه حركت جهانگردان اروپايي و دعاة مسيحي و آمدورفت بازرگانان به سهولت امكانپذير شود. و سوداگران اروپايي از راه زمين و دريا بتوانند در پناه امنيت و آرامش به فعاليتهاي اقتصادي مشغول شوند. تا پاي سلطان محمد فاتح به خاك اروپا نرسيده بود، ناوگان جنوآ، ونيز وپيزا در درياي مديترانه و درياي سياه رفت و آمد ميكردند. اما فتح قسطنطنيه به اين وضع پايان داد و مقدمات چيرگي و تسلط كشورهايي چون اسپانيا و فرانسه، پرتغال و هلند و انگلستان را در عرصه درياها فراهم آورد. كشف راه جديد هندوستان و گذشتن از دماغه اميدنيك، به تمامي ملتهاي اروپايي نشان داد كه تفوق سياسي و اقتصادي از اين پس با كشوري است كه توانايي ساختن و اداره ناوهاي بزرگ و مجهز و
______________________________
(1).Euboea
(2).Quivini
(3).Barbaro
(4).Caterino Zono
(5). تلخيص از طاهري، ابو القاسم، پيشين، ص 42 به بعد.
ص: 558
اقيانوسپيما را داشته باشد.
در اين ايام، كمابيش اصول فئوداليسم در اروپا متزلزل شده بود و نهضت شهريگري و بورژوازي در غرب رو به وسعت مينهاد. راههاي ارتباطي اصلاح و تعمير ميشد. و با رشد سريع صنايع دستي و پيشرفت فرهنگ عمومي، رنسانس يا تجديد حيات علمي و فكري آغاز شده بود. در چنين شرايطي اروپاييان كه از جنگهاي داخلي و زدوخوردهاي مذهبي دويست ساله به جان آمده بودند، در راه تأمين سعادت فردي و اجتماعي خويش كوشيدند. انگليسيها كه قبل از ديگران در رشته صنايع دستي و قماش پيشرفت كرده بودند، به واسطه پناهنده شدن اقليت پرتستان فرانسه به آن سرزمين، بيش از پيش در صنعت پارچهبافي توفيق يافتند.
آمدن آنتوني جنكينسون به عثماني و ايران كه از پيشگامان تجارت با شرق محسوب ميشود، براي هموار كردن راه تجارت بود. وي با پافشاري و مقاومت، موفق شد از سلطان سليمان اجازه بگيرد كه با كشتيهاي خويش بدون پرداخت عوارض به بنادر عثماني كالا وارد كند.
اين مرد در پرتو كارداني، از طرف گروه بازرگانان انگليسي يا شركت مسكوي «1» به سمت فرمانده كل ناوگان بازرگاني منصوب شد. وي در اين سفر كه تا سال 1558 به طول انجاميد، با تزار روسيه ايوان مخوف ملاقات كرد و با وي شام خورد، و پس از گفتگوهاي لازم، راه ايران را پيش گرفت. ولي به علت آشفتگي اوضاع داخلي ايران، ناچار به انگلستان برگشت.
سه سال بعد يعني در سال 1561 م.، با دو نامه از طرف ملكه اليزابت اول، يكي خطاب به تزار و ديگري خطاب به شاه طهماسب مامور گرديد كه راه تجارت با ايران را بگشايد. در ايران جنكينسون پس از چند ماهي سفر، به خدمت عبد اله خان امير شيروان، به قزوين رسيد. در اين هنگام طهماسب با سلطان سليمان بر سر استرداد فرزند سلطان عثماني «با يزيد» كه به همراهي جمعي از لشكريان خويش به ايران پناهنده گرديده بود، چانه ميزد.
با وجود مشكلات فراوان، جنكينسون به حضور شاه طهماسب راه يافت و ما شرح ملاقات و و گفتگوي او را با شاه ايران، ضمن تاريخ عهد شاه طهماسب بيان كرديم. با وجود رفتار ناهنجار شاه طهماسب، با نماينده بازرگاني انگليس، تلاش آنان در اين راه قطع نشد. و بالاخره كارگزاران شركت مسكوي به موجب فرماني اجازه گرفتند بدون دادن باج يا عوارض، كالاهاي خود را به خاك ايران وارد، و ابريشم خام را به كشور خود صادر كنند. ولي تلاش اين دسته و هيئتهاي ونيزي، كه به اين منظور به ايران آمدند، در اثر رقابت دلالان عثماني و ارمني و ونيزي به نتيجه مطلوب نرسيد. سرانجام آرمان جنكينسون و الكاك تا صد و شصت سالي پس از اين تاريخ تحقق نيافت. و تاريخ تجارت ابريشم از راه بحر خزر از عهد جان التون «2» و جوناس هنوي «3» آغاز ميشود كه هردو در دوران پرآشوب زمامداري نادر شاه به ايران سفر كردند.
______________________________
(1).Muscouvy Co
(2).John Elton
(3).Jonas Hanway
ص: 559
توجه بازرگانان انگليسي به خليجفارس «1»
بازرگانان انگليسي همينكه از راه بازرگاني شمال ايران، مايوس شدند، بر آن شدند كه از طريق حلب، ترابلس و شام، خود را به خليجفارس برسانند. در سال 1581 نيوبري «2» و فيچ با تحمل زحمات خود را به هرمز رسانيدند. ولي پرتغاليها كه در آن هنگام تجارت خليجفارس را در دست داشتند، وي را دستگير و زنداني كردند. فيچ پس از رهايي از زندان و مراجعت به لندن، شرحي از ماجراي سفر خود نوشت و فكر بازرگانان انگليسي را به ايجاد شركت هند شرقي متوجه ساخت.
شاهعباس برخلاف شاه طهماسب مردي غير متعصب و تاجرپيشه، و سياستمداري عاقل بود.
وي نه تنها جلوي هجوم عثمانيها را به خاك ايران گرفت، بلكه از سياست تجاوزكارانه عثمانيها در خاك اروپا نيز جلوگيري نمود. و اين جريان بيش از پيش توجه زمامداران كشورهاي غرب را معطوف به ايران نمود. در سال 1598 م. نخستين هيئت، به سفارت برادران شرلي (آنتوني و رابرت) كه مردمي جهانگرد و حادثهجو بودند، از انگلستان به ايران آمدند، و در وين به وسيله يكي از بازرگانان ايران به احوال مردم ايران و رفتار محبتآميز شاه عباس با خارجيان آشنا شدند.
و با تحمل مشقات فراوان به قزوين قدم نهادند. و پس از پذيرايي شاياني كه از آنان به عمل آمد، به حضور شاه رسيدند و به سلطان ايران گفتند از آنرو، رنج سفر را بر خود هموار كردهاند تا در ركاب سلطان با دشمنان ايران بجنگند. شاه هداياي آنان را پذيرفت و دو برادر و همراهان ايشان را با تقديم هداياي گرانبها شادمان ساخت. و در مقابل اين محبتها، برادران شرلي كه در مسائل جنگي تجربههاي فراوان داشتند، به تدارك و تجهيز لشكريان شاه كمر بستند و سربازان ايراني را به پيروي از روش اروپاييان به سه صنف پياده، سوار و توپخانه تقسيم كردند. و به اين ترتيب ارتش ايران از لحاظ توپخانه با تركان برابر شد. شاه عباس براي آنكه مراتب اعتماد و حقشناسي خود را نشان دهد، به موجب فرماني آنتوني شرلي را به سفارت، مأمور دربارهاي اروپا كرد تا از اين راه آنان را در جنگ با عثمانيها با خود متحد سازد. آنتوني پس از دريافت اين فرمان، برادر خود را در ايران گذاشت. ولي آنتوني به شرحي كه در ضمن تاريخ عهد صفويه نوشتيم، از سفارت خود نتيجه مطلوب نگرفت و در خاك اسپانيا جان سپرد. در سال 1608 م. (1017 ه) شاه عباس رابرت شرلي را براي اجراي نقشههاي اقتصادي و نظامي خود روانه غرب كرد. وي پس از مسافرت به لهستان، آلمان و ايتاليا، راه انگلستان پيش گرفت. جيمز اول مقدم او را گرامي داشت و نامه محبتآميز شاه عباس را دريافت كرد. شاه ايران در اين نامه تسهيلات فراواني براي بازرگانان انگليسي در نظر گرفته و آنان را از پرداخت هرگونه باجي معاف كرده بود. با اين حال در اثر كارشكني بعضي از بازرگانان انگليسي، رابرت جز تبادل پيامهاي محبتآميز ارمغان ديگري با خود به ايران نياورد.
______________________________
(1). طاهري، ابو القاسم، همان، ص 47 به بعد.
(2).Newbery
ص: 560
آغاز نفوذ شركت هند شرقي در ايران «1»
پس از آنكه شركت هند شرقي در بندر سورت هندوستان مستقر گرديد، مقدمات نفوذ استعماري انگليسيها در آن سرزمين فراهم شد. در حدود سال 1032 ه (1614 م.) كالاهاي انگليسي وارد ايران گرديد.
كسي كه در راه استقرار مناسبات اقتصادي بين ايران و انگليس سعي فراوان كرد، جوان دليري بود بنام استيل «2» كه قبلا به ايران سفر كرده بود و از خصوصيات اجتماعي و اقصادي ايران با خدمتگزاران شركت هند شرقي سخن گفته بود، و نظر به اطلاعاتي كه از اوضاع ايران داشت، از طرف شركت، مأمور گرديد كه به اتفاق يكي از هموطنان خود به دربار شاه عباس برود و از او فرماني براي دادوستد و فروش انواع قماش و ماهوت و فاستوني انگليسي بگيرد. اين دو نفر انگليسي با پايمردي و وساطت رابرت شرلي، از شاه عباس دستخطي گرفتند كه هرموقع كشتيهاي سوداگران و رعاياي پادشاه انگليس به بنادر ايران وارد شوند، در حق ايشان مساعدت كنند. به اين ترتيب نخستين كشتي انگليس در بندر جاسك لنگر انداخت و انگليسيها موفق شدند در اصفهان و شيراز، دفتر تأسيس نمايندگان بازرگاني خود را براي بازاريابي به آنجا گسيل دارند.
روابط ايران و آلمان
در نخستين سالهاي پادشاهي شاه طهماسب، شارل پنجم در اوج اقتدار خويش به هابسبورك، اطريش و هلند و چند منطقه ديگر فرمان ميراند.
در همان ايامي كه شاه اسماعيل بنيان حكومت خويش را استوار ميكرد، شارل پنجم براي جلوگيري از پيشروي لشكريان عثماني، دست دوستي به سوي ايران دراز كرد. در اوت 1525 م.، شارل پنجم نامهاي به شاه اسماعيل نوشت در حالي كه در آن تاريخ يك سال از مرگ اسماعيل گذشته و شاه طهماسب بر اريكه سلطنت نشسته بود، جالب توجه است كه در نامه فوريه 1529 نيز، باز مخاطب شارل پنجم، شاه اسماعيل است. در پايان اين نامه ميگويد: «مقصود ما سعادت افراد بشر و آزادي مردم عالم است.» و در پايان يادآور ميشود كه «اگر در عالم دوستي، خدمتي از دست وي برآيد كه شايسته مقام ارجمند و والاي پادشاه نامور ايران باشد، هرگز مضايقه نخواهد كرد و از درگاه خداوند متعال درازي عمر شاه اسماعيل را ميخواهد.» «3»
دالساندري سفير ونيزي
: دالساندري كه در حدود هشت سال پس از جنكينسون در 1517 م. به كمك حيدر ميرزا به حضور طهماسب در قزوين باريافت، مانند جنكينسون مراتب محافظهكاري و بزدلي و بيكفايتي شاه را تأييد ميكند و مينويسد «بزرگترين سرگرمي وي عشق به زنان و زراندوزي است. و گاه درباره كشورداري، از آنان نظر ميخواهد. هرچند اين شاه طبعي
______________________________
(1). تلخيص از همان، از ص 51 به بعد.
(2).Steel
(3). همان، ص 184 به بعد.
ص: 561
لئيم دارد، نسبت به زنهايش گشادهدست است. گاه به زنها اجازه ميدهد كه از كاخ شاهي خارج شوند. من خود ديدم مادر سلطان مصطفي ميرزا، كه نقاب سياهي چهرهاش را پنهان داشته بود، بيرون آمد و مثل مردان بر روي زين نشست. و چهار تن غلام و شش تن ركابدار پياده در اطراف اسبش روان گرديد.» «1»
تلاش پاپ براي اتحاد با محمد خدابنده
: با وجود وضع آشفتهاي كه ايران در اين ايام داشت، سران غرب مخصوصا پاپ اعظم، به كمك ايران براي جنگ با عثمانيها، اهميت فراوان قايل بودند. پاپ گرگوريوس سيزدهم كه در اوايل ماه ژوئن 1579 م (987 ه) طي نامهاي كه به گراندوك مسكوي فرستاد، وي را از جريان رويدادهاي سياسي ايران و اهميت رسانيدن كمك به محمد خدابنده، آگاه گردانيد ... پاپ گرگوريوس سيزدهم طي پيام رمزي كه به كاردينال لهستان فرستاد، درباره اهميت جلب كمك ايران براي جنگ با عثمانيها سخن رانده، و اعلام كرده است كه «در صورت لزوم، حاضر است به ايران كمك مادي كند. و اگر ايران آغاز حمله كند، آنها از راه زمين و دريا، عثمانيها را ناراحت كنند. و اگر شاه ايران حاضر به چنين حملهاي نباشد، بايد او را متعهد ساخت كه به مجردي كه لشكريان عثماني بر خاك عيسويان اروپا هجوم برند، وي نيز بيدرنگ از طرف مرزهاي خود با آنها جنگ آغازد.» «2» چنانكه ميدانيم از قرن شانزدهم و هفدهم ميلادي به بعد، در نتيجه رشد صنعت و تجارت، ايجاد راههاي ارتباطي در خشكي و دريا، و پايان جنگهاي مذهبي، ملل غرب به زندگي مادي روي آوردند، و مسافرتهاي گوناگوني از طرف بازرگانان و نمايندگان سياسي و اقتصادي كشورهاي اروپائي به ايران آغاز گرديد. به همين علت؛ راجع به تاريخ مناسبات ايران با غرب از دوره صفويه به بعد مدارك و اسناد بسياري در دست داريم. ناگفته نگذاريم كه در ميان همسايگان ايران، كشور پهناور هندوستان از ديرباز كشوري صلحدوست و بيآزار بود. و همواره با ايران روابط دوستانه داشته است. از ميان همسايگان ما، تنها دولت عثماني در قرن شانزده و هفده مكرر در نتيجه سياست توسعهطلبي، با ايران دست و پنجه نرم كرده است. و زماني با پيروزي و گاهي با شكست روبرو شده است. ولي از قرن هفده و هجده به بعد، مردم ايران با شومترين دسايس سياسي استعمارگران روبرو گرديدند. و ما شرح تجاوزات و زورگوييهاي روسيه تزاري و مظالم امپرياليسم انگلستان را در تاريخ سياسي ايران، مخصوصا پس از تأسيس كمپاني هند شرقي و نفوذ سرمايهداران در كشور زرخيز هند، قبلا يادآور شديم.
روابط ايران و اروپا از عهد صفويه به بعد به علل اقتصادي و سياسي رو به توسعه نهاد. استاد مينورسكي راجع به اين مناسبات، تحقيقات ارزندهاي كرده است كه نخست به ذكر آن ميپردازيم.
منشي الممالك
: مينورسكي ضمن بحث در پيرامون سازمان اداري حكومت صفوي،
______________________________
(1). همان، ص 188.
(2). همان، ص 271.
ص: 562
ميگويد: «لقب منشي الممالك به زمان سلطنت ايلخانان مغول ميرسد. بهترين ترجمه اين لقب همانا وزير امور خارجه است.» البته در صورتي كه مجلسنويس را كه حق بيشتري براي چنين عنواني دارد از نظر دور داريم، منشي الممالك، در صدر كاركنان ابواب جمعي قسمتي از تشكيلات اداري صفوي، كه تعداد آنان بسيار بوده، و در كارهاي كثير، از قبيل توقيع تيول و نوشتن عبارت مخصوص اداري به سرخي يا به آبطلا و نهادن دستينه و وصول و گردآوري وجوهات رسيدگي ميكردند، قرار داشت.
شاردن از شش منشي و مهردار مملكتي واجد اهميت، نام ميبرد:
1. منشي الممالك كه وظيفه وي عبارت است از تهيه و ارسال اسناد و مدارك مربوط به امور مملكتي به طور عموم، و ولايات بالاخص كه با مهر عالي ممهور گشته باشد.
2. رقمنويس كه با فرامين شاه در خصوص امور اداري ديوان سروكار دارد.
3. حكمنويس كه اسناد و مداركي را كه قرا راست به مهر شرف نفاذ ديوان يا خاصه ممهور گردد، در يد اختيار دارد.
4 و 5 و 6. مهرداران كه ظاهرا در فصول 24 و 25 و 26 تذكرة الملوك از آنان ذكري رفته است، با آنكه بين دو متن سفرنامه شاردن و تذكرة الملوك توازن و تشابه بسيار وجود دارد، باز مطالب تذكرة الملوك به طور دقيق با مطالب سفرنامه شاردن يكسان نيست «1» شكي نيست كه منشي الممالك مقامي با اهميت و ذينفوذ بود. زيرا در شوراي سلطنت عضو محرم راز به شمار ميرفت. و ابوابجمعي بسيار داشت. و حداقل قسمتي از مكاتبات شاه تحت تصدي و مسئوليت او بود. اما تعيين حدود مشخص بين وظايف او و واقعهنويس، كار آساني نيست.
شايد در نوع نامهها و مكاتيبي كه به هريك از دو مقام مزبور احاله ميگرديد، تفاوت و اختلافي بوده است. طغرا با آبطلا و سرخي توسط منشي الممالك رقم كشيده ميشد و بايستي ذيل آن عبارتي نظير حكم جهانمطاع و غيره كه از تذكرة الملوك آمده است نوشته شود ... مقصود از اصطلاح خط طغرا، ممكن است عباراتي داير بر نعت خدا و حضرت علي (ع) و ائمه اطهار باشد كه بر سرلوحه فرمان مينوشتند.
مهردار مهر همايون، چنانكه شاردن توصيف ميكند: «2» في الواقع مسئول نگهداري مهر همايون كه معمولا به دست مادر شاه سپرده ميشد، نبود. در روزهاي آدينه اسنادي كه به مهر وزيران رسيده بود، به در حرم ارسال ميگشت و آنجا جعبه محتوي مهر همايون آورده ميشد. و پس از آنكه اسناد و مدارك جهت شاه قرائت ميگرديد، مهردار، محل معهود و مناسبي را بر روي فرمان مزبورتر، و مهر را تقديم شاه ميكرد تا وي آنرا بر آن محل بگذارد، مهردار مزبور با آنكه داراي حقوق و مزاياي مالي بسيار بود گويا وظيفه و مسئوليت خطيري نداشت اما شايد
______________________________
(1). براي كسب اطلاعات بيشتر در خصوص مهرداران، ر. ك. سازمان اداري حكومت صفوي، پيشين، ج 6، ضميمه.
(2). سياحتنامه شاردن، پيشين، ج 5، ص 453.
ص: 563
وظيفهيي نظير «وزير مشاور» داشته است.
... دواتداران، صاحبمنصباني بس دون بودند و مواجب آنان بسيار نبود. و در جلسات عمومي بارهاي عام در صف سپاهيان و اسلحهداران قرار ميگرفتند. طبق سخن شاردن، دواتدار همواره نزديك سلطان و ملازم خدمت بود. و در كمربند و شال خود دوات و در داخل جعبه خويش كاغذ مهيا داشت و مستعد تحرير فرامين بود ...» «1»
طرز رفتار با نمايندگان سياسي در عهد صفويه
تاورنيه در سفرنامه خود ضمن توصيف ايروان به عنوان يك شهر سرحدي بين ايران و عثمان، از دقت و مراقبت حكمران آن سخن ميگويد و مينويسد: «به محض اينكه يك كارواني ميرسد، مجبور است كه به شاه گزارش بدهد. هر وقت يك سفيري وارد ميشود، بايد تمام مخارج او را كفايت نمايد. سفارت را با دقت و مراقبت از قلمرو خود به حوزه نفوذ حكمران ديگر برساند. و آن حاكم نيز در مورد سفرا ناگزير است كه همين اقدامات را معمول دارد. به همين جهت سفراي كشورهاي ديگر، در خاك ايران اگر بخواهند، ميتوانند هيچ خرجي نكنند، تمام مخارجشان را دولت ايران ميدهد.» «2»
راجع به پذيرايي از سفراي خارجي كمپفر توضيح جالب و دلنشيني داده است. كمپفر كه در عهد شاه سليمان به ايران آمده است، در كتاب در دربار شاهنشاه ايران به توصيف صحنهاي از پذيرايي سفرا، ميپردازد و مينويسد در اين مهمانيها تمام درباريان باشكوه تمام شركت ميجويند و براي جلبنظر، حيواناتي را كه كاملا تميز و تيمار شدهاند (مانند فيل، كرگدن، شير، ببر، اسبهايي كه پوشش آنها با طلا و جواهر آراسته شده) نمايش ميدهند، همچنين كوزههايي بسيار بزرگ، آشخوريها و بشقابهايي كه از طلا و نقره خالص ساخته شده است و سربازاني كه با لباس زربفت رژه ميروند، در برابر بينندگان ظاهر ميشوند. علاوه بر اينها مرمرهاي قيمتي حوضها، فوارههاي خروشان، فرشها و نمدهاي قيمتي كه همه جا گسترده شده، سوزندوزيها، ديوارهايي كه آنها را با طلا آراستهاند، تاج پرشكوه و چشمگير شاه، طنين نامأنوسساز و آواز ايراني، غذا و تنقلاتي كه چون كوه بر روي هم انباشته شده است، تمام، براي اين است كه سفير و همراهانش را تا مدتي مديد تحتتاثير قرار دهند. پس از آنكه او براي اداي تهنيت به طرف شاه رفت و خطابه كوتاه خود را ايراد كرد، در بين مهمانان جايي به وي تعارف ميشود. در ميهمانيهاي ايران، مردم روي صندلي و پشت ميزهاي بلند قرار نميگيرند، بلكه روي قالي و نمد كه زمين را با آن فرش كردهاند مينشينند.
در زبان فارسي كلمه ايلچي بدون هيچ تفاوت به يك سفيركبير يا يك نماينده سياسي و يا يك پيك ساده دولت، اطلاق ميشود. همينكه ايلچي وارد خاك ايران شد، بلافاصله ورود خود
______________________________
(1). سازمان اداري حكومت صفوي، ص 117 به بعد.
(2). سفرنامه تاورنيه، ترجمه ابوتراب نوري، ص 88.
ص: 564
را به داروغه نزديكترين محل و توسط او به والي اعلام ميكند. در اين اعلام رسمي، بايد نام رئيس مملكتي كه ايلچي را فرستاده، ذكر شده باشد. پس از آن والي با يك پيك سوار، ورود سفير را به وزيراعظم گزارش ميدهد و وزيراعظم يا ناظر، توسط همان پيك تعليمات لازم را به والي ميدهند كه يك يوزباشي و عدهاي سرباز همراه سفير ميكند و خوراك و مسكن و ساير احتياجات او را تامين ميكنند. همينكه هيئت سفارت به ولايت جديدي وارد شوند، والي يا فرماندار به استقبال او ميآيند و وسايل آسايش او را فراهم ميكنند. و اين جريان تا ورود سفير به اصفهان ادامه پيدا ميكند. و در اصفهان نيز خانه و مسكن متناسب در اختيار نماينده سياسي قرار ميدهند و تمام مخارج زندگي او را از خزانه دربار تامين ميكنند. سفير خارجي پس از استقرار، علت ماموريت خود را به ناظر توضيح ميدهد تا وي مطلب را به عرض شاه برساند. و معمولا شاه در يك روز مناسب سفير را طي تشريفاتي به حضور خود ميپذيرد. «1»
روابط سياسي شاه اسماعيل با سلطان سليم عثماني
: پس از پيماني كه بين شاه اسماعيل و پادشاه گرجستان و سلطان مصر و علاء الدوله، عليه سلطان عثماني بسته شد، شاه اسماعيل آماده نبرد با تركان شد. «سفيراني با هدايا نزد سليم فرستاد كه در آن هنگام در آماسيه بود. و هدايا عبارت بود از دبوسي از يك پارچه زر و زين و شمشيري مرصع با نامهاي بدين مضمون: اسماعيل پادشاه بزرگ ايرانيان، اين هدايا را به تو اي سليم، ميفرستد كه مناسب با شأن و مقام تست. زيرا كه اين هدايا به ملك تو ميارزد. و اگر تو مردي دليري، آنها را خوب نگهدار. زيرا من ميآيم و آنها را از تو ميستانم و سرير سلطنت را كه غصب كردهاي بر باد ميدهم چه شايسته آن است كه دهقانزادگان بر آن همه ولايت فرمانروا باشند؟» اين نامه چنان خشم سليم مغرور را برانگيخت كه ميخواست فرستادگان او را به قتل برساند. اما پاشاها او را از اين كار بازداشتند. با اين همه، از شدت غضب فرمان داد كه گوش و بيني سفيران ايران را بريدند و ايشان را با آن حال، با نامهاي بدين مضمون نزد اسماعيل بازگردانيدند: «سليم سلطان اعظم تركان بيآن كه به عوعوي سگ اعتنا كند، پاسخ او را چنين ميدهد: اگر او قدم بدين ديار نهد، با او همان معامله را خواهم كرد كه سلف من محمد با سلف او اوزون حسن به جا آورد.» «2»
بانوژ. ايهزلتين «3» تحت عنوان ممالك محروسه ايران، اجمالا از تاريخچه مناسبات سياسي و اقتصادي ايران با ممالك غرب سخن ميگويد به نظر وي در دوره قرونوسطي و در آغاز قرون جديد، اطلاعات اروپاييان از ايران و ممالك شرقي بسيار محدود و آميخته با تخيلات و افسانههاي فراوان بود. ماركوپولو سياح ونيزي كه در قرن 13 ميلادي به ايران و ديگر ممالك شرقي مسافرت كرده است، در سفرنامه خود مطالب جالبي از وضع شهرها و كيفيت مسافرت
______________________________
(1). انگبرت كمپفر، در دربار شاهنشاهي ايران، پيشين، ص 241 به بعد (به اختصار).
(2). سفرنامه ونيزيان، ص 264.
(3).Heseltine
ص: 565
خود و اوضاع اقتصادي و بازرگاني ايران به رشته تحرير كشيده و از تنگهها و معبرهاي صعب كوهستاني ايران و بيابانهاي بيآب و علف و ديگر خصوصيات ايران مطالبي ذكر كرده است: «1» «در سال 961 هجري (1553 ميلادي)، شركت جديد التاسيس «بازرگانان حادثهجو»، نقشه يك دريانوردي تازه و عجيب را طرح نمودند. و با سه كشتي به منظور اكتشاف و تحقيق در احوال بخشهاي شمالي آسيا، راه دريا پيش گرفتند. از اين سه كشتي دو تاي آن پايان غمانگيزي داشت و به مقصد نرسيد. ولي سومي به كشف راه شمالي روسيه توفيق يافت، و بدين طريق راه مسكو و از آنجا راه به درياي خزر گشوده گشت. چند سال بعد سرآنتوني جنكينسن توانست تا اقصي نقطه آسياي وسطا يعني تا بخارا پيش رود و به انگلستان مراجعت نمايد. در فكر او طرحهايي براي ايجاد يك راه بازرگاني خشكي از طريق روسيه به ايران موج ميزد ... در پايان قرن شانزدهم ميلادي، يك حس جغرافيشناسي و علاقه به جغرافيا در مردم انگليس پرورش يافته بود. و از آن به بعد پيوسته نقشهبرداري جهان، كاملتر ميشد و خاورزمين كمكم در نظر اروپاييان از آن وضع افسانهوار و خيالي بيرون ميآمد. مع هذا در مورد ايران پيش آمد و اوضاع و احوال چنين شد كه مدتها بعد هم هنوز حالت افسانهاي و سحرانگيز آن باقي ماند. رابطه اروپا با هندوستان و چندي بعد با چين از راه دريا، پيوسته آسانتر و بيشتر ميشد. اما از ايران هنوز هم مردم فقط نامهايي ميدانستند. چه اين كشور خارج از شاهراهها، قرار گرفته بود. و مسافران فقط با كاروانهايي كه آهسته راه طلايي آنرا ميپيمودند، بدين سرزمين ميرسيدند. در راه سمرقند ... امكان داشت مسافرين از سرما منجمد شوند و بميرند. اما ديده پندار و خيال، عدلهاي شالهاي ابريشمي و قاليها را مينگريست كه در پايان مسافرت از پشت شترها پايين ميآوردند.» «2»
به نظر استاد نصر اله فلسفي ... از انقراض دولت ساساني تا حمله مغول، يعني در دوران حكومت خلفاي اموي و عباسي، در حقيقت ميان اروپا و ايران رابطهاي وجود نداشت. زيرا از طرفي پس از انقراض دولت روم غربي و در قسمت بزرگي از دوره قرونوسطا، اروپا، خود گرفتار ملوك الطوايفي و تاختوتاز طوايف مختلف وحشيان و اختلافات سياسي و ديني دولتهاي نوبنياد بود. و اساسا به امور سياست خارجي و تجاري، خاصه با كشورهاي آسيا توجهي نميكرد؛ از طرفي نيز حكومت ديني خلفاي اسلامي قاره اروپا را از ايران و كشورهاي مركزي و شرقي آسيا جدا ساخته و ميان وارث تمدنهاي درخشان ايران و روم كهن، ديواري كشيده بود.
در دوران جنگهاي صليبي (490 تا 669 ه) اروپا و آسيا به يكديگر نزديكتر شدند و نفوذ تمدن اسلامي به اروپا، مايه ايجاد روابط سياسي و تجاري ميان كشورهاي اين دو قاره شد. لكن تا زماني كه خلافت عباسي پايدار بود، بازار تجارت اروپا با ايران و ممالك شرقي آسيا، رونقي
______________________________
(1). سياحتنامه ماركوپولو در پايان سده پانزدهم به رشته تحرير درآمده است.
(2). به كتاب ممالك محروسه ايران رجوع شود.
ص: 566
نداشت و بازرگانان اروپايي قدم از سواحل درياي روم اين سوتر نمينهادند.
پس از حمله مغول بر ايران، چون بنياد حكومت عباسيان سست شد، دولتهاي اروپايي كه دير زماني، از قدرت و نفوذ و توسعه اسلام در انديشه بودند و همواره ضعف و زوال آن را آرزو ميكردند، خرسند شدند. و با آنكه از بيم سيل بنيانكن مغول و خطر حمله آن قوم خونخوار به اروپا بر جان خود ميلرزيدند، در صدد برآمدند به هروسيله، خود را به مغول نزديك كنند و به دستياري ايشان كاخ اسلام را واژگون سازند. چنانكه پاپ اينوسان چهارم «1» به همين قصد در سال 343 ه يعني سال 1245 م. دو دسته از روحانيون عيسوي را نزد خان مغول روانه كرد ...
بعد از آن هم لوئي نهم، معروف به مقدس، پادشاه فرانسه، كه در سواحل درياي روم سرگرم جنگهاي مذهبي با مسلمانان بود، سفيراني چند به دربار خان مغول فرستاد ... پس از انقراض دولت عباسيان، دامنه روابط اروپا با آسيا وسعت گرفت و امپراتوران روم شرقي و پاپ و ساير پادشاهان و اميران اروپا، سفيران بسيار به دربار جانشينان چنگيز فرستادند و پاي مبلغان و سوداگران عيسوي، به خاك ايران باز شد و بازار تجارت اروپا با كشورهاي غربي آسيا و چين رونق گرفت. ناميترين مسافران اين دوره، ماركوپولو جهانگرد ونيزي است كه از ايران به چين رفت و در خان بالغ (پكن) به خدمت قوبيلايقاآن، پسر تولوي رسيد و بيست سال از جانب وي به كارهاي بزرگ كشوري مشغول بود، و در سال 695 ه (1295 م.) به اروپا بازگشت، و سفرنامهاش معروف است.
در دوره حكومت هلاكو خان و فرزندان وي، در ايران، رشته روابط سياسي سلاطين مغول با پاپ و پادشاهان اروپا استوارتر شد. زيرا ايلخانيان ايران چون با سلاطين مسلمان شام و مصر در جنگ بودند، ميكوشيدند كه پاپ و پادشاهان مسيحي اروپا را نيز با خود همداستان كنند و با ياري عيسويان، حكومتهاي اسلامي مصر و شام را براندازند. در اين دوره چون ايلخانان مغول با پادشاهان اروپا و كشورهاي عيسوي مذهب روابط دوستانه داشتند، بازار تجارت ايران با اروپا رونق گرفت و شهر تبريز يكي از مراكز بزرگ مبادلات تجاري گرديد. لكن همينكه تركان عثماني در سال 857 هجري (1453 م.) شهر قسطنطنيه را گرفتند و امپراتوري روم شرقي را برانداختند، بازار تجارت اروپا با مشرق، بسته شد و رشته روابط ايران و اروپا منقطع گشت. به همين سبب، اروپاييان نيز بر آن شدند كه براي رسيدن به هندوستان و چين و به دست آوردن امتعه آسيا، راهي ديگر پيدا كنند، و اين امر محرك كشف راه دريايي جنوب افريقا گرديد.
از آنچه گذشت چنين برميآيد كه روابط ايران و اروپا در قرنهاي اوليه اسلامي پس از حمله مغول، آغاز و بعد از فتح قسطنطنيه به دست تركان عثماني بار ديگر قطع گشته است؛ و چون رابطه كوتاه جانشينان چنگيز و تيمور را نيز با پادشاهان عيسوي رابطه ايران و اروپا نميتوان
______________________________
(1).Innocent Iv
ص: 567
شمرد، روابط اساسي ايران با كشورهاي اروپايي در حقيقت، از دوران سلطنت صفويه آغاز ميشود.
«پادشاهان صفوي از آغاز سلطنت، چون خود را با خطر استيلاي تركان عثماني روبرو ميديدند، با دشمنان ايشان از در دوستي درآمدند. و هنگامي كه سلاطين عثماني به فتح ممالك شرقي اروپا و آزار عيسويان مشغول بودند، مخصوصا به ايجاد روابط سياسي و تجاري با كشورهاي اروپا و جلب قلوب مسيحيان همت گماشتند و ديري نگذشت كه ميان ايشان با پادشاهان و فرمانروايان بزرگ اروپا، مانند پاپ روم و سلاطين اسپاني و پرتغال و هلند و روسيه و انگلستان و اتريش و لهستان و فرانسه و غيره بنيان دوستي و روابط سياسي و تجاري استوار گشت، و اين روابط در دوران پادشاهي شاه عباس اول، توسعه و رونق بسيار يافت.» «1»
مداخله اروپاييان در خليجفارس
استاد فقيد، عباس اقبال طي مقالاتي كه در مجله گرانقدر يادگار، به يادگار گذاشته است، سرگذشت خليجفارس و مداخلات شوم پرتغاليها و ديگر دول مستعمراتي را در آغاز نهضت بورژوازي غرب با استادي تمام توصيف كرده است؛ به نظر اقبال: «... تسلط ايرانيان بر سواحل و جزاير خليج، برخلاف آنچه بيخبران تصور ميكنند، منحصر به سواحل ايران امروزي و جزاير مجاور آن نبوده بلكه دامنه اين تسلط بر كليه جزاير و سواحل آن، مخصوصا به قسمت عمان و مسقط و الاحسا «2» و جزاير مجاور الحسا «3» منبسط بوده و در تمام ادواري كه ايران قدرت داشته، حكام و سران سپاهي ايراني در بحرين و عمان و مسقط به نام پادشاهان ايران حكومت ميكردند. و مرزهاي ايران را كه تا آن حدود كشيده ميشد، از هجوم و تعرض اعراب بدوي عربستان و ساير خارجيان حفظ ميكردهاند ... دوره صد ساله استيلاي پرتغاليان بر اين دريا، كه از 912 هجري قمري تا 1031 يعني مدت صد و نوزده سال طول كشيده، يكي از پرعبرتترين و جانگدازترين ادوار تاريخ ماست؛ چه در اين مدت، به علت دوري پايتخت از جزاير و سواحل خليجفارس و گرفتاري سخت شاه اسماعيل و شاه طهماسب در دفاع مملكت در مقابل تركان عثماني و ازبكان تركستان، دولت ايران از احوال ايرانيان اطراف خليجفارس غافل بوده و اين مردم غيرتمند و وطنپرست در چنگال نيرنگ و قدرت يكي از بيرحمترين دول مستعمراتي اروپا، يعني اهالي پرتغال، دست و پا ميزدند ... ماجراي اين مدت بالنسبه طويل را هيچيك از مورخين ما ننوشتهاند. تمام اطلاعاتي كه از كتب ايشان راجع به اين دوره به دست ميآيد، يكي دو صفحه و در پارهاي موارد از چند سطر تجاوز نميكند.» «4»
______________________________
(1). زندگي شاه عباس اول، پيشين، ج 4، ص 143 به بعد (به اختصار).
(2). الاحسا؛ لحسا: بخشي كه بالاختصاص بحرين خوانده ميشده است.
(3). جزيرههايي كه امروز مجموع آنها را بحرين ميخوانند.
(4). مجله يادگار، سال چهارم، ش 1 و 2، ص 103 به بعد (به اختصار).
ص: 568
كشف راه دريايي هند
«در سال 891 هجري مطابق با 1486 ميلادي، يعني پنجاه و سه سال بعد از فتح قسطنطنيه به دست سلطان محمد عثماني و پانزده سال پيش از تشكيل سلسله صفويه در ايران، يكي از ملاحان پرتغالي به اسم بارتلمو دودياز «1» خود را به دماغه جنوب افريقا رساند و از آنجا قدم در اقيانوس هند نهاد. ولي به رسيدن به سواحل هندوستان و آسيا كه مقصد عمده او بود توفيق نيافت.
در سال 904 ه (1498 م.) يعني دو سال قبل از تشكيل دولت صفوي، ملاح پرتغالي ديگري به نام واسكودوگاما، انديشه او را به عمل رسانيد. يعني از طريق جنوب افريقا و اقيانوس هند، به ساحل غربي هندوستان رسيد و پاي پرتغاليها را به آبهاي جنوب آسيا باز كرد.
واسكودوگاما ابتدا از بندر ليسبون (لشبونه) پايتخت پرتغال در سال 1497 ميلادي (903 ه) به دماغه جنوبي افريقا آمد و قصدش اين بود كه از آنجا متوجه جهت شمال شود و خود را به سواحل افريقاي شرقي برساند. سواحل افريقاي شرقي، مخصوصا قسمت زنگبار، از خيلي قديم تحت استيلاي اقتصادي و معنوي تجار مسلمان و از ضمايم امارت عمان و مسقط محسوب بود و جمع كثيري از دريانوردان عرب و ايراني در آنجا اقامت داشتند؛ مخصوصا غالب امور تجارتي آنجا به دست ايرانيان ميگشت و ايرانيان مهاجر از مردم فارس و كرمان و جزاير خليج، از خيلي پيش در آنجا رحل اقامت افكنده بودند و نام زنگبار به معني ساحل زنگينشين كه فارسي خالص است و هنوز نيز باقي است، نشانهاي از اين دوره استيلاي اقتصادي و معنوي ايرانيان بر آن قسمت است. واسكودوگاما، در ساحل افريقاي شرقي يعني در بندر ملنده، با بحرپيمايان مسلمان داخل در ارتباط شد و چون او و همراهانش به هيچوجه راههاي بحري شرق را نميشناختند، از ايشان خواست تا يكي از ناخدايان و معلمين مسلمان، هادي او به هندوستان شود ... واسكودوگاما به هدايت شهاب الدين (كه زيردست ناخدايان خليجفارس تربيت شده بود) در تاريخ 904 هجري به بندر كاليكوت از بنادر غربي هندوستان رسيد ... با اين كشف عظيم، كليد مملكت پرثروت هندوستان از راه دريا به دست اروپاييان افتاد ... كشف راه بحري هندوستان به اروپا، ضربه بزرگي بود به تجارت خليجفارس و جزاير و سواحل آن. چه بازرگانان و دريانوردان مسلمان اين حدود به علت استقرار پرتغاليها در دو طرف راههاي بحري قديم اقيانوس هند، يعني هندوستان و جزاير و سواحل افريقاي شرقي، ديگر نميتوانستند آزادانه به تجارت بروند. و چون پرتغاليها نيز مردم بيرحم و منفعتپرستي بودند و در ضبط و مصادره كشتيهاي غير پرتغالي، از دزدان دريايي پايي كم نداشتند، ديگر كسي جرأت اينكه خود را در مقابل ايشان به خطر بيندازد، نداشت ... بعد از رسيدن واسكودوگاما به هند، پرتغاليها به تدريج دست به تصرف بنادر اطراف كاليكوت دراز كردند، و چند سالي طول نكشيد كه براي پادشاه خود
______________________________
(1).Bartholemeu de Diaz
ص: 569
مستعمراتي در اين قسمت از دنيا تشكيل دادند و امانوئل اول پادشاه پرتغالي، در سال 915 ه (1505 م.) يعني سال پنجم پادشاهي شاه اسماعيل صفوي، حكمران مستقلي براي اداره هند پرتغال به عنوان نايب السلطنه، فرستاد.» «1»
روابط سياسي ايران و پرتغال
چنانكه گفتيم، پس از آنكه قسطنطنيه به دست سلطان محمد فاتح افتاد، راه بازرگاني اروپا و آسيا از طريق درياي مديترانه بسته شد و سوداگران در جستجوي راه جديد تجاري به كوشش و تلاش برخاستند و نخست متوجه بندر اسكندريه شدند. ولي بدرفتاري مماليك مصر و عوامل ديگر، بازرگانان را بر آن داشت كه در جستجوي راه ديگري سعي و تلاش نمايند. دريانورد پرتغالي دياز، از جنوب افريقا براي كشف راه درياي هندوستان به كشتي نشست و وارد اقيانوس هند شد. و دوازده سال بعد از او دريا سالار پرتغالي، واسكودوگاما از همان راه به هندوستان رسيد. و با كشف اين راه جديد، بر قدرت و اعتبار پرتغال و نفوذ سياسي و اقتصادي اين كشور افزود و دست اعراب مصر و يمن و عمان را، از ادامه فعاليتهاي بازرگاني در آن منطقه كوتاه كرد. بعد از اوآلفونسو دوآلبوكرك «2» با نيروي نظامي و چند كشتي، در صدد تسخير جزيره هرمز برآمد و خواجه عطار، نايب السلطنه اين جزيره را به خراجگزاري پادشاه پرتغال فراخواند. ولي خواجه با تكيه به نيروي نظامي خود، تسليم نشد و كار آنها به جنگ كشيد. سرانجام پرتغاليها پيروز شدند و ضمن اخذ غرامت، خواجه را خراجگزار حكومت پرتغال خواندند. وي متعهد شد همه ساله پانزده هزار اشرفي به دولت پرتغال خراج بدهد و حقوق و امتيازات فراواني براي پرتغاليان قايل شود.
حكومت صفوي نيز كه از جهت قدرت دريايي، خود را قادر به جنگ با حكومت پرتغال نديد، ناچار با آن دولت قراردادي به اين نحو منعقد نمود:
«1. قواي دريايي پرتغال با نيروي لشكري پادشاه ايران به بحرين و قطيف مساعدت كند.
2. نيروي دريايي پرتغال در فرونشاندن انقلابات سواحل بلوچستان و مكران با دولت ايران ياري كند.
3. دو دولت ايران و پرتغال باهم متحد شوند و با تركان عثماني بجنگند.»
به موجب اين موافقتنامه، دولت ايران از جزيره هرمز چشم پوشيد. پس از مرگ آلفونسو دوآلبوكرك، از طرف دولت پرتغال، شخص ديگري به عنوان نايب السلطنه هندوستان برگزيده شد. ولي به طور كلي مأموران پرتغالي در دوران قدرت خود به سبب آزمندي، با مردم، به بدي رفتار كردند. و مراكز بازرگاني آنان يعني هرمز، مسقط و بحرين در اثر سوء سياست مسؤولان امور رو به ويراني رفت. اين ايام مقارن بود با مرگ شاه اسماعيل اول و جلوس شاه طهماسب بر تخت سلطنت. در اين دوره، سلاطين ايران چون در غرب گرفتار جنگ با حريف زورمند خود،
______________________________
(1). مجله يادگار، سال چهارم، شماره 1 و 2، ص 103 به بعد (به اختصار).
(2).Alphonse d'Albuqnerque
ص: 570
يعني سلطان سليمان خان قانوني، پادشاه عثماني بودند و در خراسان با ازبكان دست به گريبان بودند، فرصت توجه به اوضاع خليجفارس را پيدا نكردند. و از طرف ديگر در اين دوره، قدرت دريايي پرتغال در خليج فارس بلامعارض بود. و ايران فقط در صورتي ميتوانست با پرتغال دست و پنجه نرم كند كه يا از جهت نيروي دريايي، همپايه پرتغال گردد، و يا از دولت دريايي ديگري در راه شكست پرتغاليان استمداد جويد. و چون به هيچ يك از اين دو توفيق دست نداد، ايران تا سال 1580 ميلادي (988 ه) كه پرتغال به تصرف دول اسپاني درآمد، ناظر تعديات حكومت پرتغال بود. در اين موقع، سلطان محمد خدابنده، پدر شاه عباس، در ايران حكومت داشت. حكومت اسپاني در اين موقع با فيليپ دوم بود. وي براي تأمين سه منظور، سفيري به دربار ايران فرستاد:
«1. شاه ايران پيروان مذهب كاتوليك را در اقامه آداب مذهبي، آزادي كامل عطا كند.
2. از دشمني و جنگ با دولت عثماني دست برندارد.
3. به رعاياي اسپانيا در راه تجارت، امتيازاتي بدهد.»
نايب السلطنه هند كشيشي را كه به زبان فارسي آشنا بود، به ايران فرستاد و سلطان محمد، بخوبي از وي پذيرايي كرد و هنگام مراجعت، سفيري از طرف خود، به دربار اسپانيا فرستاد. ولي با غرق شدن اين كشتي، كاري از پيش نرفت. شاه عباس كه پس از سلطان محمد خدابنده زمام امور را در دست گرفت، بر آن شد كه با دولتهاي بزرگ اروپا از در دوستي درآيد؛ به اين اميد كه از قدرت آنها بر ضد دولت عثماني استفاده كند. به همين مناسبت، در دوران فرمانروايي شاه عباس، مناسبات ايران با پادشاه اسپاني و امپراتور آلمان و پاپ روم و جمهوري ونيز و تزار روسيه و پادشاه فرانسه و لهستان رو به وسعت نهاد. شاه عباس پس از مدتي مطالعه، بنا به پيشنهاد آنتوني شرلي، مصمم شد كه سفيري نزد تمام پادشاهان بزرگ عيسوي مذهب اروپا بفرستد و آنان را به ضد دولت عثماني تجهيز و آماده نمايد. شاه عباس يكي از سرداران خود را به نام حسينعلي بيگ بيات، مأمور كرد كه از جانب او به عنوان ايلچي راه اروپا پيش گيرد و با همكاري آنتوني شرلي اين مأموريت خطير را به انجام رساند. نظر اساسي شاه عباس اين بود كه دولتهاي عيسوي مذهب را بر ضد دولت عثماني متحد سازد، و ديگر آنكه با هريك از آنها براي فروش ابريشم ايران كه در اختيار و انحصار شخص وي بود، قراردادي منعقد نمايد. ولي البته هدف و مقصود اصلي شاه عباس بازگرفتن ولايات از دست رفته از دولت عثماني بود. آنتوني شرلي با اينكه به ظاهر سمت راهنمايي داشت، ولي در معني از هرجهت با سفير قزلباش برابر بود. در يكي از اعتبارنامهها نوشته شده بود: «اي پادشاهاني كه آيين عيسي را پيروي ميكنيد بدانيد كه واسطه دولتي ما و شما اين مرد (يعني آنتوني شرلي) بوده است ... اين مرد به رضاي خويش نزد ما آمد و با صوابديد وي يكي از رجال دربار خويش را همراه وي كرديم ... پس او را نماينده شخص ما
ص: 571
بدانيد و آنچه ميگويد و ميخواهد گفته و خواسته ما شناسيد.» «1»
«در نامههاي شاه عباس، اصول و مواد زيرين براي عقد دوستي پيشنهاد شده بود:
1. دولت ايران باب دوستي را به علت دوستي با ملل مسيحي و دشمني با دولت عثماني مفتوح ميسازد؛ 2. مايل است اطمينان حاصل كند كه اگر با اين دشمن مشترك به جنگ برخاست، تمام بار جنگ بر دوش وي نخواهد ماند؛ 3. از امپراتور آلمان و پاپ و ساير فرمانروايان اروپا خواسته بود كه اگر قرارداد دوستانهاي با تركان عثماني بستهاند، فسخ كنند، در صورتي كه به مقتضاي مصلحت نميتوانند با تمام قوا با پادشاه ايران بر ضد سلطان عثماني همكاري كنند، لا اقل تا زماني كه او با سلطان در جنگ است در نهان پشتيبان وي باشند؛ 4. از فرمانروايان اروپا خواسته بود كه نگذارند اسلحه و مهمات آنها به دست تركان عثماني برسد؛ 5. در پايان، شاه عباس از سر خيرخواهي دول اروپايي را از جنگ با يكديگر برحذر داشته بود تا بر ضد دشمن مشترك، همپيمان شوند. و در آخر، شاه عباس به تمام پادشاهان فرنگ پيشنهاد كرد كه سفيراني با شرايط و نقشهها و پيشنهادهاي خود به ايران بفرستند؛ چنانكه او كرده است.
حسينعلي بيگ و شرلي در نهم ژوئيه سال 1599 م. (1008 ه) با همراهان از اصفهان بيرون آمدند تا از راه درياي مازندران و روسيه به اروپا بروند. همسفران آنها چهارده قورچي از سواران اصيل ايراني و چهارده ملازم و يك ملا و پنج مترجم و پانزده تن از همراهان آنتوني شرلي بودند ... سي و دو شتر از دنبال اين هيئت، هدايايي را كه شاه عباس براي فرمانروايان فرنگ برگزيده بود، بر پشت داشتند. شاه، سفيران خود را تا محل دولتآباد مشايعت كرد و در آنجا مهر طلاي خود را به سرآنتوني شرلي داد و گفت: برادر، هر چه را كه مهر كني گرچه به قدر سلطنت من ارزش داشته باشد، قبول دارم! سپس روي او را بوسيد و دست برادرش رابرت شرلي را در دست گرفت و وعده داد كه در غياب سرآنتوني، با او چون برادري مهربان رفتار كند.
حسينعلي بيگ و سرآنتوني شرلي پس از يك ماه مسافرت از راه كاشان و قم و ساوه و قزوين، به گيلان و كنار درياي مازندران رسيدند و با كشتي راه روسيه را پيش گرفتند. گذشتن از درياي خزر دو ماه طول كشيد و سرانجام به بندر هشتر خان و پس از دو ماه و نيم مسافرت به مسكو رسيدند.
سفراي ايران پس از شش ماه از مسكو خارج شدند و در بندر آرخانگلسك، از بندرهاي شمالي روسيه، به كشتي نشستند و از راه اقيانوس منجمد شمالي و سواحل نروژ، عازم آلمان شدند. و در پاييز سال 1009 ه به شهر پراك رسيدند. ردلف دوم باشكوه و جلال فراوان از ايشان پذيرايي كرد. سپس راه ايتاليا پيش گرفتند. چون جمهوري ونيز در اين ايام سرگرم عقد مصالحهاي با دولت عثماني بود از پذيرفتن سفير ايران خودداري كرد. در روم بين شرلي و
______________________________
(1). زندگاني شاه عباس اول، پيشين، ج 4، ص 57- 153 (به اختصار).
ص: 572
حسينعلي بيگ اختلافاتي ظهور كرد. به همين سبب، پاپ آنها را جداگانه به حضور پذيرفت. پس از چندي به جهاتي، شرلي راه فرار پيش گرفت. حسينعلي بيگ و همراهان از طريق بندر ژن و جنوب فرانسه به سوي اسپاني رفتند و پادشاه اسپاني با احترام فراوان ايشان را پذيرفت. پس از دو ماه، نمايندگان سياسي ايران با يك كشتي اسپانيايي رهسپار خليجفارس شدند. در جريان سفر اسپانيا، ملايي كه همراه جمعيت بود، به ضرب كارد يك مرد متعصب اسپانيايي از پا درآمد و سه تن از همسفران حسينعلي بيگ به دين مسيح گرويدند و سفير ايران از اين وقايع سخت پريشان و ناراحت شد.
با اينكه از مسافرت شرلي و حسينعلي بيگ نتايج مطلوب به دست نيامد، ولي كمابيش حكومت ايران به كشورهاي بزرگ اروپايي معرفي گرديد؛ مخصوصا پذيراييهاي شايستهاي كه از سفيران ايران در دربارهاي روسيه و آلمان و ايتاليا و اسپاني شد، نشان داد كه دولت ايران در سياست بين المللي آن زمان، داراي چنان اهميت و قدرتي است كه كشورهاي بزرگ اروپايي در برابر دشمن مشترك خود، سلطان عثماني، به دوستي و همدستيش نياز فراوان دارند.» «1»
آنتوني شرلي پس از چندي، از طرف پادشاه اسپانيا به سمت فرماندهي نيروي دريايي آن كشور در درياي مديترانه منصوب شد تا با نيروي دريايي هلند و عثماني به جنگ برخيزد.
آنتوني شرلي اين سمت جديد خود را به شاه عباس اعلام نمود.
انگليسيها و هلنديها در آبهاي خليج
«اگرچه پرتغاليها در مدت يك قرن استيلاي خود بر جزاير و سواحل خليجفارس، مكرر با شورش مردم هرمز و رؤساي ايراني و شيوخ عرب، و در دوره اخير با قواي بحري دولت عثماني مواجه شدند و پارهاي اوقات پيشآمد اوضاع و احوال نيز بر ايشان سخت بود؛ لكن از حدود اوايل قرن 17 ميلادي (نيمه اول قرن 11 هجري) كه مقارن سلطنت شاه عباس بزرگ و دوره منتها عظمت و اعتبار دولت صفوي در ايران بود، براي ايشان دشمنان خطرناكي در سواحل و آبهاي خليج پيدا شد كه از جهت قدرت و وسايل كار، به مراتب، از دشمنان سابق قويتر بودند. بخصوص در دوره شصت سالهاي كه پرتغال تحت تبعيت اسپانيا رفته بود، اهميت و شوكت آن در شرق كاملا رو به انحطاط گذاشته و بيرحمي و طماعي و ستمپيشگي عمال پرتغالي نيز پيمانه صبر مردم را لبريز كرده بود.
اين رقباي جديد در ايران از طرفي دولت مقتدر صفوي و از طرفي ديگر انگليسيها و هلنديها بودند كه ميخواستند جانشين پرتغال و اسپانيا شوند. انگليسيها از اواسط قرن 16 ميلادي براي تجارت با شرق و غرب، از سرمايهداران و تجار و صاحبان كشتيهاي تجارتي، شركتهاي بزرگي در مملكت خود درست كرده بودند؛ از جمله شركت مسكوي در عهد شاه طهماسب اول سه سفارت
______________________________
(1). همان، ص 65- 157 (به اختصار).
ص: 573
به ايران فرستاد و امتيازاتي براي خود تحصيل كرد. پس از آنكه در سال 996 هجري پيروزي نهايي نصيب انگليسيها شد و سيادت بحري از دست اسپاني و پرتغال خارج گرديد، سرمايهداران و تجار انگليسي بر آن شدند كه از طريق دريا با ايران و هندوستان به تجارت ادامه دهند. و بالاخره در سال 1600 ميلادي شركت هند شرقي تأسيس شد و به اين فكر صورت عمل بخشيد. و هلنديها نيز كه از سالها پيش با فيليپ دوم، پادشاه اسپانيا براي تحصيل استقلال، دست و پنجه نرم ميكردند، كمكم موفق شدند شركت هند شرقي هلند را براي تجارت با هندوستان و ايران و ديگر مناطق تشكيل دهند. به اين ترتيب، دو دولت تازهنفس انگلستان و هلند، متفقا بنيان قدرت ديرين اسپانيا و پرتغال را در هم ريختند و غالب دار التجارهها و متصرفات پرتغال را در اقيانوس هند و كبير به حيطه نفوذ خود افزودند.
در اين ايام، دولت صفويه، از بركت حسن سياست شاه عباس، نفوذ فراوان كسب كرده بود. به همين مناسبت، مردم جزاير و بنادر خليجفارس، كه از ديرباز كينه اجانب را در دل داشتند، سر به طغيان برداشتند. مردم بحرين در يك بلواي عمومي بر عمال پرتغال شوريدند و عيسويان غاصب را قتل عام كردند و رئيس التجار پرتغالي را به دار آويختند.
پس از فتح بحرين به دست لشكريان ايران و محاصره بندر جرون، فيليپ سوم، پادشاه اسپاني و پرتغال به حكم اضطرار از در دوستي درآمد و با اعزام نمايندگان سياسي و تقديم تحف و هدايا در راه به كف آوردن مناطق از دست رفته، سعي و تلاش فراوان نمود. ولي چون اسپانياييها، برخلاف مواعيدي كه داده بودند، در جنگ با عثماني قدم مؤثري به نفع شاه عباس برنداشتند، شاه عباس تصميم گرفت دست اسپاني و پرتغال را يكباره از جزاير و سواحل خليج كوتاه كند. پس از مذاكرات طولاني كه بين امام قلي خان و نمايندگان شركت هند شرقي صورت گرفت، طرفين موافقت كردند كه ايرانيها از خشكي و انگليسيها از دريا به قشم و هرمز حمله كنند و پس از فتح، غنايم را به تساوي تقسيم نمايند و حاصل گمرك هرمز، بين دو طرف تقسيم شود و اجناسي را كه انگليسيها براي شاه و والي فارس وارد ميكنند، از پرداخت حقوق گمركي معاف باشد. به اين ترتيب، بزرگترين پناهگاه پرتغاليها در خليج، پس از يك قرن و كسري به تصرف ايران درآمد.» «1»
از اين پس بندر گمبرون بندرعباس ناميده شد. و آرزوي ديرين مردم جنوب و شاه عباس در بيرون راندن اجانب از مناطق جنوب تا حدي صورت عمل گرفت. بايد متوجه بود كه بندر هرمز، مركز صدور ابريشم، و به طور كلي ابريشم سراسر ايران، در انحصار و اختيار خزانه شاهي بود؛ بنابراين، شاه عباس از لحاظ تأمين منافع شخصي نيز علاقه داشت ابريشم ايران بجاي آنكه از طريق تركيه يا راه ولگا- خزر به اروپا صادر شود، از راه دريايي هرمز و جنوب افريقا به اروپا
______________________________
(1). مجله يادگار، سال چهارم، ش 3، ص 22 به بعد (به اختصار).
ص: 574
فرستاده شود، و بالاخره در اين راه توفيق يافت. «1»
مسافرت رابرت شرلي به اروپا
شاه عباس، كه از آمد و شد سفيراني كه از اروپا به ايران آمده يا از ايران به اروپا رفته بودند نتيجه دلخواهي نگرفته بود، بار ديگر رابرت شرلي را با نامهها و هداياي بسيار، همراه چند تن از بزرگان ايران، به سفارت روانه دربار پادشاهان بزرگ اروپا و پاپ كرد. با اين كه از سفارت رابرت شرلي و برادرش نتيجه بزرگي حاصل نيامد، ولي پذيرايي گرمي كه امپراتور آلمان و پاپ روم و پادشاه اسپاني از نمايندگان او كردند، به شناسايي ايران و افتتاح روابط اقتصادي و سياسي بين ايران و اروپا كمك كرد. «2»
طرز بار دادن سفيران بيگانه
شاه عباس و جانشينان او براي حفظ شخصيت خود، مدتي دراز از پذيرفتن سفيران بيگانه خودداري ميكردند. تحمل كردن اين رفتار، مخصوصا براي نمايندگان دولتهاي اروپايي سخت ناگوار بود. زيرا تا شاه آنها را بار نميداد، نميتوانستند از خانه بيرون روند يا به مسافرت و سير و سياحت پردازند.
هيچكس جز مهماندار و مأموران مخصوص شاه، به ديدن آنها نميرفت. گاه مانند زندانيان، چند ماه تنها و در محيطي محدود و مقيد زندگي ميكردند. در دوران توقف، شاه به وسيله ميهماندار از موضوع مأموريت و منظور سفير آگاه ميشد. سفيران، چون به حضور شاه ميرسيدند، پس از تعظيم و بوسيدن پاي يا دست او، نامهاي را كه از فرمانرواي خود داشتند، به او تسليم ميكردند و هدايا را با تشريفات خاصي از نظر او ميگذرانيدند.
مثلا سفير هند (خان عالم)، عده همراهانش از هفتصد ميگذشت. اين سفير با خود از هندوستان جانوران گوناگون مانند فيل، گاو هندي، ببر، پلنگ، آهو، يوز، كرگدن، طوطيهاي رنگارنگ، و نيز ارابههاي زرين مخصوص هند، كه با گاوان سپيد كشيده ميشد، و هداياي ديگر از دندانهاي فيل و استخوانهاي ماهي و سلاحهاي گرانبها از شمشير و خنجر و امثال آن، و آلات موسيقي گوناگون، و تحفههاي ديگر آورده بود كه ديدن آن، براي مردم اصفهان تازگي داشت. «3»
«شاه عباس با سفيران بيگانه با مهرباني بسيار رفتار ميكرد و هميشه سخن موافق و مناسب با روحيه و ذوق و معتقدات ايشان ميگفت ... اگر مايل نبود كه سفيري درباره موضوع مأموريت خود سخن گويد، چنان با مهارت او را به سؤالات گوناگون مشغول ميكرد كه در ميان گذاشتن مطلبي ديگر ميسر نميشد. و سرانجام نيز او را بدون اينكه برخلاف ميل خود وعدهاي داده
______________________________
(1). براي كسب اطلاعات كافي در پيرامون مداخلات استعماري اروپاييان در بنادر و جزاير خليجفارس، رجوع كنيد به سلسله مقالات سرهنگ جهانگير قائممقامي در مجله بررسيهاي تاريخي.
(2). زندگاني شاه عباس اول، پيشين، ج 4، ص 188.
(3). زندگاني شاه عباس اول، پيشين، ج 4، ص 63.
ص: 575
باشد، مرخص ميكرد. ولي اگر برخلاف، ميخواست در موضوع دلخواهي بحث كند به آساني رشته سخن را بدان موضوع ميكشيد و به ميل خود نتيجه ميگرفت.» «1»
سفيران بيگانه و جهانگردان فرنگي درباره رفتار محبتآميز اين پادشاه و سرگرميها و تفريحاتي كه براي ايشان فراهم ميساخته است، در سفرنامههاي خود مطالبي شيرين نوشتهاند؛ شاه براي دلخوشي و سرگرمي سفيران، آنان را با خود به شكار ميبرد، در جشنهاي ملي مانند جشن نوروز و جشن آبريزان و امثال آنها دعوت ميكرد. گاه دستور چراغاني و آتشبازي ميداد يا با ايشان به قهوهخانهها ميرفت و يا در بازارهاي بزرگ به معيت ايشان به گردش و تفريح و گفتگو و شوخي با مردم شهر و تماشاي رقص و بازيهاي مختلف مشغول ميشد. «2»
«شاه عباس گاه براي ورود سفيران كشورهاي بزرگ، تشريفات فوق العاده ترتيب ميداد؛ از آن جمله در ماه رجب سال 1028 هجري قمري، در روزي كه سفيران هندوستان و عثماني و دولت مسكوي (روسيه) به اصفهان وارد ميشدند، فرمان داد همه مردم اصفهان، از مسلمانان و فرنگي و گبر و يهود و ارمني، از ايشان استقبال كنند. پييتر و دلاواله، جهانگرد ايتاليايي، شرح ورود سفيران هند و عثماني و مسكوي را در سفرنامه خود به تفصيل نگاشته كه قسمتهايي از آن را نقل ميكنيم: ... از چند روز پيش شاه به شصت هزار تفنگدار پياده از مردم اصفهان و اطراف آن شهر و حتّي از شيراز و يزد و كرمان فرمان داده بود كه با بهترين وضعي در روز معين حاضر شوند. ايشان نيز دستهدسته از نواحي مختلف با لباسهاي رنگارنگ و سرورانگيز و عمامههاي مكلل به پرهاي زيبا گرد آمدند. هر دسته فرماندهي مخصوص داشت و با آهنگ طبل و ني و آلات موسيقي ديگر، مانند سنج حركت ميكرد. هر دسته نيز پرچم يا علم جداگانهاي داشت. اين شصت هزار تن در دو صف از قصر شاهي تا قريه دولتآباد كنار يكديگر ايستادند و هريك تفنگي در دست داشت كه قنداقش را به پهلوي خويش چسبانيده و لولهاش را به سوي آسمان نگه داشته بود. آن روز صبح در كوچهها صداي طبل و شيپور و سازهاي گوناگون گوش را كر ميكرد ... جلو قصر شاه در طول ميدان نقشجهان، گذشته از دو صف تفنگدار، يك دسته غلامان خوشصورت نيز در دو صف ايستاده بودند كه برخي جامهاي زرين شراب و برخي ديگر ظرفهاي پر از آب يخ در دست داشتند و مردم را آب، يا شراب ميدادند ... رجال و اعيان با جامههاي فاخر ابريشمين و عمامههاي مكلّل به جواهر قيمتي و پرهاي زيبا بر اسبان اصيل گرانبها كه زين و لگام زرين و سيمين داشتند، در ميانسواران و ملازمان خود حركت ميكردند ... علاوه بر اين، شاه دستور داد كه بيست و پنج تن از زنان حرم نيز در پذيرايي شركت كنند. اينان نيز سوار بر اسب، روبندها بالا زده با روي باز حركت كردند و با نظم كامل به استقبال سفيران رفتند. مشهور بود كه از زنان حرم
______________________________
(1). همان، ص 64 به بعد (به اختصار).
(2). همان، ص 69.
ص: 576
شاهند ... سفيران هريك نامههايي از طرف پادشاهان خود تقديم كردند.» «1»
پذيرايي از ميهمانان
يكي از همراهان شرلي مينويسد:
در ايران صندلي نيست و ما بر روي قالي نشستيم. من چون نميتوانستم به دو زانو بنشينم، بر چهار زانو نشستم. سفير عثماني كه در مجلس حاضر بود به شاه اشاره كرد كه مردم انگليس معمولا بر صندلي مينشينند و بر زمين نشستن براي ايشان دشوار است. شاه عباس بيدرنگ از جاي برخاست و به اتاق ديگر رفت و ميز كوچكي را كه بر آن بطريهاي شراب مينهند، به وسيله غلام بچهاي از آنجا پيش ما آورد و دستور داد تا در روي آن قاليچه گلدوزي شدهاي افكندند و به من امر كرد تا بر روي آن بنشينم، سپس شراب خواست و به سلامت من شراب نوشيد و گفت كه نعل كفش يك عيسوي را بر بزرگترين مردان عثماني ترجيح ميدهد. «2»
پذيرايي از نمايندگان انگلستان در عهد شاه عباس
تاريخ اجتماعي ايران بخش1ج4 576 پذيرايي از نمايندگان انگلستان در عهد شاه عباس ..... ص : 576
سپتامبر 1628 مينويسد: «طرز مهماني چنين است: اطاقها از يك طرف باز است. و ستونهاي چوبي جلو آن اطاق كه دراز و زيباست قرار دارد در جلو اطاق حوضي واقع است كه اطرافش را سبزه و گل كاشته و بطريهاي شراب چيده بودند، اطاق بنا بر عادت ايرانيان پوشيده از قالي است و مردم بر روي آن مينشينند ... سفره را در وسط اطاق ميگسترانند و بر روي آن انواع ميوه را ميچينند، بطريهاي شراب و نيز ظرف نقره، براي اينكه آب دهان در آن بيندازند يا هسته و پوست ميوه در آن بريزند سر سفره ميگذارند ميهمانان به اين طريق از صبح تا شب در اطراف سفره مينشينند و به نوشيدن شراب يا خوردن ميوه مشغول ميشوند ممكن است كباب جوجه يا كباب گوشت به عنوان غذا بخورند، بلافاصله بعد از آنكه شمعها را روشن كردند سينيهاي بزرگ، مملو از پلو كه يك نفر به زحمت آنرا برميدارد، به مجلس ميآورند، پلو را برنگهاي مختلف ملون ميكنند. مهماني به اين ترتيب برگزار ميشود البته فراموش نشود كه بعد از شام نواي موسيقي به ترنم درميآمد و رقاصهها ميرقصيدند و آتشبازي مفصلي ميشود، شب در اطراف حوض چراغهاي كوچكي قرار ميدهند.» «3»
چنانكه گفتيم «در 1598 آنتوني شرلي به مراهي عده بيست و پنج نفري به طور خصوصي به ايران مسافرت كرد، اين مسافرت بدان جهت بوده كه خبر توجه شاه عباس به ارامنه و حمايت از آنها به پاپ رسيد و پاپ به تصور اينكه شاه عباس علاقهاي به مذهب عيسوي پيدا كرده است شرلي را تشويق كرد كه به ايران مسافرت نمايد و در صورت امكان شاه عباس را به مسيحيت فرقه كاتوليك بگرداند. يكي از همراهان آنتوني شرلي برادرش ربرت بود ...» سال بعد شاه عباس آنتوني شرلي را مأموريت داد كه به دربار سلاطين مسيحي برود و آنها را دعوت نمايد كه با وي عليه تركها كه آنروز دشمن مشترك اروپا و ايران بودند اتحاديهاي تشكيل دهند ... مقارن رسيدن
______________________________
(1). همان، ج 4، ص 59 به بعد (به اختصار).
(2). همان، ج 4، ص 239.
(3). فرهنگ ايرانزمين، جلد 8، ص 211.
ص: 577
كشتيهاي كمپاني به انگلستان نقدعلي بيگ سفير جديد ايران با اين كشتي وارد شد و به محض ورود به لندن اعلام داشت كه ربرت شرلي جاعل است و استوارنامه وي جعلي است. منظره اولين ملاقات بين ربرت و نقدعلي بيگ بهطوريكه ناظران عيني نوشتهاند بسيار تند و دور از نزاكت بود اين وضع غيرطبيعي دولت انگلستان را بر آن داشت كه قبل از هركار به كشف حقيقت بپردازد «سردود مورگوتون عضو دفتر مخصوص ما كه مورد اعتماد خاصه بود به عنوان سفير كبير، مأمور دربار ايران شد و مقرر گرديد پس از تقديم استوارنامه به عرض شاه ايران برساند كه سرربرت شرلي سابقا از طرف او به سفارت به اينجا آمده بود، مجددا با مأموريتي از طرف او بازگشت و پدر فقيد عزيزم كه روحش شاد باد وي را به عنوان سفيركبير پذيرفت و همان محبت هم از جانب ما با وي شد، بگو كه سرربرت شرلي پيشنهاد روي منافع مشترك دو ملت درباره عقد قرارداد و مشاوره به ما كرد و پس از آن سفير ديگري نقدعلي بيگ با مأموريت از آن شاه وارد شد و بلافاصله پس از ورود با سرربرت شرلي در ملأ عام مخالفت ورزيد و به وي كه در معيت يكي از رجال و نجباي اين كشور به ديدن آن سفير رفته بوده رفتاري خشونتآميز نشان داد و استوارنامهاي را كه به او ارائه شده بود پاره كرد و سرربرت شرلي را زد كه اين رفتار وي نسبت به يكي از نجيبزادگان اين مملكت مستبعد و برخلاف تمام اصول و روش مردمان اين كشور است و اگر به احترام شاه ايران (كه وي سفيرش بود) نميبود در اين دولت كه عدالت و تمدن با چنان دقت و شدت و احترام رعايت و اجرا ميشود جسارت وي اغماض نميشد و چون حضور دو مأمور از طرف يك فرمانروا يا مخالفت يكي با ديگري عادي نبود، شما بايد در حضور شاه با تشريح وضع عجيبي كه اين اتفاق پيش آورد از مقام و دستورهاي هريك از دو سفير كسب اطلاع كني و نظر ايشان را نسبت به هريك بفهمي.
همچنين پيشنهادهايي را كه از طرف سرربرت شرلي به ما شد و شما سواد آنرا از دبير مخصوص ما دريافت خواهي داشت به شاه ارائه بده و اگر شاه با آنها موافق و مايل به عملي ساختن آن از طرف ما شد، با اطمينانهايي كه از طرف وي هم عمل خواهد شد شما مأمور هستيد آنها و بعلاوه هرچيز ديگر را كه شاه مايل باشد، به عرض ما برسانيد.
همچنين شما ميتوانيد به نمايندگي و به نام ما قول داده و تعهدنمايي كه ما از صميم قلب هرامر منطقي را كه مناسب امور ما باشد و دوستي ما را تشديد كند و به نفع ملت ما باشد و از طرف شاه پيشنهاد بشود و شما در مراجعت از طرف شاه به ما بگويي، جواب مثبت خواهيم داد.
بالاخره ميل قلبي ما اين است كه شما هيچ لقب يا مقامي نپذيريد و كنسولي منسوب نسازيد و در امور بازرگاني و مال التجاره آنها كه با ايران معامله مينمايند دخالت نكنيد و فقط طبق اين دستور العمل بدون اينكه ايجاد زحمت يا خرج يا ناراحتي براي بازرگانان ما بكنيد رفتار نماييد، تخلف از اين دستور سبب هدم خون شما خواهد بود.» وايتهال 15 آوريل 1626- در خلال اين مسافرت در زمامداران دو كشور تغييراتي پديد ميآيد نمايندگان سياسي انگلستان پس از
ص: 578
تحمل رنج فراوان سرانجام اجازه شرفيابي حاصل ميكنند سفير انگليس از اينكه اطرافيان، مرتبا از او هديه مطالبه ميكنند اظهار شگفتي ميكند پس از بار يافتن، نماينده دولت انگلستان شرح ما وقع و مبارزه وحشيانه نقدعلي را با شرلي، شرح ميدهد و از شاه ايران تقاضاي رسيدگي و اعلام كيفر مينمايد، سپس سفير ميگويد: «شاه انگلستان خداوندگار و فرمانرواي او، وي را فرستاده كه اتحاد محكمتر از آنچه اجداد اعليحضرتين وجود داشته است ايجاد نمايد و در پايان گفت هيچ هديهاي همراه نياورده است زيرا در انگلستان و دنياي غرب مرسوم است كه اول دوستي و اتحاد را ايجاد، سپس هدايا را ارسال دارند ... سپس شاه با كلماتي ملاطفتآميز در پاسخ سفير گفت گرانبهاترين هديهاي كه ممكن است شاهي بفرستد همانست كه اكنون سفير همراه آورده است يعني محبت و دوستي پادشاهي عظيم الشأن- در مورد نقدعلي، شاه ايران گفت كه او حالا مرده است و از دسترس ما دور است راجعبه ساير مطالب هيچ جوابي نداد مخصوصا راجعبه شرلي نه در تأييدش چيزي گفت و نه اقدامات نقدعلي بيگ را رد كرد (ناگفته نماند كه نقدعلي در نزديكي سواحل هند درحاليكه از ناراحتي وجدان رنج ميبرد خودكشي كرد) بعد از اين، سفير گفت من از طرف پادشاه انگلستان آماده براي انعقاد قراردادهايي كه به حال دو دولت سودمند باشد ميباشم، شاه وعده كرد بار ديگر با وي در اين موارد مذاكره كند و به سوي قزوين حركت كرد سفير نيز راه قزوين پيش گرفت ولي از اين تاريخ به بعد مهمانداران ايران، با سفير انگليس و همراهانش با سردي رفتار ميكنند، نسبت به مسائل مربوط به كشتي جنگي و امور بازرگاني و حدود اختيارات شرلي و قول و قرارهاي او از طرف شاه و نمايندگان او هيچگونه پاسخ قطعي و روشن داده نميشود، چون در اين جريانات سفير انگلستان ميميرد، جانشين او به پادشاه انگلستان بعدا چنين گزارش ميدهد: اربابم سفير انگليس در زمان حياتش در قزوين شصت و پنج نفر انگليسي و ارمني و مراكشي و هشت رأس اسب در خدمت داشت براي مخارج اين عده شاه روزانه 3104 ليره مقرر داشته بود كه داروغه به صورت عوارض روزبروز دكان به دكان جمعآوري ميكرد، از يكي نيم پنس و از ديگري يك پنس به تناسب كم و زيادي درآمد به عنوان خرج مهماني شاه از آنها ميگرفت.»
نماينده سياسي انگليس درحاليكه به رفتار غير دوستانه دولت ايران به شدت اعتراض ميكند صورتي از هزينه زندگي، در آن ايام به دست ميدهد:
شش پوند/ سه كيلو/ گوشت/ 10 پنس
شش پوند/ سه كيلو/ برنج/ 4 پنس
دوازده پوند/ شش كيلو/ نان/ 8 پنس
دو ظرف پنير/ 4 پنس
يك پوند و نيم كره/ 4 پنس
آب هرجا به دست بياوريم/ 5 پنس
ص: 579
بدون در نظر گرفتن سوخت براي غذا.
سپس مينويسد: سفير بايد، اسب، خودش بخرد چادر تهيه كند و شتر كرايه نمايد، حرفي نيست كه ايرانيان مردمي متمدن هستند و سفر بيمخاطره ميباشد و بيم مواجهه با راهزن يا دزد نيست ... بعيد نيست كه در پشت اين پرده، تضاد كمپاني هند شرقي و دولت انگليس و زمينهچيني و سوءنيت بعضي از رجال ايران در تيره شدن مناسبات ايران و انگليس مدخليت داشته باشد، نامهيي كه از طرف توماس شرلي برادرزاده ربرت شرلي به چارلز اول تقديم شده و به اظهارات و اتهامات نارواي برخي از تجار انگليسي اشاره شده است به خوبي نشان ميدهد كه بين محافل ذينفع و ذينفوذ انگلستان نيز هماهنگي وجود نداشته است و شايد مجموع اين عوامل و اظهارات ضد و نقيضي كه به شاه گزارش ميدادند، او را از اتخاذ تصميم راسخ بازداشته است ... سرانجام در اوت 1628 شاه ايران پاسخ پادشاه انگلستان را به نمايندگان سياسي تسليم ميكند اين نامه در پارچه نقرهدوزي، پيچيده بود و بندهاي نخي بدان بسته بودند و مهر شاه بر آنها زده شده بود.» «1»
لسترنج در ديباچه كتاب دونژوان ايراني راجعبه موقعيت جهاني ايران در آغاز قرن هفدهم چنين مينويسد: در ده سال آغاز قرن هفدهم ميلادي (قرن يازدهم ه)، ايران، كه نيرويي عظيم به شمار ميآمد، در وضع بسيار مساعد و مطلوبي قرار داشت، كه هرگز از زمان حمله عرب يعني قرن هفتم ميلادي چنين روزگاري را نديده بود. يك قرن پيش از اين زمان، شاه اسماعيل، نياي شاه عباس، ايرانيان را با شدت عمل و فشار بسيار خويش، به يك ملت واحد مبدل ساخت.
بعلاوه وي با اعلام اينكه مذهب رسمي ايرانيان شيعه است، با اصل خاص پيروي از اماماني- كه خود او نيز اصل و تبار خود را به آنان ميرسانيد- و اين اصل ناچار بايد مذهب واحد و منحصربهفرد قاطبه مردم ايران باشد، تركان سنيمذهب را كافر و مرتد جلوهگر ساخت.
وي و جانشينانش، صد سال يعني تا زمان شاه عباس، همچنان جنگ با سلاطين ترك عثماني را ادامه دادند. اما اين جنگها، گاهي با فتح و گاه با شكست مواجه ميشد. بنابراين شاه عباس تصميم گرفت، با كشورهاي مسيحي اروپايي كه به گمان وي حاضر بودند با او در برابر سلطان عثماني متحد و به قسطنطنيه حملهور شوند و تركان را شديدا در مخاطره قرار دهند، پيمان اتحاد ببندد.
بنابراين شرلي درست در ساعتي سعيد و خجسته رسيد. وي هيچگونه اعتبارنامهاي از ملكه اليزابت نداشت تا ارائه دهد. ولي خويشتن را يكي از اعيان و نجباي مورد اطمينان ملكه معرفي و پيشنهاد كرد تا سفير را به علياحضرت و ديگر پادشاهان و فرمانروايان اروپا معرفي كند. ايرانيان آن زمان به آمدن سفيران پادشاهان مسيحي، به خوبي خو گرفته بودند ... هيأت سفارت تشكيل
______________________________
(1). سفرنامه استودارت، ترجمه احمد توكلي، مقدمه سروينس راس، بنقل از فرهنگ ايرانزمين، ج 88، ص 162 به بعد (به اختصار).
ص: 580
شد و به طرف اروپا حركت كرد. شرلي و يك سفير ايران، هردو اعتبارنامه براي هشت كشور اروپا در دست داشتند. قبلا نيز سفير مخصوص حركت كرده بود تا در هشتر خان منتظر باشد و به اتفاق آنان به مسكو رود. اين سفير اخير ميبايست در مسكو توقف كند، در دربار تزار بوريس گودونف بماند. سفير ايران كه مأمور كشورهاي مغرب بود، بهطوريكه از مفاد كتاب نامههاي فوگر برميآيد، مردي سالخورده با موهاي خاكستري به نام حسينعلي بيگ بود. همچنان كه گذشت، با وي چهار دبير بود كه يكي از آنها برادرزاده وي علي قلي بيگ بود. ديگر اوروج بيگ كه دبير اول سفارت بود و بعدها به نام دونژوان ايراني شناخته شد. اوروج بيگ شايد در اين هنگام از چهل سال كمتر داشت. او پسر سلطان قلي بيگ بود كه در 1585 م. (993 ه) در محاصره تبريز كه ايرانيان ميكوشيدند آن را از دست تركان بيرون كشند و با ناكامي مواجه گشتند، به قتل رسيد. اين امر در زمان سلطنت سلطان محمد خدابنده (پدر شاه عباس) روي داد ... «1»
به اين ترتيب «اوروج بيگ در سفر دورودراز خود با سرآنتوني شرلي مشهور و سفير ايراني شاه عباس، حسينعلي بيگ بيات همراه بود. هيأت سفارت ايران مركب بود از نوزده تن و عبارت بود از سفير و چهار تن خدمتگار، هيئت انگليسي همراهان سرآنتوني شرلي هم يازده تن بودند و با دو تن كشيش پرتغالي و پنج مترجم، اين عده كه در حدود چهل تن ميشدند از راه درياي خزر- ولگا (كه بر روي سطح يخ بسته آن فرسنگها راهپيمايي كردند) به مسكو رفتند و پس از پنج شش ماه توقف در اين شهر، به انتظار سرآمدن زمستان و از راه آرخان گل و اقيانوس منجمد شمالي به آلمان و چكسلواكي و روم و ايتاليا رفتند. و سپس در روم ميهمان پاپ بودند. از اينجا ارتداد در ميان ايرانيان راه يافت و سه تن از خدمتگاران هيأت، مسيحي شدند و در پناه كليساي رومي ماندند. از روم به جنوب فرانسه و آنگاه به اسپانيا رفتند. اوروج بيگ گذشته از آنكه صاحبقلم بود، شمشيرزن نيز بود. چنانكه در جنگهاي تبريز در برابر سپاهيان عثماني، جنگيده و شرح زنده و پرشوري از مقاومتهاي ايرانيان در آن سامان از خود به جاي گذاشته است. پدرش- چنانكه گفتيم- در آن جنگ به قتل رسيد. او داستان كشته شدن پدرش را، در اين كتاب به رشته تحرير كشيده است ... اوروج بيگ روزانه يادداشتهاي دقيقي از سفر خود و ديدنيهاي آن مينگاشت تا در بازگشت از آنها كتابي بپردازد و به شاهعباس اول عرضه كند. شايد هم سائقه او، درين كار، دستور خود شاه بوده است. بيشك شاه عباس خواهان آگاهي از اوضاع اروپا بوده است. از طرفي شك نيست كه اروپا در آغاز قرن هفدهم كه قرن ظهور دكارتها، و بيكنهاست، در جاده پيشرفت و ترقي گامهاي بلند برميداشت؛ و آنچه از اوضاع آنجا براي زمامداران ما گفته ميشد عبرتانگيز بوده است ...» «2»
______________________________
(1). اوروج بيگ، دونژوئن ايراني، ترجمه مسعود رجبنيا، ص 15 به بعد.
(2). همان، ص 5 به بعد.
ص: 581
سفراي هندوستان و مسكوي در حضور شاهعباس
: پيترو كه خود ناظر پذيرايي از سفراي مسكوي و هندوستان بوده، در پيرامون طرز پذيرايي شاه و هدايايي كه دو سفير تقديم كردهاند، چنين مينويسد: «همينكه شاه به ميدان آمد و از اسب پياده شد، مهماندار بلافاصله به سوي سفراي مسكوي رفت و آنان را به نزد او برد. سفير بزرگ، نامه امپراتور خود را تقديم كرد.
شاه آن را گرفت و طبق معمول، سخنان ملاطفتآميزي بر زبان راند كه چون دور بودم، نتوانستم بشنوم. سپس با آن سه نفر يعني دو نفر مسكوي و منشي امپراتور و همچنين سفير هند، به خانه علي پاشا داخل شد و همگي در ايوان آن خانه كه مشرف بر ميدان است، نشستند و باقي روز و تقريبا تمام شب را در آنجا به ميگساري پرداختند. و ديگران براي خود در ميدان گردش ميكردند.
پس از آنكه شاه به روي ايوان آمد، نمايش هدايا آغاز شد. و آنها را نخست از برابر وي ميگذرانيدند و سپس دور ميدان ميگردانيدند و بيرون ميبردند. هداياي سفير هند را پيش از هداياي سفير مسكوي از نظر گذرانيدند. اين هدايا مركب بود از بيست و نه شتر حامل بارهاي پرحجمي كه گمان ميكنم پر از پارچههاي كار هند بود.
پس از آن اتاقك بزرگي را، كه از چوبهاي طلايي بسيار ظريف و زيبا ساخته بودند، به معرض نمايش گذاشتند و سپس مقدار زيادي شمشيرهاي مرصع و سلاحهاي ديگر كه همگي به سنگهاي قيمتي تزيين شده بود، و در پي آن بيش از صد طبق پر از عمامههايي كه در هند تهيه ميشود، در روي هرطبقي پنج تا شش عدد ديده ميشد، نشان دادند. طبقها همه چوبي و روي آنها رنگ شده بود و در ايران هميشه براي حملونقل اشياء و تقديم هدايا از اين طبقها استفاده ميكنند.
يكي ديگر از هدايا دندان حيوان بسيار بزرگي بود كه دو نفر در دست گرفته بودند. و قطعا دندان فيل يا نوعي ماهي بود كه از آن در ايران معمولا دسته چاقو و خنجر و سلاحهاي ديگر ميسازند.
پس از آن، نيز هداياي كم اهميتتري به معرض نمايش درآمد كه من به درستي آنها را نديدم.
ولي در پايان، پنج عرابه هندي از نظرها گذشت كه هريك دو چرخ بيشتر نداشت و نشيمنگاه چهارگوش آن را نيز بيكرسي و هموار ساخته بودند. بهطوريكه با طرز نشستن ما، دو نفر، به زحمت در آن قرار ميگرفتند. ولي به رسم نشستن شرقيها چهار نفر بخوبي ميتوانستند در آن جاي بگيرند و بر بالشهاي گرد متعددي كه در اطرافش چيده شده بود تكيه بزنند.
تمام اين عرابهها، به طلا و پارچههاي زربفت آرسته بود و هريك را دو گاو سفيد بسيار پاكيزه ميكشيدند كه بر روي آنان نيز پارچههاي ظريف و زيبايي قرار داشت. گاوهاي هندي با گاوهاي ما تفاوت دارند، به اين معني كه بر روي پشت آنان نزديك گردن، كوهاني قرار گرفته است. از اين جهت، به شتر بيشباهت نيستند. بعلاوه مانند اسب ميدوند. و عرابههاي هند يعني سرزمين شاه سليم بياندازه سبك هستند كه در موقع لزوم، بلافاصله گاوها را از آن جدا ميكنند و
ص: 582
چرخهايشان را برميدارند، و دو نفر آن را بر دوش خود قرار ميدهند. و حتي به ارتفاعات كوهها ميبرند و پس از اينكه جاده همواره شد، باز آنها را به وضع اول برميگردانند و چرخها را ميگذارند و گاوها شروع به كار ميكنند ... بعد از عرابهها، نوبت به جانوران عجيب رسيد. نخست دو كرگدن را از برابر ديدگان حاضرين گذرانيدند. ميگويند اين حيوانات با فيل ميجنگند ... بعد از آن، جانوري مانند گاو كوهي نمايان شد كه شاخهاي بسيار درازي داشت ... پس از آن نوبت به انواع گوزنها و آهوهاي عجيب و خران وحشي زردرنگ رسيد. و از همه تماشاييتر بز وحشي نقره فامي بود كه سه پا بيشتر نداشت.
هداياي سفير هند، با عبور هشت الي ده فيل پايان يافت. بر پشت دو يا سه فيل، برجي قرار داده بودند و در هربرج مرداني نشسته بودند. اين برج بيشتر به تختخواب شباهت داشت و براي مسافرت اشخاص مهمي كه ميتوانند فيل نگهداري كنند، بسيار راحت است.
در جنگها نيز از وجود فيل استفاده ميشود. و چون مشرق زمينيها به زانو ميتوانند بر زمين بنشينند، هفت تا هشت نفر تفنگچي يا تيرانداز، قادرند در داخل اين تخت قرار گيرند. فيلبانان بيرون از تخت، بر روي گردن حيوان مينشستند و او را هدايت ميكردند ... همينكه نمايش هداياي سفير هند به پايان رسيد، نمايش هداياي سفيران مسكوي آغاز شد. نخست چهار بسته پوست خز را كه روي همرفته متعلق به چهار حيوان بود، سپس تعدادي دندان جانوران را كه نفهميدم از ماهي يا حيوان ديگري بود از نظرها گذرانيدند. بعد تعدادي فانوس يا چراغهاي ديگر آوردند كه به جاي شيشه در آنها طلق نصب شده بود. آنگاه نوبت به خمهاي كوچك پر از بهترين نمونه عرق مسكوي رسيد كه در ايران طالب فراوان دارد ... پس از آن شترهاي متعددي گذشتند كه بر روي آنها چليكهاي پر از عرق قرار داشت. با اين نظم و ترتيب، نمايش خاتمه يافت و چون هوا تاريك شده بود، چراغاني آغاز گرديد. شنبه 17 نوامبر 1619، شاه ... از قزوين به جانب فرحآباد حركت كرد تا زمستان را در آنجا به سرآورد و سفير هند و عدهاي از نزديكانش را نيز با خود برد. زيرا چون تعداد همراهان سفير به هزار بلكه هزار و پانصد نفر ميرسيد، بردن همه آنها امكانپذير نبود ...» «1» اين بود نمونهاي از برخورد شاه عباس با سفيران كشورهاي بيگانه.
پذيرايي شاه عباس از سفير روس
شاه عباس در سال 1003 ه با كليه همراهان و دستگاه پرتجمل سلطنتي خود و ايلچيان بيگانه، مدت چهار ماه در كاشان اقامت نمود؛ كه وقايعنگاران ايراني آن را به اختصار ياد كردهاند. سفير روس با شصت و سه نفر همراهانش كه در آن موقع به كاشان دعوت شدهاند، شرح ورود و پذيراييهاي مكرر از هيئت را به تفصيل نگاشته است.
در 29 محرم سفير روس را با جلال و احترام تمام از لاهيجان حركت دادند ...
______________________________
(1). سفرنامه پيتر دولاواله، پيشن، ص 427 به بعد.
ص: 583
شاه عباس كه در كاشان بود امر داد كه سفير را بدانجا روانه نمايند. در 20 صفر، سفير، با احترام و جلال به آن شهر وارد شد. شاه عباس خوانچه اطمعه و اشربه و ميوههاي گوناگون و از آن جمله انگور اعلا نزد سفير فرستاد ... شاه عباس حاج خسرو را مأمور كرد تا به سفير بگويد كه شاه ميل دارد سفير را در ميدان بار دهد تا عموم اهل شهر و ايلچيان بخارا و دول ديگر ببينند از سفير يك دولت معتبري چگونه پذيرايي به عمل ميآيد. سفير روس اين تكليف را رد كرد و شاه نيز قبول نمود كه در خلوت پذيرايي كند.
ملاقات دوم بر وفق دلخواه شاه در ميدان به عمل آمد و در 23 صفر مراسم چراغاني و آتشبازي نيز صورت گرفت. خلاصه تا 19 جمادي الاخر كه شاه در كاشان اقامت داشت، شش بار از سفير پذيرايي نمود و گاهي او را به تيراندازي دعوت نمود و از توپخانه روسيه صحبت ميداشت. «1»
سفير ترك در دربار شاه عباس
پيترو جهانگرد ايتاليايي مينويسد، تركها براي تحميل پيشنهادات خود، هياتي را به ايران گسيل داشتند. ولي شاه كه از پيش به وسيله مأموران و مهمانداران خود كمابيش از نظريات آنان آگاه بود، مدتها از پذيرفتن آنها خودداري ميكرد. پس از آنكه در آخرين روز ماه اوت (1619) سفير را پذيرفت، به ديگر نمايندگان ترك اجازه حضور نداد، موقعي كه سفير نامه خود را تقديم كرد، ديگران شنيدند كه شاه با صداي بلند گفت: فقط موقعي با تركها صلح خواهم كرد كه بغداد و حلب را تصرف كرده باشم.
و من از اين حرف واقعا خندهام گرفت. زيرا ميدانم از مبالغههاي عجيب شاه عباس است.
همراهان سفير ترك اجازه شرفيابي نيافتند و همه در بيرون منتظر ماندند. به هيچ يك، حتي اجازه نشستن داده نشد ... همان روز صبح شاه دستور داده بود در شهر جار بزنند كه احدي حق ندارد با سفير ترك يا با همراهان او صحبت كند، يا معاملهاي با آنان انجام دهد و جنسي اعم از خوراكي و پوشاكي به ايشان بفروشد. زيرا تمام آذوقه آنان، از طرف شاه تأمين ميشود. اين رفتار شاه نسبت به تركها به عنوان عمل متقابل رفتار آنان، نسبت به سفير ايران انجام گرفت. و از طرفي شاه خواست به سفير امكاني براي جاسوسي ندهد. سپس پيترو مينويسد چون هيچ خبري در دربار ايران مكتوم نميماند، بلافاصله شرايط صلح منتشر شد. شرايط عبارت بود از آنكه شاه همه ساله دويست تا سيصد بار ابريشم بدهد، زمينهايي را كه از تركها گرفته است يعني تبريز شيماخي و شيروان و غيره را پس بدهد و فرزند خود را به عنوان گروگان، به تركها بسپارد جز در مورد ابريشم، در ساير موارد شاه پيشنهادات تركها را رد كرد. در ملاقاتي كه در روز سوم سپتامبر 1619 به عمل آمد، وقتي كه سخن از گروگان به ميان آمد شاه عباس ... دست به شمشير برد و از
______________________________
(1). تاريخ اجتماعي كاشان، پيشين، ص 122 (نقل از: تاريخ روابط سياسي ايران با دنيا، ج 1، ص 277).
ص: 584
غلاف بيرون آورد و به سفير ترك نشان داده گفت فرزند من اين است ... اگر تركها بخواهند، ميتوانند با آسودگي خيال رو به ايران بتازند. سفير ترك جواب داد در جنگي كه اتفاق خواهد افتاد، عده زيادي بيگناه به هلاكت ميرسند و مسئوليت و معصيت آن بر عهده شاه خواهد بود ...
شاه پاسخ داد كه معصيت اين كار از آن تركها خواهد بود. زيرا او در خانه خود نشسته و به كسي تعرض نكرده است. منتهي وظيفه دارد در مقابل هرتعرضي دفاع كند. و تركها هستند كه همه ساله بدون هيچ موجبي به خاك ايران حمله ميبرند و خرابيهاي فراوان به بار ميآورند ... شاه تصريح كرد كه مايل به جنگ با تركها نيست، زيرا ميداند كه آنان از لحاظ تعداد سرباز بر قواي او برتري دارند و منتظر روز نبرد هستند ... آنها ميتوانند پيش بيايند و او مرتبا عقبنشيني خواهد كرد و همه چيز را خواهد سوزانيد ... ولي در موقع لازم نميگذارند حتي يك نفر از آنها به وطن خود مراجعت كند. «1»
توسعه روابط سياسي ايران با كشورهاي خارج، از عهد صفويه به بعد
: چنانكه گفتيم مناسبات سياسي ايران با ملل غرب از عهد صفويه رو به وسعت نهاد. در عهد شاه طهماسب صفوي (970 هجري- 1562 ميلادي) ملكه اليزابت، آنتوني جنكينسون سفير خود را با نامهاي به حضور شاه طهماسب صفوي فرستاد كه شرحش گذشت. در عهد شاه عباس كبير مناسبات سياسي ايران با اروپا فزوني گرفت. اين پادشاه توانسته بود در مقابل ارتش متجاوز عثماني پايداري كند. در اين ايام سلاطين عثماني به اروپاي شرقي حملهور شده بودند و ميخواستند دامنه تجاوزات خود را به اتريش و ايتاليا برسانند. ولي جنگ ايران با عثمانيها سبب گرديد كه مقداري از قواي تركها متوجه ايران گردد و اروپائيان تا حدي از تهاجم تركها در امان بمانند. يكي از سياسيون اروپا گويد: «فقط ايرانيها ما بين ما و مرگ حايل شدند اگر ايرانيها نبودند تركها ما را محو و نابود كرده بودند.» «2»
در اين دوره به طوري كه ديديم در حدود هفتاد و پنج تن از انگليسيها تحت سرپرستي سرآنتوان شرلي و سررابرت شرلي وارد ايران شدند و در پناه حمايت شاه عباس براي پيشرفت ارتش ايران، قدمهايي برداشتند.
در اين ايام شاه عباس، به كمك انگليسيها، پرتغاليها را از خليجفارس بيرون ميراند و به كليه افراد اروپايي اجازه ميدهد كه در خليجفارس آزادانه تجارت كنند.
با مرگ شاه عباس، قدرت سلسله صفويه نقصان يافت. در دوره حكومت افاغنه و نادر شاه روابط سياسي ايران با ممالك غرب تقريبا در حال ركود بود.
سياست خارجي نادر شاه
نادر شاه در دوران سلطنت 11 ساله خود (1194- 1160) موفق گرديد مناطقي را كه آخرين شهرياران نالايق صفوي از كف داده بودند بار ديگر تسخير كند، وي پس از كسب فتوحات در صدد تثبيت وضع سياسي
______________________________
(1). سفرنامه پيترو، پيشين، ص 379 به بعد.
(2). تاريخ ادبيات، براون، پيشين، ج 4، ص 11 و 93.
ص: 585
خود و اصلاح اوضاع اقتصادي و اجتماعي مردم برنيامد بلكه با كشورگشائي و تجاوز مداوم، مردم ايران و سپاهيان خود را فرسوده كرد، و پولها و جواهرات گرانبهايي را كه پس از غارت هند همراه آورده بود در گنجينهها ذخيره كرد و در راه عمران و آبادي مملكت به مصرف نرسانيد.
«در جنگ با تركيه كه از 1156- 1159 هجري ادامه يافت گاهي پيروزي نصيب نادر و زماني نصيب تركان ميگشت ولي نتايج حاصله ثابت نبود، و سبب عدم موفقيت اين بود كه در آن اوان در ايران و كشورهاي تابع، قيامهاي عظيمي وقوع يافت و نادر ناگزير براي فرونشاندن نايره شورش، عدهاي از لشكريان خود را از صحنه عمليات دور و به مراكز عصيان گسيل ميداشت ...
لشكركشي به داغستان و تشبثات نادر براي ساختن ناوگان در بحر خزر سبب گرديد كه نيروي نظامي روس در مرز ايران متمركز گرديد. «1»
در آغاز حكومت كريم خان تجارت خليج در دست انگليسيها و هلنديها بود. فرانسويها هم كه در اين دوره در جستجوي بازار بودند، در ايران با حريف زورمندي چون انگلستان روبرو شدند و در سال 1173 ه با چهار كشتي به بندرعباس روي آوردند و تجارتخانه انگلستان را گلولهباران كردند. و پس از غارت كالاهاي تجاري از خليجفارس بيرون رفتند. پس از اين واقعه انگليسيها مركز تجاري خود را به بصره منتقل كردند و هلنديها مركز فعاليت تجاري خود را در خاك عثماني مستقر ساختند.
در دوره كريم خان زند، از بركت امنيتي كه نصيب ايران گرديد، انگليسيها براي بسط نفوذ اقتصادي و تجاري خود بار ديگر به سعي و تلاش برخاستند، و سرانجام به موجب فرماني، كريم خان در سال 1177 ه به انگليسيها اجازه تجارت داد و مقرر گرديد كه آنها در بوشهر يا هر منطقهاي در خليجفارس كه ميل دارند، هر مقدار زميني كه براي تجارت خود لازم دارند، تصرف كنند و مؤسسات خود را در آنجا برقرار سازند و چند توپ براي حفظ امنيت سوار كنند.
كريم خان موافقت كرد كه از امتعه انگليسيها هيچ نوع مالياتي دريافت نشود و فقط شيوخ از امتعه صادراتي سه درصد حقوق گمركي دريافت دارند.
هيچ يك از ملل اروپائي غير از انگليسيها، حق ندارند كه كالاهاي پشمي خود را به بنادر ايران وارد كنند.
مواد قرارداد مجموعا به نفع حكومت انگلستان بود. كريم خان در ذيل فرمان مطالبي اضافه كرد و از جمله نوشت «... انگليسيها مجاز نيستند تمام وجوه مال التجاره خودشان را كه در ايران به فروش ميرسانند به خارج حمل كنند. زيرا كه اين عمل انگليسيها، مملكت ايران را از حيث ثروت و مكنت فقير خواهد نمود و در نتيجه به طور كلي، تجارت ايران صدمه خواهد ديد ...» «2»
انگليسيها تا سال 1183 ه در بوشهر به فعاليتهاي تجاري اشتغال داشتند. ولي در نتيجه
______________________________
(1). تاريخ ايران، ترجمه كشاورز، پيشين، ص 638 به بعد.
(2). تاريخ سياسي ايران و انگليس، پيشين، ج 1، ص 8.
ص: 586
تعديات شيوخ و ناامني محل بار ديگر انگليسيها مركز تجاري خود را به بصره منتقل كردند. «1»
در سال 1167 هلنديها جزيره خارك را مركز تجارت خود قرار دادند و قلعه نظامي در آن جزيره برقرار كردند و به صيد و تجارت مرواريد پرداختند. پس از چندي ميرمهنا كه از اتباع ايران بود، راه عصيان پيش گرفت و پس از تصرف خارك به قتل هلنديها و غارت اموال آنان پرداخت و به اين ترتيب دوران تسلط اقتصادي و سياسي هلنديها در خليجفارس به سررسيد. پس از كشته شدن ميرمهنا، كريم خان براي گوشمالي انگليسيها كه مرز تجارتي خود را به بصره منتقل كرده بودند، رفتار عثمانيها را نسبت به زوار ايراني بهانه قرارداد، و قشون را به محاصره بصره فرستاد.
با اينكه در اين جريان، انگليسيها دو كشتي جنگي خود را در اختيار عثمانيها قرار دادند، اما محاصره بصره سيزده ماه طول كشيد و سرانجام پس از چهارده ماه به تصرف ايرانيها درآمد. پس از مرگ كريم خان، آشفتگي و نابساماني به ايران راه يافت در اين دوره، در مناسبات ايران با كشورهاي خارج، واقعه مهمي روي نداد. تنها در عهد جعفر خان زند فرماني داير به استقرار مجدد روابط اقتصادي بين ايران و انگلستان صادر گرديد. در اين فرمان بيش از پيش دست انگليسيها را در فروش كالا بازگذاشتند. و صريحا نوشته بودند كه «... اگر سابقا قرار بوده حقوق گمركي مطالبه شود، بعد از اين فرمان، ما به هيچ عنواني مطالبه حقوق گمركي نخواهيم نمود، و آنچه هم در سابق بود، ما آنها را لغو و باطل مينمائيم بتاريخ هشتم ربيع الثاني يك هزار و دويست و دو، مطابق 18 ژانويه 1788.»
در دوره قاجار بيش از پيش كشورهاي متجاوز و استعمارطلب به ايران و ديگر كشورهاي آسيايي روي آوردند. ايران و عثماني به علت موقعيت جغرافيايي مورد توجه كشورهاي توسعهطلب قرار گرفتند، آقا محمد خان پس از تثبيت موقعيت سياسي خود با زيركي دريافت، كه براي نجات از تجاوزات روسيه تزاري بهتر آنست كه، دو دولت ايران و عثماني دست اتحاد به هم بدهند بنا به نوشته احمد امين، آقا محمد خان طبق نامهيي پيشنهاد كرد كه دو دولت در برابر هجومهاي روس متحد شوند به روايت احمد جودت، وقتي نامه او در شوراي باب عالي مطرح شد پاشاها (فرماندهان نظامي) اين پيشنهاد را منطقي و منطبق با مصالح دولت عثماني دانستند، اما شيخ الاسلام راغب افندي عمامه بر زمين كوبيد كه: «تا من زندهام چنين اتحادي منعقد نخواهد شد بگذاريد اينان بدست روسيان نابود شوند.» وجود چنين روحيهاي در آن طرف كه در سراسر گزارش سفير عثماني نيز جلوهگر است يكي از موانع اصلي اتحاد بود. «2» در عهد سلطنت فتحعليشاه، ايران به حكم موقعيت جغرافيايي خود، ميدان رقابتهاي سياسي انگلستان و فرانسه گرديد. و به طوري كه ضمن تاريخ سياسي اين دوره (جلد دوم از صفحه 488 به بعد) ديديم، زمامداران ايراني گاه آلت اجراي مقاصد سياسي انگلستان و زماني بازيچه سياست توسعهطلبي
______________________________
(1). همان كتاب، ج 1، ص 10.
(2). بررسيهاي تاريخي خرداد و تير، 54 اتحاد ايران و فرانسه، محمد امين رياحي، ص 22.
ص: 587
روس بودند. دولت فرانسه كه در اين موقع ناظر اوضاع آشفته ايران بود ميكوشيد به ياري ايران و عثماني سدي در برابر سياست تجاوزكارانه روسيه تزاري به سوي هند ايجاد كند. «در تعليماتي كه در تاريخ 15 ماه مه 1807 (7 ربيع الاول 1222) به گاردان داده شده، ايجاد هماهنگي نظامي ميان ايران و عثماني از اصول كارهاست «... آقاي سرتيپ گاردان بايد جهد وافي مبذول دارد تا ايران و عثماني، تا حدي كه ممكن است در عمليات نظامي بين درياهاي خزر و بحر سياه عليه روسها به توافق قدم بردارند، زيرا نفع هردو مملكت يكي است چه روسيه به علت وسعت بيابانها ... چشم طمع به همسايگان جنوبي دوخته و آنها را در معرض تهديد قرار داده است» «1»
فرانسه به مملكت ايران به دو نظر مينگرد: از يك طرف ايران را دشمن طبيعي روسيه ميداند، از طرف ديگر سرزمين آنرا وسيله و راهي براي لشكركشي به هند ميشمارد «2» و در مرحله آخر سرتيپ گاردان نبايد فراموش كند كه منظور عمده ما عقد اتحاد مثلثي است بين فرانسه و باب عالي و باز كردن راهي به هند و تحصيل متحديني بر ضد روسيه. «3» ولي چنانكه ميدانيم پيمان تيلسيت «4» سياست ناپلئون را در عقد پيمان سهگانه و پشتيباني از ايران دگرگون كرد. قبل از آنكه سازشي بين فرانسه و روسيه صورت پذيرد ناپلئون به عجله و شتاب مأموران عاليرتبه بصير و جدي به طرف ايران يكي بعد از ديگري روانه ميكند اول آمدهژوبر «5» نامي را در تاريخ 16 فوريه 1805 روانه نمود، بعد آجودان خود ژنرال روميو «6» را با دستور مخصوصي به ايران فرستاد. و هريك از اينها حامل مكتوب مخصوص ناپلئون بودند كه به هرنحوي بود با رنج و زحمت زياد خودشان را به تهران رسانيدند و نامه ناپلئون را به دست فتحعلي شاه دادند. با اينكه روميو بعد از ژوبر حركت كرده بود، اين شخص در اوايل ماه اكتبر 1805 (مطابق اواسط رجب 1220) به تهران رسيد و نامهاي را كه حامل بود به عرض شاه رسانيد. اين است ترجمه فارسي آن نامه كه آجودان ژنرال روميو حامل بود:
مكتوب ناپلئون بنا پارت به فتحعلي شاه پادشاه ايران
: پاريس، 30 مارس 1805 (سلخ ذيحجه 1219).
«من بايد باور كنم فرشتگاني كه پاسبان سعادت دولتند، خواستار آنند كه من با مساعي كه تو در تأمين قدرت مملكت خويش به كار ميبري ياوري كنم، زيرا كه يك فكر در يك زمان در اذهان ما خطور كرده است. مأموريني كه حامل مكاتيب ما بودهاند، در استانبول به هم برخوردهاند و در ضمن اينكه حكمران تبريز از جانب تو با فرستاده من در حلب باب مكاتبه را ميگشود، به مأمور مزبور از جانب من فرمان رسيده بود كه با وزراي تو در سرحدات عثماني رابطه برقرار كند.
______________________________
(1). ترجمه مأموريت گاردن، ص 32.
(2). همان ص 43.
(3). همان ص 47 بنقل از بررسيهاي تاريخي خرداد و تيرماه 54 ص 19 به بعد مقاله محمد امين رياحي.
(4).Tilsit
(5).Amedee Jaubert
(6).Genetal Romieu
ص: 588
بايد تن به قضاي آسماني در داد زيرا كه پادشاهان را براي آن قرار داده است كه ملل را سعادتمند كنند. و چون قرن به قرن مردان بزرگ را بهوجود ميآورد، اين قاعده را بر ايشان هموار ميكند كه با يكديگر همداستان شوند، تا اينكه اتفاق مقاصد ايشان مفاخر ايشان را بيشتر رونق دهد و ارادهاي را كه در نيكوكاري دارند، تقويت كند آيا جز اين نظر ديگري توانيم داشت؟
ايران شريفترين ديار آسياست. فرانسه نخستين كشور مغرب است، بر ملل و ممالكي حكمراني كردن كه طبيعت به زيبايي ايشان مايل است و خواستار آن است كه ايشان را از محصول فراوان توانگر كند، فرمانفرمايي بر مردمان صنعتگر و هوشيار و دليري كه در اين دو ديار سكني دارند، آيا از هرسرنوشت پسنديدهتر نيست؟ ولي در روي زمين ممالكي هست كه طبيعت آن حقناشناس و عقيم است از توليد آنچه براي معاش ملل لازمست دريغ ميورزد در اين ممالك مردم مضطر و حريص و حسود بهوجود ميآيند و بلاي جان ممالكي ميشوند كه آسمان با ايشان مساعد است. چنين ممالكي در ضمن آنكه آسمان نيكي خود را در حق آنها دريغ نميكند، پادشاهان فعال و بيباكي به ايشان نميدهد تا بتوانند از نتايج جاهطلبي و حرص ممالكي كه طبيعت آنها عقيم است آن را حفظ كنند.
روسها از كويرهاي خود كسل شدهاند و نسبت به زيباترين قسمتهاي مملك عثماني تجاوز ميكنند، انگليسيها كه به جزيرهاي تبعيد شدهاند كه ارزش كوچكترين ايالت ديار ترا هم ندارد، ولع نسبت به ثروت، ايشان را برانگيخت و در هندوستان قدرتي فراهم كردند كه هرروز وحشتانگيزتر ميشود. اين دو دولت را بايد مراقب بود و بايد از ايشان ترسيد، نه از آن حيث كه مقتدرند، بلكه از آن حيث كه حاجت دارند و شهوت دارند كه مقتدر گردند.
يكي از خدمتگزاران من ميبايست علايم دوستي مرا به تو رسانده باشد آجودان ژنرال روميو كه امروز نزد تو ميفرستم، مخصوصا مأمور است از آنچه مربوط به مفاخر تو و قدرت و حوايج و منافع و مخاطرات تست، تحقيق كند. مرديست كه جرئت و فرزانگي دارد، خواهد ديد كه رعاياي تو چه كم دارند تا آنكه دلاوري طبيعي ايشان را به وسيله اين صنايعي كه چندان در مشرقزمين نيست، ياري كند. زيرا كه تجاوزات دول شمالي و غربي، معرفت آن را براي تمام ملل عالم واجب كردهاند.
من از اخلاق ايرانيان آگاهم و ميدانم كه با شادي و به سهولت آنچه را كه لازم است براي افتخار و امنيت خود فراگيرند، ميآموزند. امروز ممكن است سپاهي مركب از بيست و پنج هزار بيگانه ايران را قتل و غارت كند و شايد آن را به خود منقاد سازد، ولي وقتي كه رعاياي تو ساختن اسلحه بدانند و سربازان تو تربيت شوند كه به مجموع با حركات سريع و منتظم جمع شوند و متفرق گردند، وقتي كه بتوانند از آتش توپخانه متحركي در جنگ استفاده كنند و بالاخره وقتي كه سرحدات تو به وسيله قلاع عديده، مأمون باشد و بحر خزر در امواج خود بيرقهاي بحريه ايران را ببيند، تو مملكتي خواهي داشت كه كسي حمله به آن نتواند و رعايايي خواهي داشت كه كسي ايشان را مغلوب نكند.
ص: 589
من ميل دارم همواره با تو روابط مفيدي داشته باشم من از تو خواهشمندم خدمتگزار باوفايي را كه نزد تو ميفرستم خوب پذيرايي كني، كساني را كه به دربار امپراطوري من خواهي فرستاد با ملاطفت پذيرائي خواهم كرد و دوباره ياري آسمان و سلطنت طولاني و سعادتمند و عاقبت خير را براي تو آرزومندم.
در قصر امپراطوري تويلري «1» در پاريس به تاريخ روز نوزدهم ژرمينال، سال 13 و سال اول سلطنت من نوشته شد.» «2»
پس از چندي ژوبر به اتفاق ميرزا محمد رضا بيگلربيگي قزوين، به عنوان سفير فوق العاده (از راه استانبول) روانه دربار ناپلئون شدند و در تاريخ 25 صفر 1222، عهدنامه اتحاد بين ناپلئون و فتحعليشاه در شانزده ماده منعقد گرديد. وقتي كه انسان معاهده فينكناشتاين را با دستوري كه ناپلئون به ژنرال گاردان داده مطالعه ميكند، اميدوار ميشود كه براي ايران دوران سعادت فرارسيده ... دو ماه بعد كه موقع عمل و آزمايش اين گفتار و عهد و پيمان پيش ميآيد، مشاهده ميشود همانطور كه انگليسيها براي جلب منافع خودشان ايران را تسليم روسها نموده بودند فرانسه نيز به نمايندگي ناپلئون، براي جلب منافع خودشان ايران را به روسها واگذار ميكند. و در هرحال معاهده تيلسيت به سياست شرقي ناپلئون خاتمه داد و او را از حمله به هندوستان ظاهرا منصرف نمود. و معلوم است كه ديگر ناپلئون علاقهاي نسبت به دولت عثماني و دولت ايران نشان نميدهد ... و عسگر خان افشار سفير فوق العاده فتحعليشاه، كه حامل شمشيرهاي امير تيمور گوركان و نادر شاه افشار براي ناپلئون بود، ديگر مورد توجه نگرديد، و پس از چندي توقف در پاريس، فقط سلام خشك و خالي ناپلئون را به فتحعليشاه ابلاغ نمود ...» «3» بايد در اينجا به اين حقيقت تلخ اعتراف نمود و گفت كه «نه دربار عثماني و نه دربار ايران، هيچيك آن لياقت و استعداد را نشان نداد كه خودشان را شايسته دوستي با فرانسه معرفي كنند، در اين ترديد نيست كه گزارشهاي متوالي مأموران ناپلئون اين دربارهاي آسيائي را آنطور كه بودند به ناپلئون معرفي نمود. ژنرال گاردان مينويسد مردم اينجا، همه فوق العاده پول پرستند، و ژنرال ترهزل ميگويد:
عيب كلي اعيان ايران كه برطرف كردن آن مشكل ميباشد، حرص ايشان است. پول در اين مملكت، معبود ملي است. بهترين طرحها اگر اندك تعارضي با منفعت فلان وزير داشته باشد، زير پا ميرود.» «4» البته پول معبود دربار و زمامداران فاسد ايران بود «نه معبود ملي.»
پذيرائي از سفراي خارجي
سرجان ملكم كه در عهد فتحعليشاه به ايران آمده است، به بسياري از تشريفات معموله در ايران اشاره ميكند. از جمله مينويسد كه به حكمراني دستور ميدهد «... تو با جميع فوجي كه در بوشهر است، تا
______________________________
(1).Tuileries
(2). همان، ص 60- 58 (نقل از مجله شرق، از نشريات مؤسسه خاور، شماره سوم، دوره اول، اسفندماه 1309 شمسي، ص 140).
(3). همان، ص 77.
(4). همان، ص 79.
ص: 590
حد نخلستان او را استقبال كنيد، با او به چادر جنرال مالكم برويد ... قبل از آنكه ايلچي دول خارجه به پايتخت رسد وضع مراوده او با فرمانروايان ممالك و حكام بلاد، از امور مهمه است. بايد قبل از وصول و دخول به شهري او را استقبال كنند. و سياق ملاقات اشخاصي كه ايلچي از ايشان ديدن ميكند نيز از روي دقت، محل بحث است. صاحبانمناصب و عدد كساني كه به استقبال او ميفرستند و مسافتي كه بايد طي كنند، وقتي كه بايد از اسب فرود بيايند نيز، از مهمات مراسم است. زيرا كه كاشف از اعتنا و احترامي است كه به سفير مينمايند، در اول ملاقات با شاهزادگان و اعيان مملكت حركت سير، برخاستن از جا، استقبال تا دم فرش، يا تا دم در يا بيرون در جايي كه او بايد بنشيند، همه از امور بسيار مهم است. و لذا هميشه پيش از وقت درين بابها گفتگو ميشود ... ملتي كه مانند اهالي ايران خبر صحيح از احوال ممالك بعيده ندارد و كليه حالات دول را از ظاهر سفراي آنان قياس ميكند، بيشتر مراعات اين مراتب را مينمايد ...» «1»
براي آنكه خوانندگان بدانند كه در آغاز قرن 13 هجري و در طليعه قرن نوزدهم ميلادي چگونه زمامداران غرب به واقعيات ميانديشيدند، و تنها در فكر تأمين منافع سياسي و اقتصادي كشور و ملت خود بودند، در حالي كه در ايران زعما و رجال سياسي جز سودپرستي، ظاهرسازي، خودفريبي و فرار از واقعيات، هنر ديگر نداشتند، نمونهاي چند از تشريفات پوچ و بيمعني آن ايام را كه خود از عقبماندگي فرهنگي ما حكايت ميكند، ذيلا نقل ميكنيم:
مقدمات شرفيابي سرهارد فورد جونس به حضور فتحعليشاه
به طوري كه از سفرنامه مورير برميآيد، براي سفير پادشاه انگلستان قبل از حركت، جوراب بلند از ماهوت سرخ و كفش ساغري پاشنه بلند آوردند. وقت ظهر نمايندگان سياسي با هدايا از منزل حركت كردند.
جزو هدايا يك قطعه الماس، يك انفيهدان عاج و يك ترياكدان بود.
هنگام حركت، فراشهاي شاهي جلو، يدكهاي خود ايلچي بعد و دنبال آنها يك دسته سوار ايراني با شمشيرهاي از غلاف كشيده، بعد شيپورچي و تخت رواني كه در آن نامه و هدايا بود، حركت ميكرد بعد از آن چند سوار ايراني با شمشيرهاي برهنه. و بعد سفير و اجزاي سفارت به راه افتادند. و بعد از عبور از خيابانها و كوچههاي پرگل وارد ميدان ارك شدند. «2»
مورير گويد وقتي كه سه بار تعظيم كرديم، تقريبا به حضور شاه نزديك شديم. رئيس تشريفات با صداي بلند گفت شهريارا، قبله عالم، سرهارد فورد جونس سفير پادشاه انگلستان، برادر اعليحضرت شهرياري، كه حامل نامه و هداياي پادشاه انگلستان است، استدعاي تشرف به خاكپاي مبارك را دارد. پادشاه ايران از درون اتاق با صداي بلند گفت:- «خوش آمديد»، در اين هنگام ما كفشهاي خود را بيرون آورده به حضور شاه رفتيم، وقتي كه ما وارد اتاق شديم، سفير ما رفت به طرف تخت پادشاه كه نامه پادشاه انگلستان را به شاه بدهد، در نيمه راه ميرزا محمد شفيع صدراعظم جلو آمده نامه را گرفت و برد پهلوينامه پيش شاه گذاشت. پس از آن سفير خطابه
______________________________
(1). تاريخ ايران، پيشين، ج 2، ص 201.
(2). همان، ص 97- 96.
ص: 591
خود را به زبان انگليسي از روي نوشته شروع به خواندن نمود، اول پادشاه ايران به محض شنيدن، يك تكاني خورد. بعد معلوم بود كه از شنيدن آن خوشحال است. همينكه خطابه به آخر رسيد، فورا جعفر علي خان نماينده دولت انگليس مقيم شيراز، جلو آمده ترجمه فارسي آن را به عرض شاه رسانيد.
... پادشاه ايران پس از آن گفت كه دوستي اين دو مملكت قديمي است و اميد است كه بعدها اين دوستي روزبروز زيادتر گردد. بعد شاه سؤال كرد:- برادر من پادشاه انگلستان حالش چگونه است؟ دماغش چاق است؟ احوالش چطور است؛ بعد سؤال كرد آيا شاه فعلي انگلستان پسر پادشاه سابق است كه اتباع او با ايران روابط داشتهاند؟ ... وقتي كه گفته شد اين همان پادشاه است كه در آن زمان هم سلطنت ميكرد، شاه گفت عجب! فرانسويها در اين باب هم دروغ گفتهاند.
(چونكه فرانسويها شهرت داده بودند كه پادشاه انگلستان مرده است). «1»
بعد صندلي آوردند و به سفير اجازه دادند در حضور پادشاه جلوس نمايد. و اين اولين سفيري بود كه به چنين افتخاري نايل شد. بعد اعضاي سفارت معرفي ميشوند و نمايندگان سياسي انگلستان مراجعت ميكنند. براي عقد معاهده بين دولتين، شبهاي متوالي سفير و صدراعظم به بحث و مذاكره ادامه ميدهند بالاخره پس از انعقاد معاهده، شاه سفير را به حضور خود ميخواند و با او با مهرباني سخن ميگويد و از موضوعات مختلف سؤال ميكند. از وضع امريكا ميپرسد و ميگويد شما چگونه به آن مملكت مسافرت ميكنيد؟ آيا آن مملكت زير زمين است؟ يا چطور؟ بعد از وضع حكومت انگلستان سؤالاتي ميكند. وقتي به او ميگويد كه شاه انگلستان بدون دخالت پارلمان به انجام هيچ كاري مجاز نيست، شاه تعجب ميكند و ميگويد چگونه ممكن است كه براي اقتدارات پادشاه بتوان حدي قايل شد؟» «2»
براي تحكيم مناسبات دوستي مقرر گرديد ميرزا ابو الحسن خان شيرازي به اتفاق مورير به لندن برود. سفيركبير ايران، انتظار تشريفات بسياري داشت، غافل از آنكه در انگلستان مدتهاست كه تشريفات زايد از بين رفته است «و تصور مينمود تشرّف به حضور پادشاه انگلستان نيز تقريبا مانند همان است كه در ايران معمول ميباشد ...، سفير ايران پادشاه انگلستان را در قصر ملكه ملاقات نمود. اين ملاقات خيلي ساده و بيتكلف بود. برعكس، در ايران همينكه شاه از دور ديده ميشود، بايد با خيلي احتياط جلو رفت و پيوسته تعظيم نمود، تقريبا در يك فاصله معيني كفشها را از پا درآورد و با اجازه داخل اتاق پادشاه شد، در حالي كه شاه خودش در روي تخت جلوس نموده است. در انگلستان اينطور نبود سفير ايران مستقيما داخل اتاق پادشاه شد، در حالي كه پادشاه خودش در وسط اتاق سر پا ايستاده بود و تعظيم هم لازم نداشت. كفش خود را هم از پا درنياورد. عجيبتر از همه اينكه، سفير ايران اعتبارنامهاش را مستقيما به دست خود
______________________________
(1). همان، ص 99- 98.
(2). همان، ص 100.
ص: 592
شاه داد. وقتي كه سفير داخل اتاق پادشاه شد و ديد فقط يك پيرمرد در وسط اتاق ايستاده است، ابتدا تصور نمود كه آن شخص دربان اتاق پادشاه است، ولي فورا به او گفته شد پادشاه همين است ...» «1»
«سفيركبير ايران 9 ماه در انگلستان توقف نمود و از اخلاق و رسوم و دموكراسي انگلستان و حقوق و اختيارات اجتماعي مردم، غرق حيرت گرديد. در اين ايام قريب 6 قرن از دموكراسي و مشروطيت انگلستان سپري شده بود. شاه فقط به عنوان سلطنت دلخوش بود و حكومت انگلستان نماينده مردم بود، يعني هرحزبي كه اكثريت آراي ملت را به دست ميآورد، به زمامداري ميرسيد در حالي كه در ايران حكومت استبدادي مطلق برقرار بود، و براي آزادي و حيثيت انساني مقام و ارزشي قايل نبودند. جالب توجه است كه در سال 1227 هجري قمري (1812 م) در بين هداياي پادشاه انگلستان، يك كالسكه را با تشريفات مخصوصكشانكشان به عمارت شاه بردند. شاه از ديدن كالسكه تعجب نمود رفت توي كالسكه نشست، عدهاي از وزراي شاه كه در آن ميان ميرزا حسن خان شيرازي و فرج اله خان حاجب الدوله نيز بودند با لباسهاي درباري خودشان را به كالسكه بسته و شاه را اين طرف و آن طرف راه ميبردند، شاه اظهار خوشحالي مينمود. ميرزا شفيع صدراعظم اظهار تعجب مينمود از اينكه كالسكه هم به جلو و هم به عقب كشيده ميشود.» «2» بيشخصيتي و پستي رجال را ببينيد!
در حالي كه در انگلستان پادشاه حق كوچكترين تجاوزي را به حقوق فردي و اجتماعي ملت انگلستان نداشت، در ايران شخصيتهاي مملكتي براي خوش آمد سلطان، خود را تا مرتبه چهارپايان تنزل ميدادند. عجب اينكه عباس ميرزا كه ميگويند از مترقيترين افراد خاندان قاجاريه است نيز، نميتوانست گريبان خود را از سنن مبتذل آن دوران خلاص كند. و چنانكه بايد با تمدن غرب آشنا و مانوس گردد. و به جاي تعارفات و تشريفات زائد، به حقايق امور توجه نمايد. عباس ميرزا حاضر بود كه قراردادهاي ننگين و اسارتآميز را با روسها امضا كند.
ولي براي تشريفات ملاقات با ژنرال روس، روزهاي متوالي چانه ميزد و وقت خود را تلف مينمود. به قراري كه مورير مينويسد روز 22 سپتامبر 1812 يك ژنرال از طرف فرمانفرماي كل گرجستان وارد شد كه قرار ملاقات را بين فرمانده كل روس و عباس ميرزا، براي تعيين شرايط صلح بدهد.
«اين ملاقات براي شاهزاده عباس ميرزا خيلي گران آمد. چونكه نماينده روس آداب و رسوم و دربار ايران را رعايت ننمود. با اينكه وزيرمختار انگليس قبلا اين ترتيبات را به او تذكر داد، ولي ژنرال روس اظهار كرد او همانطور كه به حضور امپراتور خود ميرود، با همان وضع لباس نيز به حضور عباس ميرزا خواهد رفت. ايرانيها با كفش روي فرش رفتن را خيلي بد ميدانند.
______________________________
(1). همان، ص 130.
(2). همان، ص 156.
ص: 593
اين ژنرال علاوه بر اينكه اين آداب را رعايت نكرد، در حضور شاهزاده بدون اجازه نشست.
همينكه ژنرال از اتاق بيرون رفت، فوري شاهزاده حكم كرد رئيس تشريفات را حاضر نموده به چوب ببندند. زيرا كه شاهزاده از رفتار ژنرال روس غضبناك شده بود.» «1»
مورير در جاي ديگر، ضمن توصيف خصوصيات ملاقات خود با يك ژنرال روسي مينويسد: حفظ اسرار در اينجا درست برعكس آن ترتيبي است كه در ايران معمول است ... در ايران به مسايل سياسي هيچ اهميتي نميدهند كه مخفي بماند. ولي در اينجا مطالب كاملا در پرده اختفاست و هيچكس نميتواند چيزي از آن درك كند. در اينجا ژنرال قبل از آنكه شروع به حرف كند، درها را ميبندد و كسي را اجازه دخول نميدهد. برعكس در ايران، در ميان مذاكرات خيلي مهم و سري، هميشه نوكرها در آمد و شد بودند. «2» چنانكه گفتيم، توجه به تشريفات و عدم توجه به «حقايق» از مشخصات اكثريت رجال و زمامداران درگذشته و حال است. ميرزا ابو الحسن خان شيرازي در سال 1819 م. قبل از عزيمت به لندن، در پاريس متوقع بود كه امپراتور فرانسه عين نامه او را كه به مهر شهريار ايران ممهور بود، سر پا در حال ايستاده و با دست خود از سفير ايران دريافت دارد. پادشاه فرانسه براي اجراي اين تقاضا حاضر نگرديد چون كه در آن تاريخ امپراتور فرانسه كسالت داشت.
وقتي كه اين تقاضا طرف توجه واقع نگرديد، خواهش كرد كه اجازه دهند سفير فوق العاده ايران در كنار يا در مقابل شاه بنشيند و اعتبارنامه خود را تسليم كند. و اظهار نمود هرگاه آن تقاضا نيز مورد قبول واقع نگردد، براي سفير ايران فوق العاده خطرناك خواهد بود، و ممكن است در مراجعت، شهريار ايران نسبت به او غضبناك شده، حكم كند سر او را از تن جدا نمايند.
از آنجايي كه دربار فرانسه به چنين امري راضي نبود و مايل نبود وسيله قطع حيات سفير فوق العاده ايران گردد، اساسا از اين ملاقات صرفنظر كرد ... در لندن نيز تا اندازهاي شبيه همان اشكالات براي سفير پيش آمد ...» «3»
شرفيابي ژوبر به حضور فتحعليشاه
ژوبر كه از طرف دولت فرانسه به دربار فتحعليشاه اعزام شده بود، جريان شرفيابي خود را به حضور شاه چنين توصيف ميكند:
«روزي كه براي شرفيابي به حضور فتحعليشاه تعيين شده بود بامدادان تني چند از- درباريان نزد من آمده مرا به كاخ سلطنتي هدايت كردند. عده زياديسواران مجلل، پيشاپيش ما حركت ميكردند، جمعي خدمه و غلام نيز هدايايي را كه من مأمور تقديم آنها بودم، در مجموعههايي زيبا بر سرخود حمل ميكردند، اين هدايا كه عبارت بود از انواع اسلحه، منسوجات نفيس، جواهرات و احجار، به وسيله شالهاي زيباي كشمير پوشيده شده بود تا مردم ببينند. در سراسر مسير ما كه كوچههاي كثيف و پيچدرپيچ و بدمنظره بود، دو رديف سرباز بر
______________________________
(1). همان، ص 162.
(2). همان، ص 65- 164.
(3). همان، ص 34- 233.
ص: 594
زمين نشسته تفنگها را روي شانه حمايل كرده بودند. تماشاچيان در عقب سربازان ايستاده و بالاخره زنان و كودكان روي بامها گرد آمده بودند.»
سپس ژوبر مشخصات قصر سلطنتي و چگونگي شرفيابي خود را به حضور شاه بيان ميكند و مينويسد چون شاه را از فاصله دور ديدم، سر تعظيم فرود آوردم. پس از عبور از صف ميرزاها، خانها و ديگر غلامان شاهي، جعفر قليخان كفشهاي خود را درآورد و به صداي بلند چنين گفت: «ايها السلطان الاعظم في الارض، شاهنشاها، ظل اللّه في الارض، كمترين بنده درگاه، مردي فرانسوي را كه براي عرض تهنيت و تقديم نامهاي مودتآميز شرفياب شده ... شاه كه تا اين لحظه بيحركت نشسته بود، فرمود خوش آمدي.»
سپس ژوبر از زيباييها و نقش و نگارها و قاليها و اشياء نفيسي كه در اين تالار بود و «هزاران قطعه الماس، ياقوت، زمرد؛ ياقوت كبود.» و غيره سخن ميگويد و مينويسد: «بازوبند بزرگ و مدور و مزين به احجار كريمه، قسمت بالاي بازوان شاه را آراسته بود. الماس معروف كوه نور، در وسط يك بازوبند قرار داشت و الماس ديگر معروف به درياي نور به بازوي ديگر.»
سپس ژوبر از ديگر اشياء نفيسي كه در تالار قرار داشت و از گردنبندها و سلاحهاي گرانبهايي كه شاه به خود آويخته بود، سخن ميگويد و مينويسد: «هنگامي كه به مدخل تالار سلام رسيديم، دوباره مراسم تعظيم به جاي آوردم. ضمنا «در همين لحظه نامه امپراتور فرانسه را كه در كيسهاي زربفت قرار داشت، در داخل شيء طلايي به پادشاه ايران تقديم داشتم. صدراعظم پس از گشودن نامه، ترجمه آن را به لحني كه وزن و سجع جملات كاملا آشكار شود، بيان نمود. شاه با نظر لطف خاصي اجازه دادند كه با كفش در برابرشان روي زمين بنشينم.» «1»
امين الملك در حضور امپراتور فرانسه
: پس از پايان تشريفات لازم ايلچي كبير ايران امين الملك به حضور امپراتور فرانسه ناپلئون سوم بار مييابد. ميرزا حسين سرابي مؤلف مخزن الوقايع در شرح ملاقات امين الملك با ناپلئون سوم امپراتور فرانسه چنين مينويسد:
«اعليحضرت امپراتور و امپراتريس هردو در وسط تالار در مقابل تخت خود ايستاده بودند.
زيردست اعليحضرت امپراتور دوازده نفر از رجال دولت با لباس رسمي و نشانهاي متعدد ايستاده و زيردست امپراتريس چهارده نفر از خانمهاي تربيتشده نجبا، كه در اصطلاح فرانسه ايشان را دمدونر «2» ميگويند، يعني خانمهاي مفتخر شده كه نديم و مصاحب امپراتريس و صاحبان حمايل و نشان هستند، ايستاده بودند. و در مقابل اعليحضرت امپراتور جناب امين الملك با نه نفر صاحبمنصبان ايراني صف زده بودند. بعد از جابهجا شدن و آرام گرفتن جناب ايلچي كبير با كمال بلاغت عرض نمودند:
نظر به استقرار كمال دوستي و يك جهتي بين دولت عليه متبوعه خودم با دولت فخيمه
______________________________
(1). پ. ام. ژوبر، مسافرت به ارمنستان و ايران، ترجمه محمود مصاحب، ص 269 به بعد.
(2).Dome d'Honneur
ص: 595
فرانسه، برحسب امر اعليحضرت شاهنشاه ولينعمت خود، مأمورم كه به جهات عديده اداي رسوم تبريك و تهنيت به حضور ملوكانه، اعليحضرت امپراتوري نمايم. و خود را زياد خوشبخت و خوشحال ميدانم كه در وقتي مأمور اين سفارت شدم كه اقسام سعادت و نيكبختي براي اين دولت روي داده است: اولا جلوس ميمنت ناموس اعليحضرت امپراتوري به سرير سلطنت ممالك فرانسه، ثانيا ولادت با سعادت نواب مستطاب وليعهد آن اعليحضرت كه باعث مزيد استقلال و استواري سلطنت همايون و مايه چشمروشني كل اهالي فرانسه و دوستان يك جهت اين دولتست، ثالثا انعقاد عهد عمومي مابين دول متفقه با دولت روس در پايتخت اين دولت كه موجب شوكت و نيكنامي اعليحضرت امپراتوريست، رابعا انعقاد عهدنامه دوستي ما بين دولت ايران و اين دولت جاويد نشان كه سالها مامول و تمناي سلاطين شوكت آيين دو دولت، و آرزوي كل اهالي دو مملكت بود. امروز به عون اله تعالي به كام خاطر دو پادشاه با فر و جاه در عين مباركي سمت استقرار يافت.
جواب امپراتور
: اعليحضرت امپراتور در جواب جناب ايلچي، اينطور فرمايش نمودند:
آقاي ايلچي كبير، من خوشبخت هستم كه پادشاه شما را امر فرموده كه مباركبادي ايشان را به من ابلاغ نماييد. در ابتداي جنگ مشرقزمين، من با ميل طالب شدم كه روابط قديم، را با دولت ايران تجديد نمايم، و بيطرفي دولت ايران، براي ما بيفايده نگرديد. امروز خود تهنيت ميگويم از اين عهدنامه تجارتي كه فيمابين دو مملكت ما انعقاد يافت. زيرا كه استحكام روابط تجارتي هميشه موجب استحكام دوستي ملل است. با تاسف تمام، اطلاع يافتم از جنگي كه فيمابين شما و يكي از متحدين مخصوص من ظهور كرده. اما از روي صدق، مايل و از خدا طالب هستم و آرزو ميكنم كه مأموريت شما در اين صفحات عالم به زودي باعث رجعت صلح محكم بشود. من از شما ممنونم، از آن اظهارات خوشآيند كه نسبت به دولت فرانسه و وليعهد من بيان نموديد. و از شما خواهش دارم كه از مراتب خيرخواهي من نسبت به خود مطمئن باشيد. بعد از آن جناب ايلچي كبير نشان تمثال بيمثال اعليحضرت شاهنشاهي را با نامه همايون به دست گرفته پيش برد، و حضرت امپراتور و امپراتريس هردو از پله تخت پايين آمده، تمثال همايون را امپراتور به دست گرفته به يكي از اعيان حضور داد. و بعد از آن تسبيح مرواريد ارمغاني علياحضرت امپراتريس را تسليم نمودند. معظم اليها خود به دست گرفته، رسم تعارفات به جا آورد، به يكي از زنان داد. بعد از آن جناب ايلچي كبير، شمشير نواب وليعهد را به دست گرفته پيش برد. خود امپراتور پيش آمده و شمشير را گرفته بسيار اظهار خوشحالي و امتنان نموده فرمود كه: از اين شمشير زياد ممنونيت دارم. زيرا كه اعليحضرت، وليعهد را ياد آورده. و آن را به يادگاري فرستاده است.
بعد از آن جناب ايلچي كبير صاحبمنصبان سفارت كبرا را معرفي كرد و اعليحضرت امپراتور فردافرد به همه توجه و التفات فرمودند، و در ساعت سه به همان ترتيب به سفارت كبرا
ص: 596
تصوير بسيار جالبي از سفير ايران در دربار فرانسه
مراجعت نمودند. جناب وزير دول خارجه تا در اتاق مشايعت نمودند و ايشيك آقاسيباشي تا در عمارت همراهي كرد. و دو نفر نايبان ايشيك آقاسي همراه مسيو بيبرستن تا منزل همراه بودند. بعد از آن افتتاح ابواب ديدوبازديد گرديده.» «1»
شكايت از عهدشكني فرانسويان
: ميرزا شفيع در نامهاي كه به سوماريپا مترجم سفارت فرانسه در بغداد نوشته، از خلف وعده فرانسويان شكايت ميكند و پس از مقدمهاي مينويسد:
«اينكه خواهش نموده بوديد كه ازين طرف مجددا ابواب اظهار دوستي گشاده به ارسال رسل و
______________________________
(1). مخزن الوقايع، پيشين، ص 194 به بعد.
ص: 597
ترسيل مراسلات مبادرت رود، آن عاليشأن خود مطلع است كه الي حالي ازين قبيل تعارفات ظاهري بسيار اتفاق افتاده و به هيچوجه فايده و ثمري حاصل نشده، ميبايد كاري كرد كه مفيد فايده باشد. حال مدت دو سالست كه اين جانب زحمات بسيار و مرارات بيشمار ميكشم كه شايد رفع بعضي ملامت و ناخوشي از خود نمايم و هنوز به جايي منتهي نشده. آن عاليشأن البته از چگونگي مرارت اين دو سال اين جانب در پاس دوستي آن دولت مطلع نشده است. حال كه آن عاليشأن خواهش تجديد رسوم الفت و اتحاد فيما بين دولتين بهيتين را نموده است، اين جانب نيز زياده از حد اين مطلب را طالب ميباشم چرا كه در ايران و درب خانه شاهنشاه جهان و جهانيان، خيرخواه دولت فرانسه محسوب شدهام. و به اين جهت هنوز هم مورد توبيخ و ملامت اهالي ايران ميباشم. مكرر قلمي شده است كه هرگاه پادشاه فلكبارگاه فرانسه و رجال آن دولت بهيه ميخواهند كه رفع بدنامي خود كرده در عالم محمود و نيكنام باشند، اين معني براي آن دولت ميسر نخواهد شد به جز اينكه عهد و ميثاقي كه در خصوص اخراج روسيه با دولت قاهره بستهاند، وفا نمايند كه راه عرض و استدعايي براي اين خيرخواه به دست آيد. حالا اگر از جانب شما حرفي بگويم، انديشه دارم كه حمل بر بعضي جهات نمايند. آخر دوستي و آشنايي دو دولت بزرگ را نفعي و ثمري ضرور است. خلف عهد و سست پيماني شما كه عالمگير شده و از ايلچيان و فرستادگان آن دولت هركه راهي اين ولايت شده هزار گونه سخنان دوستانه مسموع گرديد و يكي از قوه به فعل نيامده يكي مذكور ساخته كه «ايمپراطور» اعظم از راه دريا هزار تفنگ فرستاده، يكي نويد داده كه پنجاه عراده توپ ميآورند، يكي ديگر گفته كه پادشاه محض خاطر شما با روسيه مصالحه كرده ايلچي فرستاده كه روسيه را بيرون نمايند. ما هم به همين هوس مسيولاژار را تدارك كلي نموده نزد گدويچ سردار روسيه فرستاديم. بعد از ورود آنجا به سردار و كارگزاران اين دولت تكليف و اهتمام مينمود كه شما قلاع را خالي كرده به روسيه واگذاريد تا من بناي متاركه، ميان شما بگذارم. اين همه معلم و مهندس كه از آن دولت در آنجا بودند، با آنكه كمال محبت و نوازش درباره ايشان به عمل آمده و از مال دنيا به هيچوجه مضايقه نشده، همينكه بناي دعوا و جنگ با روسيه شده، يكجا خود را كنار كشيده نزديك نيامدند. عسكر خان را با پنجاه هزار تومان تحفه و هدايا روانه پاريس فرمودند. سه چهار سال او را در آنجا نگاه داشته با ده هزار تومان قرض روانه ساختند، به خلاف اين طرف كه ايلچيان را با تدارك به هرنوع كه دلخواهي ايشان بود روانه كردند. هر روزه عسكر خان از پاريس مينوشت كه چنان و چنين جواهر و تحفهها درست شده ميآورم يكجا همه دروغ محض شده، عسكر خان با آن همه قرض مراجعت كرد. آخر چه واقع شده بود دو پادشاه عظيم الشأن كه باهم دوستي و تعارف و مهرباني مرعي ميدارند، چرا از آن طرف ميبايست مباركباد و تعارفي به عمل نيايد كه در ميان دولتهاي عالم براي اين دولت سبكي و بدنامي حاصل شود. اگر از رفتار و دوستي انگريز اظهار نمايم، مجملي آنكه از روزي كه بناي دوستي را گذاشته، ايلچي ايشان وارد شده است، جزيي دروغي نگفته و نميگويد و سالي دويست سيصد هزار تومان وجه نقد به سركار
ص: 598
اقدس شاهنشاهي ميدهند. و تا حال سي چهل هزار تفنگ و پنجاه عراده توپ دادهاند. و همين دفعه، همه معلم و توپچي و آدمهاي ايشان با قشون ايراني موافقت كرده دعواي عظيم با روسيه واقع و شكست فاحشي داده دو سه هزار روسي را كشته و گرفته، تا حال چندين مرتبه ايلچي ايشان آمده براي سركار عظمتمدار شاهنشاهي مبالغ كلي جواهر و تحفهها آورده، به رجال دولت عليه كسي نمانده كه لازمه تعارف به عمل نياورده و لازمه ايستادگي داشته و دارند كه روسيه را به زور و پول انشاء اله به موافقت اين دولت عليه از ايران بيرون نمايند. ايلچي كه از دولت عليه رفته و ميرود، دولت انگريز خود متحمل اخراجات آن شده و ميشوند. آن عاليشأن كه اين تكليف را نموده، راست است اين جانب هميشه به خيرخواهي دولت بهيه فرانسه معروف و مشهور بودهام وليكن از كمغيرتي و بياهتمامي شما، راه حرفي در اين آستانه عليه ندارم. چرا بايد رجال آن دولت جاويد مدت كه به همه صفات حسنه آراسته ميباشند، ننگ بد عهدي و سستپيماني را كه از همه عيوب بدتر است، برخود پسنديده، چشم از پاس عهد و نگاهداري پيمان بپوشند؟ به خدا كه اين جانب محض خيرخواهي كه به علت آمد و رفت آن دوساله به هم رسيده است بر خود هموار نميتوانم كرد. و هميشه به علت شهرتي كه به خيرخواهي آن دولت دارم نزد همه كس خجل و منفعل ميباشم. درين چند ساله كه مباعدتي به تقريب قطع رسل و رسايل دست داده بود، هميشه خواهشمند اين مطلب بودم كه واسطه معقولي كه محرميت و صداقت داشته به هم رسد تا در صدد اظهار بعضي مراتب برآمده مجملي از آنچه درين مدت فيما بين رخ نموده معلوم سازد. بهتر كه آن عاليشأن كه از تمامي كارها مستحضر و آگاه و از قراري كه معلوم شده بينهايت نيكانديش و خيرخواه است، باز به اين حدود آمده سبقتي در اظهار بعضي مراتب نمود تا تازه مطالب، در صدد اظهار برآيد و در پرده خفا نماند. الحمد اللّه رب العالمين پروردگار پاك، خدمه اين دولت عليه را از اعانت جميع دول بينيازي داده است و ابواب فتوحات بر چهره آمال اين دولت جاويد مدت گشاده، البته مسموع آن عاليشأن گرديده است كه درين سال فيروزي مآل، تا چه حد آثار ضعف و فتور از صدمات سپاه مقصور در احوال روسيه در اين سرحد راه يافته، چقدر ازآنها مقتول و سفر سولتيكف در ايران در عهد محمد شاه قاجار
ص: 599
چقدر دستگير شده. آنچه اظهار و قلمي شد، محض دوستي و خيرخواهي بود. چنانچه آن عاليشأن صلاح داند، همين نوشته را انفاذ پاريس نزد امناي دولت بهيه فرانسه نمايد. پيوسته مترصد اخبارات و مرجوعات ميباشد.» «1»
پذيرائي از نمايندگان سياسي
سولتيكف در سفرنامه گرانقدر خود به ايران به تصوير و توصيف بسياري از مناظر و خصوصيات اجتماعي ايران در عهد محمد شاه قاجار همت گماشت و با قلم توانا و نقاشيهاي كمنظير خود وضع لباس مردان و زنان، خصوصيات هنرمندان، راه و رسم مسافرت و مشكلاتي را كه مسافرين در سفرهاي خود متحمل ميشدند بيان كرده است. در يكي از نقاشيهاي اين مرد هنرمند ورود سفارت ايران به سن پترسبورگ، فيلها و اسبها و باروبنه آنها وعده نسبتا زيادي كه با كلاهها و لباسهاي مخصوص آن دوره عازم روسيه تزاري شده بودند به خوبي نشان داده شده است همو در تصوير بسيار جالب ديگر ورود خود را بعنوان يك نماينده سياسي به تهران توصيف و نقاشي كرده است در صفحه 80 كتاب خود مينويسد: «روز هشتم نوامبر، صبح زود به طرف تهران حركت كرديم ... ناگهان مشاهده كرديم كه دسته پرجمعيتي به سرعت به جانب ما پيش ميآيد دو كره اسب عالي همراه داشتند يالهاي عالي و دم آنها را به رنگ آتشرنگ كرده بودند. اين حيوانات نجيب در زيورهاي طلا و شال كشمير جلوهي خاصي داشتند، هنوز متعجب و غرق حيرت بوديم كه از مركبهاي خود جدا و (دو حامل) و من سوار دو اسب تشريفاتي شديم، در آن هنگام به ما گفتند: «اين اسبها، هديه اعليحضرت محمد شاه است» اين بخشش چندان گران تمام نميشود چه هديهاي به سبك ايراني است و هنگامي كه جود و بخشش سلطنتي، تاثير خود را بخشيد آنرا پس خواهند گرفت.
در اين وقت ما از فريادهاي پرصداي تهنيت كه به فارسي به لفظ «مبارك» بيان ميشد و جمعيتي كه در پهلوي ما بود و دائما اين لفظ را به صداي بلند تكرار ميكرد گيج شده بوديم اسبهاي قوي ما، كه آنها نيز از اين سروصدا متعجب شده بودند شروع به تاخت كردند و ما را به طرف مركز دنيا بردند و ما در ميان صداي تند و قوي طبلهاي بزرگ و آهنگ تند و تيز بوق و كرناي قشون رسمي شاه، به آنجا وارد شديم.» «2»
سولتيكف در اين سفرنامه از وضع اجتماعي خستهكننده ايران براي اروپائيان، و جدايي زنان از مردان كه در ايران نزديك 13 قرن سابقه داشت، شكايت ميكند و با صراحت تمام مينويسد:
«پس از سه ماه توقف در تهران، من از اين شهر و از سرتاسر ايران خسته شدهام. زندگي در آنجا با يكنواختي وحشتزائي ميگذرد، يكنفر بيگانه محروم از مصاحبت بانوان و تمام تفريحهاي شهرهاي اروپا، نميداند روزهاي خود را چگونه بگذراند.» «3»
______________________________
(1). صد و پنجاه سند تاريخي از جلايريان تا پهلوي، پيشين، ص 58- 155.
(2). سفرنامه سولتيكف، ترجمه محسن صبا، ص 80 به بعد.
(3). همان كتاب، ص 83.
ص: 600
فلك كردن مأمور سياسي در زمان محمد شاه قاجار
: به طوري كه از تاريخ سايكس برميآيد پس از آنكه محمد شاه مجبور به ترك محاصره هرات گرديد، براي حل پارهاي مشكلات، حسين خان را از طرف دولت ايران به انگلستان فرستاد. وي حامل نامهاي از شاه بود كه در آن شديدا از سفير انگلستان شكايت كرده بود كه چرا به او نسبت ظلم و تعدي داده است.
ضمنا در اين نامه نوشته بود كه يگانه هدف از اين لشكركشي نجات اتباع ايران از قيد اسارت و بندگي بوده است. پس از آنكه سفير ايران با لرد پالمرستون ملاقات كرد، هيچ يك از تقاضاي ايران مورد موافقت قرار نگرفت، و در خصوص احضار سفير گفت: دولت علياحضرت ملكه انگلستان، دلايل زيادي در دست دارد كه حاكي است از اينكه سرجان م. نيل با كمال وفاداري و قدرت، وظايف خود را انجام داده است ... نماينده سياسي كه در مأموريت خود هيچگونه موفقيتي به دست نياورده بود، در بازگشت خود چوب زيادي خورد، به عبارت ديگر او را شديدا فلك كردند. «1»
نخستين رابطه سياسي بين ايران و امريكا
در سال 1273 هجري قمري برابر با 1856 ميلادي يعني در سال دهم از سلطنت ناصر الدين شاه و ايام صدارت ميرزا آقا خان اعتماد الدوله نوري، در استانبول ما بين فرخ خان غفاري كاشاني ملقب به امين الملك، ايلچي كبير ايران در فرانسه و كارول اسپنس وزيرمختار ممالك متحده امريكاي شمالي مقيم دربار عثماني، معاهدهاي در هشت ماده براي برقراري روابط دوستي و معاملات تجارتي منعقد گرديد. اين معاهده به تاريخ 15 ربيع الثاني 1273 مطابق 13 دسامبر 1856، به دو زبان فارسي و انگليسي در استانبول از طرف دو نماينده ايران و ممالك متحده امريكاي شمالي به امضا رسيده، در تاريخ 20 شوال 1273 مطابق 13 ژوئن 1897 نسخ آن مبادله گرديده است.
اين معاهده در طرز معامله طرفين با سفرا و نمايندگان سياسي يكديگر، بر همان اصولي كه در معاهده تركمنچاي بين ايران و روسيه مقرر شده بود، مبتني بود. و طرفين تصديق كردند، كه با سفرا و نمايندگان يكديگر، همان معامله را كه با نمايندگان و اتباع دول متحاربه معمول ميدارند رعايت كنند. مهمترين مواد اين معاهده قسمتي از ماده پنجم آن بود، به اين مضمون:
هرگاه در ممالك محروسه ايران مرافعه يا مباحثهاي فيما بين تبعه دولت عليه ايران و اتباع دولت ممالك متحده امريكاي شمالي حادث شود، در محلي كه وكيل يا قونسول ممالك مجتمعه امريك مقيم باشد، مقالات متداعيين و تدقيق و تحقيق اجراي حكم جدل و انصاف در محكمه دولت ايران با حضور احدي از منتسبان وكيل يا قونسول دولت ممالك مجتمعه امريك خواهد شد.
لازمه اجراي اين ماده بود كه ممالك متحده در ايران سفير و قونسولهايي داشته باشد. اما اين كار يعني انشاء سفارتخانه و قونسولخانهها در ايران تا سال 1300 هجري (1883 ميلادي)
______________________________
(1). تاريخ سايكس، ج 2، ص 485.
ص: 601
از طرف امريكا به تأخير افتاد و در اين مدت منافع امريكا را در ايران دولت انگليس عهدهدار بود.
در ژانويه 1883 (1300 هجري) نخستين سفير دول متحده امريكا يعني مستر بنجامين وارد تهران شد و او به دستياري خانم خود در پايتخت، سفارتخانه امريكا را تأسيس نمود. در سال 1885 مستر بنجامين به امريكا بازخوانده شد و كتابي به نام ايران و ايرانيان در سال 1887 در هفده فصل منتشر ساخت. هرچند اين كتاب خالي از اغلاط و اشتباهات نيست، ولي مطالعه آن براي آشنا شدن به اوضاع سياسي و اجتماعي ايران در آن دوره بيفايده نيست.
مستر بنجامين در اين كتاب شرح مفصلي از اخلاق و رفتار ميرزا سعيد خان موتمن الملك وزير امور خارجه ايران مينويسد: در مملكتي مثل ايران چنين وزيري بايد منتهاي مهارت را به كار ببرد تا دوستان ظاهري خود را از خود نرنجاند و بر عداوت دشمنان خود نيفزايد ... اهمال وزير خارجه مرحوم، كه به نوبت باعث خشم ديپلوماتهاي خارجه مقيم تهران ميگرديد، فقط از جهت صفات فطري آن وزير نبود. من يقين دارم كه ميرزا سعيد خان بر اين عقيده بود كه بهترين پولتيك ايران اين است كه حل و تسويه امور را به عهده تعويق اندازد و چون در امتداد سنوات متماديه همين تدبير را به كار برده، اين حالت براي او طبيعت ثانوي گرديده، در اواخر عمر او، اين اهمال كه با تزوير و رياي حقيقي مشرقزمين مخلوط گشته بود، به طوري اسباب تغير سفارتهاي خارجه گرديد كه بعضي از آنها تهديد نمودند كه از اين به بعد روابط ديپلوماتي نخواهيم داشت جز با خود اعليحضرت ... در جاي ديگر از طرز پذيرايي وزير امور خارجه از نمايندگان سياسي سخن ميگويد و مينويسد: همينكه وزيرمختار داخل تالار ميشود، وزير امور خارجه به سمت در پيش آمده از او پذيرايي ميكند. نوكرها و گماشتگان وزير، در دور او بر زمين مينشينند. هركس قلمداني نزد خود دارد. و وقتي وزير ميگويد، چيزي بنويسد، فورا لوله كاغذ را از جيب درميآورد و بر روي دست چپ مينويسد: سطور به سمت بالا ميل ميگيرد ...
اگر مراسله بيشتر از يك صفحه باشد، آن را در حواشي صفحه به خط ريز مينويسد. وقتي مراسله تمام و حاضر گرديد، وزير آن را مهر ميكند و امضا معمول نيست ... در اثناي محاوره مكرر شربت يا چاي ميآورند ... ميرزا سعيد خان مانند ساير ايرانيها در وقت اشتغال به امور، تسبيح در دست داشت و آن را براي استخاره به كار ميبرد. «1»
اول وزيرمختاري كه رسما از طرف دربار ايران عازم واشنگتن پايتخت ممالك متحده امريكا شد، مرحوم حاج حسينقلي خان معتمد الوزر است.
نامه رئيسجمهوري اتازوني به ناصر الدين شاه
اين نامه كه متعلق به سال 1304 هجري قمري است در زمان رياست جمهوري گروور كلولند «2» بيست و دومين رئيسجمهور امريكا نوشته شده و در اين زمان بود كه سومين سفير امريكا به نام مستر
______________________________
(1). مجله يادگار، بهمن 23، ص 44 تا 61 (به اختصار).
(2).Grover Cleveland
ص: 602
اسپنسر پرات، انتخاب و به ايران اعزام گرديد.
در زمان اسپنسر پرات مقدمات اعزام نخستين سفير ايران به امريكا فراهم گرديد و به صلاحديد ناصر الدين شاه حاجي حسينقلي خان صدر السلطنه براي تأسيس سفارت واشنگتن فرستاده شد.
نامه زير كه از رئيسجمهور امريكاست مبني بر معرفي سفير امريكا و مراسم تشريفات ورود او، و تقديم استوارنامه به حضور سلطان وقت ميباشد.
«دوستا، معظما، مكرما
مسيو اسپنسر پرات را كه يكي از هموطنان معتبر من هست انتخاب كردم كه در جنب دولت اعليحضرت شما به منصب وزير مقيم، و قنسول جنرال اتازوني امريكا ساكن باشد. مشار اليه شخصي است كه از چيزهايي كه فايده اين دو دولت در آن است اطلاع كامل دارد. و همچنين از ميل صميمي و صفاي باطن من در انتشار دوستي كه سالهاي دراز فيما بين ما حاصل است، عليم و خبير ميباشد. چون طبع بلند و قابليت مشار اليه را ديدم، اطمينان كامل دارم كه او همه وقت فايده و خوشبختي اين دو دولت ما را منظور نموده، از حسن رفتار خود در دربار اعليحضرت شما مقبول خواهد افتاد لهذا خواهشمندم كه اعليحضرت شما نيز مشار اليه را به وجه خوش و خوب قبول نموده هرچه را از جانب اتازوني اظهار دارد صحيح و درست و اطميناني را كه از خيالات خوب اين دولت نسبت به خوشبختي دولت ايران در نزد مشار اليه به وديعت سپردهام كه به اعليحضرت شما برساند نيز قبول فرمايند. در شهر «ورنتن» به تاريخ 13 ماه اوت 1886 نوشته شده است. دوست واقعي شما گروور كلولاند.» «1»
«تشريفات روز ورود جناب مسيو اسپنسر پرات وزير مقيم اتازوني در روز دوشنبه بيست و پنجم شهر صفر المظفر 1304- امير الامراء العظام نصر الملك رئيس مستقبلين با يك نفر يوزباشي با يك صد نفر سوار قزاق و مقرب الخاقان كنت نظم الملك با سواره پليس از جانب سني الجوانب همايون اقدس اعلي و مقرب الخاقان ميرزا كاظم خان سرتيپ از وزارت امور خارجه، تا عمارت اسبدواني به استقبال وزير مقيم خواهند رفت.
بنا به قرارداد عمدة الامراء العظام، حاجب الدوله در عمارت اسبدواني، ميز و صندليهاي خوب با شيريني و لوازم معمول آن را به طورهاي خوب و منقح حاضر خواهند ساخت.
مقرب الخاقان قهوهچيباشي اسباب چاي و قهوه در آنجا مهيا خواهد كرد. مستقبلين در آنجا با جناب وزير مقيم بعد از صرف شيريني و چاي و قهوه عازم سفارتخانه و شهر خواهند شد با نظم و ترتيب.
رئيس مستقبلين همه جا همدوش جناب ايلچي و سايرين پشت سر ايشان به قاعده و
______________________________
(1). صد و پنجاه سند تاريخي از جلايريان تا پهلوي، ص 259.
ص: 603
ترتيب خواهند آمد.
نواب والا محمد حسين ميرزا امير آخور سه رأس اسب از اصطبل خاصه همايون با يراقهاي طلا يكي براي جناب وزير مقيم و دو رأس براي يدك مهيا كرده، جلودار با مستقبلين نبوده در عمارت اسبدواني حاضر باشد.
براي صاحبمنصباني كه همراه جناب وزير مقيم هستند، من باب احترام از اصطبل همايون اسب فرستاده خواهد شد. قدري به دروازه شهر مانده، بيست نفر فراش و ده نفر شاطر حاضر خواهند بود. هريك با صاحبمنصب خودش آمده تا دم سفارتخانه پيشاپيش وزير مقيم باشند و نگذارند ارباب توقع زحمت به ايشان برسانند.
آنها كه تماشاچي هستند و در معبرها ايستادهاند، هنگام عبور جناب وزير مقيم به نظام صف كشيده بايستند و داخل هم نشوند.
جناب وزير تهران قدغن خواهند كرد كه درويش و فقير و ارباب توقع را نگذارند سر راه جناب وزير مقيم باشند. راهها و كوچهها را جاروب كرده آب بپاشند. و صفا دهند. چاهها و گودالها را مسطح نمايند.
در ميدان توپخانه هنگام عبور جناب وزير مقيم، توپچيان قراول تعليم نظامي به عمل آورند، برحسب حكم حضرات امجد اشرف ارفع والا آقاي اميركبير دامت شوكته دويست نفر سرباز با يكنفر ياور، دم دروازه كه جناب وزير مقيم از آنجا وارد شهر ميشود، حاضر باشند. و دويست نفر ديگر با ياور دم سفارتخانه كه در آنجا فرود خواهند آمد، حاضر خواهند شد كه احترامات ممكنه را به عمل آورند. و ده نفر سرباز با يك نفر وكيل در منزل جناب وزير مقيم قراول احترام خواهند بود. اين همان سرباز و قراول دايمي است كه در سفارتخانه بودهاند.
جناب جلالتمآب مجد الدوله از نظارتخانه مباركه ده خوانچه شيريني به طوري كه معمول ورود بوده است، در سفارتخانه، قبل از وقت حاضر خواهند نمود كه دليل تهنيت و تبريك باشد.
برحسب قرارداد جناب جلالتماب مستوفي الممالك، چهار نفر از مستوفيان عظام با لباس درباري در منزل جناب وزير مقيم خواهند بود و از جانب سني الجوانب اعليحضرت شاهنشاهي روحنا فداه، رسم تفقدات را به عمل خواهند آورد.
روز دوم ورود جناب وزير مقيم، جناب صنيع الدوله به ديدن ايشان خواهند رفت. روز دوم ورود معتمد السلطان ميرزا عبد اله خان، سرتيپ و مستشار وزارت امور خارجه به احوالپرسي خواهند رفت.
تشريفات روز شرفيابي مسيو اسپنسر پرات وزير مقيم دولت اتازوني در روز چهارشنبه 27 شهر صفر 1304.
جناب وزير مقيم روز سيم ورود به سلام خاص اعليحضرت شاهنشاهي روحنافداه مشرف خواهد شد.
ص: 604
نايب ايشيك آقاسيباشي با يك نفر نايب كالسكه خانه، با دو كالسكه خوب و كالسكهچي و اسب خوب از كالسكه خانه خاصه همايون محض احترام با آنكه داخل تشريفات نيست، محض موافقت دوستانه، به سفارت رفته اظهار داشتند كه از جانب سني الجوانب همايون دعوت به حضور مبارك شدهاند.
نزديك سفارت، بيست نفر فراش و ده نفر يساول با سه نفر نايب كه يكي نايب يساول يكي نايب فراش خانه مباركه و ديگري نايب شاطرباشي، پيشاپيش جناب وزير مقيم در ميدان توپخانه، توپچيان قراول تعظيم نظامي خواهند نمود و سربازان كه در دروازه الماسيه مشغول قراولي هستند، پيشفنگ خواهند نمود.
از اين قرار، اهل نظام با لباسهاي خوب حاضر خواهند بود. دم دروازه الماسيه يك صد نفر سرباز خواهند بود كه پيشفنگ نمايند. سرباز يك صد نفر از افواج طرح اطريش در دو قسمت درب اعلا در عمارت سلطان صف كشيده پيشفنگ نمايند.
سرباز چهار صد نفر- نايب ايشيك آقاسيباشي جناب وزير مقيم را داخل كشيكخانه مباركه خواهند كرد. در وقتي كه چند نفر از امرا و امناي دربار اعظم با لباسهاي رسمي به جهت احترام، جناب وزير مقيم را داخل كشيكخانه مباركه خواهند كرد، از قرار زير ... حاضر خواهند بود ... در آنجا قهوهچيباشي همايون اقدس اعلا، به آنان چاي و قهوه و غليان خواهد داد. بعد از صرف چاي و قهوه، نايب ايشيك آقاسيباشي رفته به خاكپاي همايون اقدس اعلا عرض خواهد كرد كه جناب وزير دربار حاضر است.
امير الامراء العظام ايشيك آقاسيباشي جناب وزير را با صاحبمنصبان به ترتيب و نظمي كه مقرر است به پيشگاه حضور اقدس اعلا خواهد برد، و عرض خواهد كرد كه جناب وزير مقيم دولت بهيه امريكا با نامه مودت ختامه شرف اندوز حضور مبارك اعليحضرت اقدس شاهنشاهي شدهاند. بعد از عرض، كفش كنده، شرفياب خواهد شد.» «1»
حضرات عظام كه در سلام حاضر خواهند بود «شاهزادگان عظام كه حامل اسباب جواهر خواهند بود، نواب ملكآرا، نواب عزالدوله، نواب ركن الدوله، نواب احتشام الدوله، نواب شجاع الدوله، نواب حسام السلطنه، نواب معتمد الملك، نواب معتمد الدوله.
نتيجة الوزراء العظام كشيكچيباشي با لباس رسمي و چهل نفر يوزباشي و غلام پيشخدمت، صف كشيده خواهند ايستاد.
سيني طلا، دم در باغ سلطاني حاضر نمايند. وقتي كه جناب وزير مقيم داخل باغ ميشوند نامه را در سيني طلا بگذارند، به صاحبمنصبي كه همراه ايشان است خواهند داد كه به حضور همايوني تقديم نمايد.
______________________________
(1). همان كتاب، ص 261 به بعد.
ص: 605
جناب وزير مقيم كه داخل ميشوند، نامه را از صاحبمنصب گرفته، بلاواسطه به حضور مبارك عرض خواهند كرد. اعليحضرت نامه را به دست مبارك گرفته به جناب مستطاب اشرف مشير الدوله وزير امور خارجه خواهند داد يا به هرطور كه راي مبارك اقتضا فرمايد. جناب وزير مقيم بعد از شرفيابي حضور مبارك همايوني به ديدن جناب مستطاب وزير امور خارجه خواهند رفت. فرداي روز شرفيابي، جناب مستطاب اشرف مشير الدوله وزير امور خارجه به بازديد ايشان تشريف ببرند.» «1»
دستور العملهاي سياسي
كتابچه دستور العملها همانطور كه از نام آن برميآيد، مشتمل بر دستورهايي است كه دولت ايران، به فرخ خان درباره روابط خود با دولتهاي اروپايي علي الخصوص فرانسه و انگليس داده است. اين كتابچه به خط ميرزا سعيد خان انصاري وزير دول خارجه است كه در آخر آن خط رمز و مهر ميرزا سعيد خان (لا اللّه الا اللّه الملك الحق المبين سعيد الانصاري) ديده ميشود.
امين الملك فرخ خان (ايلچي كبير دولت ايران) علاوه بر مأموريتي كه در فرانسه داشت، موظف بود در اسلامبول با ايلچي فرانسه ديدوبازديد كند و پس از تقديم تمثال همايون، محرمانه به سفير فرانسه بگويد: «من به اظهار بعضي نظرات به اولياي دولت عثماني مأموريت دارم و از جانب دولت خود نيز مأمورم كه هرچه را بايد اظهار نمايم به اطلاع و استحضار شما كه ايلچي فرانسه هستيد اظهار بدارم و تقويت و جانبداري شما را هم خواهش نمايم. و به جهت نابلدي، مترقب راهنمايي شما باشم. و چون من زياده از 15 روز نميتوانم در اسلامبول بمانم، متوقعم كه تقويت كامله و تعجيل در انجام مطالب من نمايند كه زود عازم فرانسه شوم ...» «2»
در جايي ديگر به فرخ خان دستور داده شده است كه «اگر ايلچي كبير انگليس حاضر به گفتگو براي رفع اختلافات و برودت حاصله نشود شما بايد به كل سفراي دول خارجه، كاغذ رسمي بنويسيد و مراتب را حالي نمائيد كه من از جانب دولت خودم مأمورم كه در باب برودت حاصله فيما بين دولت عليه و دولت انگليس در باب فقره افغانستان و هرات با ايلچي كبير انگليس مذاكره نمايم و بعد از قرارداد كليه، رفع برودت را بكنم. ايلچي كبير، خودش را به حكم دولت خودش از سوال و جواب و قرار و مدار اين مسايل بيدخل كرده است، و دولت او هم كه راضي نميشود مأمور دولت ايران به لندن رفته دلايل خود را اظهار دارد و در مقام رفع برودت برآيد، پس تكليف دولت ايران چه خواهد بود؟
شماها مأمورين دول خارجه ميباشيد، شاهد باشيد كه دولت ايران تا همه جا همراهي كرده است و دولت انگليس من غير حق، با دولت ايران اينطور معامله مينمايد و هيچ منظور ندارد
______________________________
(1). همان كتاب، ص 265.
(2). مجموعه اسناد و مدارك فرخ خان، به كوشش آقايان اصفهانيان و زعفرانلو، پيشين، ص 11 به بعد.
ص: 606
كه بايد با دولت ايران همراهي نمايد و دلايل حقه دولت ايران را استماع نمايد. فقط مقصود دارد تكليف ما لايطاق به دولت ايران نمايد و بيجهت در مقام ضرر و آزار دولت ايران برآيد ... اين كاغذ را به سفراي خارجه بنويسيد و عازم پاريس شويد. سهل است اگر هم بتوانيد در روزنامه اسلامبول منتشر سازيد. 28 ذيحجته الحرام 1272.» «1»
در نامه ديگري بار ديگر به فرخ خان دستور داده شده است «كه در اسلامبول پيش سفراي دول خارجه عموما اظهار داريد كه دولت عليه ايران هرگز ميل ندارد با دولت انگليس جنگ بكند و خيال تصرف افغانستان را هم ندارد. اما بايد از طرف افغان، و امنيت سرحدات خراسان و كرمان سيستان و بلوچستان خاك خودمان، ايمن باشيم يا خير؟ بايد دست به روي دست خودمان بگذاريم و بنشينيم تا افغان مثل عهد شاه سلطان حسين از راه كرمان بيايد اصفهان را پايتخت خود قرار بدهد و ايران را تصاحب نمايد؟ ما در اين حركت خودمان در پي چاره هستيم و اين خود بديهي است كه وقتي كه افغان را اينطور جسور و خودسر ببينيم كه در مقام بسيار ناگواري نسبت به دولت ايران است، لاعلاجيم كه توكل بر خدا كرده از حوادث آتيه هرچه روي دهد خيال نكنيم و به قدر قوه در مقام حفظ دولت و مملكت خود برآييم. و الا انگليس اقدام نمايد و قرار محكمي در امر افغانستان بدهد، ما را و خودش را يك مرتبه مطمئن و فارغ نمايد كه ديگر من بعد اين نوع اتفاقات ظاهر نشود. زياده مطلبي ندارد. في 27 شهر 1272.»
فرخ خان در تبريز بار ديگر از ميرزا آقا خان نوري (اعتماد الدوله) ميپرسد كه «اگر احيانا» ايلچي انگليس راضي به آن اندازه توصيه كه ما دستور العمل داريم نشد ... آيا تكليف چه خواهد بود؟ ... ميرزا آقا خان در پاسخ مينويسد «برادر مكرم مهربان من ...» بعد از آنكه به اسلامبول رسيديد و مذاكره كرديد، كمال اهتمام را نماييد كه هرچه ميشود به صرفه و موافق شأن دولت عليه شود. بعد از كمال سختي و درشتي و اهتمام كليه، كه ديديد كار ديگر از پيش نميرود و حتما قبول نميكنند و چيزي نمانده است كه منجر به جنگ شود، البته ... امر را بگذرانيد و راضي نباشيد كه امر به جنگ بكشد. در هرصورت قبول ترضيه كلا يا بعضا به اختيار كليه شماست ... خودتان با غيرتتر در همه دنيا و با عقلتر از همه مردم هستيد. به اقتضاي عقل و غيرت خودتان حركت نماييد و غيرت را از دست ندهيد. 27 شهر ذيحجه 1272.» «2»
پس از تصرف هرات توسط نيروي نظامي ايران، سفير انگليس طي اولتيماتومي، تخليه آن را خواستار شد. دولت ايران در پاسخ گفت: «دولت ايران از هرات گرفته شده ميگذرد و بنا به خواهش انگليس به افغان واميگذارد. دفع شر افغان را از ما كي ميكند؟ فردا هراتي قاينات را ميچاپد، چنانكه چاپيد. قندهار و سيستان و بلوچستان و كرمان را خواهد چاپيد. خسارت ما را كي ميدهد؟ دو كرور خسارت عهد شاه مرحوم را داريم. دو سه كرور حالا خرج كردهايم. بر
______________________________
(1). همان كتاب، ص 90.
(2). همان، ص 94.
ص: 607
عدهاي از رجال عهد ناصري با لباس رسمي
فرض از خسارت بگذريم راه اطمينان ما چه خواهد بود؟ اگر افغان مطمئن شود كه هرچه بكند دولت ايران به علت حمايت انگليس، نميتواند به آنها حرف بزند، هرروز خسارت تازهاي ميرسانند و خراسان و كرمان و سيستان و بلوچستان خراب ميشود. پس حالا كه دولت انگليس دفع تعرض ايران را از آنها مطالبه ميكند، دفع شر آنها را هم از خاك ايران قرار محكمي بگذارد.»
هرات گرفته شد قدري با قدرت حرف بزن
در بين اسناد و مدارك مأموريت امين الدوله دستخط جناب اشرف به فرخ خان، قابل توجه است: «برادر من، فرخ خان سواد كاغذ شاهزاده و كاغذ حسين خان يوزباشي كه دو ساعت فاصله بهم رسيدند خواهي ديد ... خلاصه الحمد للّه الحمد للّه، هرات گرفته شد، قدري با قدرت حرف بزن تا كاراولاد «كهندل» خان و كار افغانستان را بگذرانيد. با اطمينان و قدرت، تشر مخور، نه اينكه از وكالت و اختيار معزولي، البته اختيارداري به هركار، لكن حالا با تشخص حركت كن. حسن بيگ پريروز آمد، هشت روزه از هرات وارد شده باز الحمد اللّه و از بختبلند شاهنشاه صد و ده تير توپ انداخته شد ... ولي عهد چهار پنج روز بود به نوبه غش مبتلا شده بودند چهار ساعت بعد از اين خبر فتح هرات، دنياي فاني را وداع، جگر چاكران دولت ايران را سوراخ و خون كردند، لكن با صحت وجود مبارك شاهنشاه انشاء اله مثل خاقان مغفور نوادهها قابل وليعهدي خواهند شد به حاجي ميرزا احمد خان و ميرزا ملكم خان و اجزاي سفارت اين مژده فتح را، شما بدهيد.
ص: 608
فرصت تحرير نيست چاپار شب سهشنبه 5 ربيع الاول چهار ساعت از شب گذشته روانه شد.» «1»
در اسناد و مدارك مأموريت امين الدوله با نمونه ديگري از برخورد سنن و مقررات اجتماعي اروپائيان با ايرانيان برميخوريم: «2»
«... شما قرار دادهايد من با مستر موره متقفا به حضور مبارك مشرف شويم، او از قرار تشريفات و عهدنامه انگليس «اجازه» جلوس دارد، من كه در حضور اقدس اعليحضرت همايون شاهنشاهي روحنا فداه نبايد بنشينم و خلاف اين بزرگي را نميتوانم مرتكب شوم، چطور خواهد شد، هر دو بايد يا بنشينيم يا هردو بايد بايستيم اين كار را چطور قرار خواهيد داد؟ ... 29 شهر شعبان المعظمه 1273.» «3»
فرخ خان در يكي از نامههاي خود به ميرزا آقا خان مينويسد: «انگليسيها خود بهتر از ما ميدانند كه ما چقدر محق هستيم. معني حرفها و تكاليف ايشان اين است كه ما زور داريم و شما بايد تمكين نماييد ... تكليف فدوي روزبروز مشكلتر ميشود، زيرا كه از يك طرف تمكين تحكمات حضرات را منافي غيرت شخص خود ميبينم و از طرف ديگر جنگ با انگليس را مصلحت دولت خود نميدانم.» پس از آنكه انگليسيها التيماتوم دادند، ناچار فرخ خان طي نامه مورخه 23 ربيع الاول 1273 به ايلچي انگليس نوشت: «من صريح به جناب شما اعلام ميكنم كه حاضر هستم، دولت ايران را متعهد بسازم كه عساكر خود را از هرات و از خاك هرات بلادرنگ پس بخواند، و نيز حاضر هستم كه در باب تلافي نقدي خسارت اهل هرات با آن جناب قراري كه متضمن رضايت باشد بگذارم ...» فرخ خان در پايان نامه به صدراعظم مينويسد: «احتياج به اظهار نيست كه بر فدوي چه گذشت تا اين كاغذ را نوشتم. اينقدر عرض ميكنم كه در اين ده روز آخر، صدمات انگليس علي الخصوص اين ضربت آخري مراسي سال پيرتر كرد ...» «4»
تقاضاي عزل صدراعظم
پس از آنكه در نتيجه رفتار اعتماد الدوله صدراعظم ايران، سفير انگليس مستر موره خاك ايران را ترك كرد و روابط دوستي به سردي گراييد، چنانكه اشاره شد، فرخ خان امين الدوله به فعاليت وسيعي براي تجديد مناسبات حسنه بين دولتين مشغول شد؛ و سرانجام انگليسيها پيشنهاد كردند كه دولت ايران استقلال افغانستان را به رسميت بشناسد و قشون خود را از هرات بيرون ببرد و صدراعظم فعلي را معزول نمايد دولت ايران در جواب تغيير صدراعظم نوشت: «در باب تغيير و تبديل صدراعظم، جواب همانست كه امين الملك به ايلچي كبير، روز ملاقات داده است. اعليحضرت شاهنشاهي ننگ عظيم و خفت بزرگ نسبت به دولت و تاج و تخت مستقل خود ميداند كه به چنين تكليفي رضا
______________________________
(1). مجموعه اسناد و مدارك فرخ خان، قسمت اول، ص 155.
(2). اسناد و مدارك مأموريت امين الدوله، قسمت اول، ص 318.
(3). مخزن الوقايع، ص 131 به بعد.
(4). اسناد فرخ خان، ص 135 به بعد.
ص: 609
دهد و هرگز اين مطلب را به زبان نميتواند آورد، تا به بر فعليت چه رسد ...» در ايامي كه فرخ خان به وساطت ناپلئون سوم امپراطور فرانسه، به مذاكره با سفير انگليس ادامه ميداد، ضمن نامهاي به دولت ايران نوشت كه در كار عجله نكنيد: صدراعظم در پاسخ او مينويسد: ما بنا داشتيم مأمور مختاري به بوشهر بفرستيم كه هرطور است كار را با سردار انگليس بگذراند، كاغذهاي شما رسيد، نوشته بوديد عجله در كار نكنيد و اقلا چهار پنج ماه خودداري نماييد كار در پاريس ميگذرد. به همين ملاحظه، از نيت خودمان صرفنظر كرديم، و گذراندن كار را در بوشهر موقوف كرديم و يقين داريم تو از ما زيادتر بصيرتداري امر را بهتر ميگذراني ... چاره به جز قبول نداريم، حالا نميتوانيم هفت هشت ماه طول بدهيم، قوه نداريم، قشون و پول نداريم، مردم ايران هرزه هستند. امان است! امان است! بگذران- شارژدافر فرانسه از اين مراتب مطلع است و اين خطرات را به والفسكي وزير امور خارجه خودشان نوشته است 24 رجب روز عيد نوروز ئيلالئيل 1273.
در نامه ديگري به او مينويسد: «تا زود است پرده از روي كار برداشته نشده است كه خدا نكرده صدمه و لگد افغانان و ديگري نخوردهايم كار را به هرقيمتي كه صلاح ميدانيد، بگذرانيد و هرچه از تكاليف كم كردهايد خدمت به ولينعمت و دولت خود كردهايد، و هرچه نكردهايد معلوم است در قوه نداشتهايد. اين كاغذ را به خط معهود حسب الامر سركار اعليحضرت شاهنشاه ولينعمت همايون خود، به شما مينويسد ... البته بگذرانيد. بر اثر اين قبيل نامهها بوده كه امين الملك بالاخره در تاريخ هفتم رجب 1273 معاهده پاريس را با سفير انگليس امضا كرده به موجب آن قرار شد كه انگليسيها بنادر و جزاير ايران را خالي كنند و ايران نيز سپاه خود را از هرات و افغانستان بيرون برد و استقلال آنها را بشناسد و بعدها از هرگونه ادعايي نسبت به آنها صرفنظر كند و در حل اختلافاتي كه بين ايران و افغانستان بروز نمايد، ايران به حكميت انگليس راضي گردد ... معاهده پاريس از طرف ناصر الدين شاه و ميرزا آقا خان نوري صدراعظم و ويكتوريا ملكه انگلستان امضاء شد ...» «1»
اين نامهها احتياج به تفسير و توضيح ندارد و به بهترين صورتي ضعف و فساد هيات حاكمه و سياست تجاوزكارانه استعمارگران خارجي را آشكار ميكند.
فكر قرض گرفتن از امريكا
اعتماد الدوله ضمن نامهاي به فرخ خان چنين مينويسد «برادر من اگر ديديد كه كار با انگليس نميگذرد و حتما جنگ را با ما خواهند كرد، چنانكه نوشته بوديد، معلم و سركرده و مهندس فرنگي بيكار زياد در استانبول است كه به خدمت دولت ايران مايل هستند. البته چند نفر مهندس كه خاطرجمع باشيد در قشون ايران خواهد ماند و مقابل انگليس ايستادگي خواهند كرد اجير كرده روانه داريد.
______________________________
(1). مخزن الوقايع، پيشين، ص 37.
ص: 610
و نيز با ينگيدنيايي حرف زده بعد يك كرور الي دو كرور به عنوان قرض جابجا نماييد كه در صورت ضرورت قرض نماييم كه پول ضرور داريم، البته غفلت ننماييد.» «1»
براي آنكه خوانندگان به حدود مداخلات و تقاضاهاي نامشروع انگليسيها و ضعف و زبوني شاه و دولت ايران واقف گردند، يادآور ميشويم كه شاه در حاشيه نامهاي كه صدراعظم به فرخ خان امين الملك نوشته، صريحا وجود جنگ را به حال ايران مضر و تكاليف و تقاضاهاي انگليس را سخت دانسته و به خط خود نوشته است: «هر قدر از تكاليف شاقه را با استاديهايي كه خودت ميداني كمتر بكني، خدمت بزرگ بزرگ به دولت كردهاي، و الا چاره نيست، قبول كن.
مهر ناصر الدين شاه ...» «2»
در نامه ديگري كه صدراعظم به فرخ خان نوشته، چنين ميخوانيم «امروز كه سهشنبه 24 بود، چاپار از فارس رسيد، خبر آورد انگليسيها بوشهر را گرفتند. دو فوج سرباز آنجا بوده، اسلحه آنها را گرفته بيرون كردند و ميرزا حسنعلي خان و ميرزا رضا و مهدي خان را به قراول انداخت. بعد از آنكه از اين مطلب مطلع شدي، هر فكر داري بكن و كار را بگذران كه از اين هم بدتر نشود.» «3»
در نامه ديگري صدراعظم بار ديگر به فرخ خان مينويسد «اگر شما ميدانيد انگليس با ما راه نميآيد و حتما جنگ را دوام ميدهد ... زود چند نفر مهندس و صاحبمنصب (معلم توپخانه و سرباز) كه به كار ما بيايند و از براي ما دعوا نمايند، نه اينكه در قشون باشند و خدمت به خصم نمايند، اجير كرده روانه داريد كه بتوانيم جواب خصم را بگوييم، قشون خود را جلو خصم واداريم. خلاصه شما بهتر اطلاع داريد اگر حتما جنگ است، زود صاحبمنصب بفرستيد. اگر منجر به صلح شده و خواهد شد، ضرور نيست دهم جمادي الاول 1273.» «4»
كار سفارت انگليس در ايران اين بود كه متصل مداخله در امور داخلي ميكردند. در نامه مورخه 29 شعبان 1273 به فرخ خان چنين نوشته شده است از قرينه و قياس چنين استنباط ميشود كه اين عهد دولت انگليس با دولت ايران چندان بقا و بنيادي پيدا نكند. به دليل اينكه كار سفارت انگليس در اين ماموريتي كه در ايران دارند، مداخله در امور داخلي كرده اشرار ايراني را حمايت كرده خانههاي خود را بست قرار ميدادند. به اين وسيله خود را از سايرين ممتاز ميدانستند. حالا چطور ميشود كه آن بساط را برچينند و خود را در ايران بيكار ببينند؛ مگر اين كه از جانب اولياي دولت مزبور سفارش باطني و ظاهري بشود، تغيير و تبديلي در اين صاحبمنصبان و رئيس و مرئوس بدهند و مقصودشان واقعا استحكام دوستي باشد ... پس شما كه حالا آنجا هستيد، لازم است اين فقره را زياد مذاكره نماييد كه آن خيالات سابقه، از خاطر اولياي دولت انگليس محو گردد ...
تقاضاي غليان چرمي و ... با همه گرفتاريها صدراعظم فكر غليان است. «روز رفتن قرار
______________________________
(1). همان، ص 211.
(2). همان، ص 212.
(3). همان، ص 314.
(4). همان، ص 235.
ص: 611
بود كه شما در فرنگستان از براي من غليان چرمي و طلا و مينا و سرغليان طلا و مينا از براي غليان بلور تمام نماييد. نمونه غليان چرمي را كه خودتان داشتيد و به شما حالي كردم كه مثل غليان خودتان باشد، مگر اينكه به قدر يكذره بلندتر و گشادتر باشد. نمونه سرغليان بلور را از مس، بار دادم حاجي صفر علي ساخت و با جناب مسيو بوره از براي شما فرستادم كه بدهيد به آن اندازه بسازند و مينا كرده بياوريد ... شهر مبارك، 1273. «1»
دستور استخدام صاحبمنصب و معلم از فرانسه
در نامه ديگري دستور استخدام 5 نفر افسر فرانسوي، 6 نفر افسر توپخانه و چند تن استاد در رشته هندسه و فيزيك و غيره داده شده و تاكيد شده است كه اين معلمين را از دولت بهيه فرانسه بخواهيد كه مردمان نجيب درستكار منتخب نمايند، و از جانب دولت به آنها سپرده شود كه منظورشان واقعا تربيت قشون و صاحبمنصبان ايراني باشد نه اينكه يك سال دو سال در ايران بيايند راه بروند مواجبي بگيرند و برگردند. بايد شرط شود در اطاعت و حكم من باشند تا هر روز به زحمت نيفتيم. و كار ياد بدهند، نه مواجب بگيرند ياد ندهند. 7 شهر مبارك 1273. «2»
استخدام متخصص ذوبآهن و چدنريزي
معدن چدني در دوشانتپه پيدا شده است و كارخانه هم در آنجا ساختهايم كه از آب، دم آن دميده شود اما استاد چدن آبكن خوب كه بتواند با ذغال سنگي، سنگ چدن را آب كند و به طوري عمل بياورد كه سواي گلوله به مصرفهايي ديگر كه در انگلستان به كار ميرود در اينجا هم به كار برود، نداريم. يك نفر استاد چدن آبكن قابل كه به صنعت مزبور متصف باشد، به اتفاق يك نفر استاد كه آهن را بتواند آب كند، بزودي اجير كرده روانه داريد. و زياد دقت بكنيد كه دو نفر استاد مزبور در اين دو عمل مهارت كامل داشته باشند و به كار كارخانجات دولتي بيايند.
صاحبان اسم بيمسما نباشند.
البته البته زياد اهتمام در اين بنمايند كه اين دو كارخانه به جهت دولت بامعني و باثمر باشد.
و در اجيرنامه آن دو نفر استاد هم قيوداتي را كه خود شما از مآلانديشي و قاعدهداني لازم ميدانيد، مندرج نمايند ... اتكاي به هيچ سفارتي نداشته باشند و در آموختن صنعت خود ... بخل نورزند. شما ميدانيد هركس را كه از خارج به جهت هركاري خواستيم و آنها فرستادند، اكثر به هيچ كار ما نخوردند. «3»
فرخ خان از اين كه اولياي دولت عثماني آلت دست انگليس هستند اظهار شگفتي ميكند: فرخ خان در نامه مورخه شنبه 23 ربيع الاول پس از اظهار تاسف از سختگيريها و تحميلات فراوان دولت انگليس مينويسد:
اولا از امداد روحاني و جسماني دولت روس و فرانسه مايوس شديم سهل است، خود مكرر تاكيد در تخليه هرات و رضاجويي دولت انگليس را نمودند.
______________________________
(1). همان، ص 231.
(2). همان، 334.
(3). همان، ص 381.
ص: 612
ثانيا دولت عثماني به اين عظمت، انگشتر دست دولت انگليس شده. چنانكه بستگان فرانسه معزول، و بستگان انگليس، منصوب شدند. ديروز فؤاد پاشا معزول شد و عالي پاشا ناظر خارجه شد.
(عثمانيها) خود حالت اسيري دارند. چگونه مايه رهايي اسير ديگر ميتوانند شد؟ ... «1»
اختيار عقد قرارداد كارخانه، با كمپانيهاي فرانسه
به طوري كه از نامه مورخه ذيحجة الحرام 1273 برميآيد، ناصر الدين شاه به فرخ خان اختيار ميدهد: در باب راه انداختن بعضي كارخانجات صنايع به تجار كمپاني دولت بهيه فرانسه و سايرين، موافق شرايط و و صرفه و صلاح دولت عليه ايران قرارنامهاي صورت انعقاد دهيد كه اعليحضرت همايون ما امضاء و تصديق آن را خواهيم فرمود ... «2»
نفوذ روزافزون استعماري بيگانگان در ايران
در آغاز قرن سيزدهم هجري (قرن نوزدهم ميلادي) بنيان نفوذ استعماري انگلستان بر هند استحكام پذيرفت. كليه كشورهايي كه از ديرباز به نحوي در اين سرزمين زرخيز راه يافته بودند، با نيروي زر و زور استعمارگران انگليس از ميدان رقابت رانده شدند. انگلستان كه در اين موقع زورمندترين كشور اروپايي بود، بر آن شد كه راه نفوذ و مداخله سياسي دگر كشورهاي استعمارطلب اروپايي را به هندوستان كاملا مسدود كند. براي انجام برنامههاي سياسي و نظامي خود، دولت انگلستان از آغاز سلطنت فتحعليشاه (1212 ه 1797 م) مراقب وضع سياسي كشور ما بود و سعي ميكرد كه از هرپيش آمد يا خبط سياسي زمامداران ايران، به سود خود بهرهبرداري كند. و ما شرح تلاشهاي سياسي سرجان ملكم نماينده انگلستان و كوششهايي را كه ناپلئون براي جلب مساعدت فتحعليشاه به عمل آورد و وقايع و جرياناتي كه در نتيجه عهدشكني فرانسويان پيش آمده است پيش از اين در جلد دوم ضمن تاريخ سياسي عهد فتحعليشاه يادآور شديم.
چگونگي تشكيل وزارت امور خارجه
«از موقعي كه پاي نمايندگان خارجي به ايران باز شد فتحعلي شاه ميرزا عبد الوهاب نشاط معتمد الدوله اصفهاني را كه منشي الممالك بود، به كفايت مهام خارجه و رسيدگي به امور سفرا معين نمود. ولي معتمد الدوله در اين سمت هيچوقت عنوان وزارتي مخصوص نداشت.
در اوايل سال 1239 موقعي كه فتحعليشاه در اصفهان بود، حاجي ميرزا ابو الحسن خان شيرازي را به منصب وزارت دول خارجه منصوب نمود. گويا اين اولين مرتبهايست كه در تاريخ ايران جديد، نامي از وزير دول خارجه و وزارتي به اين اسم برده ميشود.
حاجي ميرزا ابو الحسن خان كه خواهرزاده و داماد حاجي ابراهيم، كلانتر صدراعظم فتحعليشاه بود، يكبار به سفارت مخصوص به لندن رفت و بعد نيز در فعاليتهاي مختلف سياسي
______________________________
(1). همان، ص 397.
(2). همان، ص 397.
ص: 613
شركت جست و عهدنامه گلستان را از طرف دولت ايران امضا كرد. وي تا مرگ فتحعلي شاه عهدهدار وزارت دول خارجه بود.
وي مدتي از بيم ميرزا ابو القاسم قايممقام ثاني، با سلطنت محمد شاه، روي موافق نشان نميداد. و همينكه قايممقام را بر مسند صدارت ديد، به حضرت عبد العظيم پناه جست ولي پس از قتل قايممقام، و روي كار آمدن حاجي ميرزا آقاسي، وي از بست خارج شد. در بدو صدارت حاجي، وزارت امور خارجه در عهده حاجي ميرزا مسعود انصاري گرمرودي آذربايجاني بود و وي دومين وزير دول خارجه ايران بود.
در سال 1257 يعني در عهد محمد شاه، بار ديگر ميرزا ابو الحسن خان به وزارت دول خارجه منصوب ميشود. بايد توجه داشت كه در آغاز تشكيل، اين وزارت، سازمان اداري صحيحي نداشت. يعني دفتر و ثبت و ضبطي در كار نبود. بلكه معاهدات و اسناد مهمه را در خزانه دولتي ضبط ميكردند بقيه اسناد در دست صدراعظم و وزراي امور خارجه و منشيان ايشان بود. و غالبا جزو نوشتهها و كاغذهاي شخصي ايشان از ميان ميرفت. خانم شيل «1» در كتاب خود به اين آشفتگي اداري اشاره ميكند و مينويسد براي امضاء سندي، وزير خارجه مهر وزارتي را طلبيد معلوم شد كه مهر پيش خانم است، و او براي زيارت به حضرت عبد العظيم رفته است. پس از جلوس ناصر الدين شاه، در دوره اميركبير، مسعود انصاري همچنان در شغل وزارت خارجه برقرار ماند. پس از مرگ انصاري، كارهاي اين وزارت را اميركبير شخصا تصدي مينمود و ميرزا محمد عليخان، نايب امير، وزارت خارجه را به عهده داشت.» «2»
ميرزا تقي خان اميركبير در دوره كوتاهي كه وزارت امور خارجه تحت نظر او اداره و رهبري ميشد (از ربيع الاول 1265 به بعد)، دست به يك رشته اقدامات اساسي زد و اندكاندك به دستور اين وزير ايراندوست، ثبت و ضبط آن منظم شد، ترتيب تذكره به شكل صحيحي مجرا گرديد. مأموران ايران در خارجه، موظف شدند كه از حوزه مأموريت خود و احوال اتباع ايران در آن حوزهها، همه ماهه اطلاعاتي صحيح و مرتب به وزارتخانه بفرستند و در باب جزئيات امور از امير، و دستگاه سياسي او در تهران دستور بگيرند. ثبت و ضبط مرتب وزارت امور خارجه ما، در حقيقت از دوره امير است. و قبل از آن تاريخ كمتر سند يا نوشتهاي بهجامانده است.
از آنجا كه غيرت ملي امير، به سر حد كمال بود و هميشه ميخواست كه عرض و مال ايراني در خارج، از تعرض بيگانگان مصون بماند و مأمورين ايران در خارج مرتكب اعمالي نشوند كه نام ايران و ايراني به زشتي و خفت مشهور شود، فوق العاده در طرز رفتار ايشان دقت به خرج ميداد و غالبا با ارشاد و تحذير، ايشان را به راه راست ميخواند. اينك دو فقره از دستورهايي كه او خطاب به مأموران زيردست خود فرستاده است:
______________________________
(1).Sheil
(2). اقبال آشتياني، عباس. ميرزا تقي خان اميركبير، پيشين، ص 29- 227 (به اختصار).
ص: 614
1- دستور العملي كه امير براي مأموريت ميرزا حسين خان سپهسالار قزويني كارپرداز ايران در بمبئي داده است:
«از اينكه بعد از انقضاي معاهده تجارتي دولتين بهيتين ايران و انگليس بر وفق شروط عهدنامه مقرره تا به حال مأموري مخصوص تعيين نشده بود ... لهذا آن عاليجناب به موجب حكم محكم اقدس پادشاهي ... مأمور است كه به بندر بمبئي رفته در آنجا ... به حمايت و تقويت تجار و تبعه دولت عليه، اعم از مجاور و مسافر كه در بمبئي و ساير ممالك هندوستان هستند بپردازد. وظيفه آن عاليجاه اين است كه به هيچوجه من الوجوه از احوال آنها غافل نبوده و كمال حمايت و تقويت از آنها مينمايد ... از گرفتن تعارف و رشوه محترز بوده، مطلقا طمع و توقعي ننمايد. و اگر تقصيري از آنها صادر شود، مأذون و مرخص نيست كه آنها را به زجر و شكنجه و چوب متالم سازد. و اگر تقصير جزيي ست، او را چند روزي محبوس داشته مرخص كند. و اگر كلي است، او را روانه ايران نموده تقصير او را موافق تصديق جمعي شهود معتبر به عرض اولياي ابد مدت رساند تا موافق قانون ديوان عدالتخانه، تنبيه و سياست شود. وظيفه تجار تبعه دولت عليه ايران اين است كه جميع معاملات و دادوستد كه ميكنند، با اطلاع آن عاليجاه باشد. و در دفتر مخصوص ثبت نمايند و صد يك به دولت كارسازي نمايند. كليه رعاياي ايران بايد با پرداخت دهشاهي براي مدت يك سال تذكره بگيرند و در پايان سال، تذكره باطل خواهد شد و بايد تذكره تجديد شود. همچنين كارپرداز مكلف است كه دعاوي جزيي را حل و اختلافات كلي را براي رسيدگي به حكام شرع يران احاله نمايد. وقايع و اتفاقات را به اسرع اوقات همراه چاپار دولتي ماهبهماه بفرستيد، كارپرداز ميتواند سالي يك دفعه وكيلي امين به جاي خود تعيين و براي سركشي امورات اتباع ايران رهسپار كلكته شود. در ضمن نامه، امير به كارپرداز مينويسد كه چون در ايام عاشورا بين شيعه و سني منازعه روي ميدهد، قبلا عدهاي سرباز از حاكم بگيريد و راه كار بد را ببنديد و هرگاه يكي از اتباع ايران مرد، در حفظ ماترك او و رساندن آن به وارث مراقبت نمايند. همچنين اميركبير ضمن نامهاي كه به كارپرداز ايران مقيم هشتر خان نوشته، ميگويد: اينكه براي اين جانب ظرف آبپاشي فرستاده بود، اين چيزها مايه خرسندي و خشنودي اين جانب نميشود زيادي خدمتگزاري آن عاليجاه باعث مزيد ميل و محبت اين جانب است ... همچنين به كارپرداز، ضمن تعاليم و دستورهاي گوناگون ميگويد نگذاريد افراد هرزه بيكاره به آن طرف بروند. و از دادن تذكره به آدمهاي فاسد جلوگيري كنيد و پرچم شير و خورشيد ايران را، در ارزنة الروم برافرازيد.
در سال 1267 ظاهرا ناصر الدين شاه براي كاستن از نفوذ و قدرت معنوي امير، وزارت خارجه را به ميرزا محمد علي خان شيرازي كه نيابت آن وزارتخانه را به عهده داشت ميسپارد، و اميركبير با تاييد اين معني به نمايندگان كشورهاي بزرگ، وزير جديد امور خارجه را معرفي
ص: 615
مينمايد.» «1»
جلوگيري امير از مداخله خارجيان
از اواخر عهد فتحعلي شاه، يعني بعد از عقد معاهدههاي شوم و ننگين گلستان و تركمنچاي، كار نفوذ انگلستان و روسيه تزاري در ايران فزوني گرفت و نمايندگان سياسي آنها در كارهايي كه اساسا به آنها ارتباطي نداشت، مداخله ميكردند، و از رجال ايران هركس به خيانت تن ميداد و توقعات آنان را به كار ميبست، اگر مرتكب هرعمل خلافي ميشد در پناه حمايت آنان از كيفر و مجازات مصون بود.
عامل ديگري كه به توسل ايرانيان به روس و انگليس كمك ميكرد، استبداد شخصي پادشاه و نزديكان او، و سفاكي و طمعورزي هيئت حاكمه و بيعدالتي و احجاف عمومي بود. چه شاه بدون آنكه خود را در پيشگاه هيچ مجلسي و مقامي مسؤول بداند و از هيچ قانوني و عدالت و جزايي (كه وجود نداشت) بترسد، به هواي نفس، هركس را كه ميخواست به يك اشاره لب ميكشت يا كور ميكرد. و مال هركه را كه ميخواست، ضبط مينمود. و در اين راه حتي دست رد بر سينه نزديكترين كسان خود نيز نميگذاشت. خونريزيهاي بيرحمانه و گوش و بيني بريدنهاي سبعانه آغا محمد خان و سفاكيهاي فتحعلي شاه نسبت به خاندان حاجي ابراهيم كلانتر و شخص خود او، و كور كردن برادرش، و كور كردن محمد شاه دو تن از برادران خود را، و قتل فجيع ميرزا ابو القاسم قايممقام به دست او و نابينا شدن شجاع السلطنه عم او به فرمان وي و هزار حركت ديگر از اين قبيل كه همه يا به سعايت بدخواهان صورت ميگرفت و يا به صرف توهم و بدگماني، براي هيچكس تأمين مالي و جاني نگذاشته بود. توسل بسياري از اعيان و شاهزادگان، و تجار و وزراي ايراني، به نمايندگان خارجي، غالب اوقات براي مصون ماندن از گزند شاه و نزديكان او بود. والا با قوت تعصب ديني كه در اين ايام بر مزاج مردم ايران غلبه داشت، كمتر اتفاق ميافتاد كه كسي به طيب خاطر تحت حمايت دولتي خارجي قرار گيرد و در ميان هموطنان خود آن ننگ را بر خود هموار كند. در دوره محمد شاه و حاجي ميرزا آقاسي به علت سستي و بيخبري شاه و وزير او، كار دخالت اجانب در ايران سخت بالا گرفت، تا جايي كه صدراعظم جاهل و درويش ايران، در يكي از نامههاي خود به محمد شاه چنين مينويسد:
«... كمترين بنده، ميخواستم تا عباسآباد بروم، اما بواسطه اينكه جناب وزيرمختار انگليس تشريف خواهندآورد، نتوانستم. نه بنده ميميرم نه آنها دست ميكشند. نه وجود مبارك صحت كامل مييابد كه پدر اينها را از گور درآورند. نميدانم مقدر چيست و براي چه اين ذلت را بكشيم، به سر مبارك اعليحضرت شاهنشاهي ارواحنا فداه و انّه لقسم عظيم، نزديك است به مرگ مفاجات بميرم. نه دنيا دارم نه آخرت نه آبرو. نوكر دولت روسيه مرا به قراول بيندازد، ديگر چه باقي مانده كه بر سر من بيايد. لا حول و لا قوة الا باللّه العلي العظيم. باز مقرر فرمايند كه يكي رفته
______________________________
(1). همان، ص 231 به بعد (به اختصار).
ص: 616
عذر بخواهد ...» «1» در كاغذ ديگري حاجي، پس از ملاقات با مترجم اول سفارت روس به محمد شاه چنين نوشته: «... نه سال نهصد هزار تومان پول مرا دولت روسيه برده. علاوه املاك ايروان را ضبط كرده، علاوه هروزير مختار صد هزار نامربوط كه به تونتابي نميتوان گفت به من نوشته و گفتهاند ...»
در عهد حاجي ميرزا آقاسي، جسارت و گستاخي نمايندگان روس و انگليس در تهران به آن اندازه رسيده بود كه هرحكم و امري داشتند آن را آمرانه به او مينوشتند و به دست قراول يا نوكري ميدادند و پيش صدراعظم ايران ميفرستادند. اين مأمور اجازه داشت كه شخصا پيش صدراعظم برود و نامه را برساند و همانجا بايستد تا جواب مساعد بگيرد. ولي از آغاز زمامداري اميركبير وضع دگرگون شد. امير از اولين روزهاي زمامداري به همسايگان شمالي و جنوبي ايران، نشان داد كه مصمم است با استقلال صدارت كند، چنانكه در انقلاب خراسان و فتنه سالار، وقتي كه نمايندگان روس و انگليس خود را به ميان انداختند، چون امير به سوءنيت آنان واقف بود، در جواب پيشنهاد آنان گفت: «اگر آشنا كردن مردم مشهد به وظايفشان مستلزم قتل بيست هزار نفر باشد، او اين حالت را بر تصرف شهر به وساطت خارجيان ترجيح ميدهد.
مسيو ريشارخان در نامهاي كه به يكي از دوستان خود نوشته، به روش استقلالطلبانه امير اشاره ميكند. اين مرد با استناد به قوانين بين المللي، سعي ميكرد به مداخلات نامشروع اجانب پايان دهد و در پاسخ نامههاي مداخلهآميز سفراي روس و انگليس، همواره جوابهاي مستدل و منطقي ميداد، به نحوي كه آنان ناچار دم فروميبستند. حتي يك نفر ايراني كه از طرف سفير روس نامهاي آورده بود و ميخواست جسورانه مانند عصر حاجي ميرزا آقاسي نزد او آورد، به حضور خود راه نداد. ناچار وي نامه را تسليم كرد. و چون ساعتها امير از دادن پاسخ خودداري كرد، زبان بر اعتراض گشود. امير دستور توقيف او را داد. پس از پايان كار روزانه، هنگامي كه امير قصد رفتن داشت، چشمش به او افتاد، گفت كيستي؟ عرض كرد مأمور سفارتم كه امر به حبسم فرمودهايد. امير گفت: چنين ميفهمم كه ايراني مسلماني هستي، چرا سنگ كفار را به سينه ميزني؟ گفت: نوكر سفارتم، پرورده نعمت آنان، چارهاي نداشتهام. امير گفت: از امروز بايد نوكر من باشي. او قبول كرد و گفت: از خدمت سفارت استعفا ميدهم. امير گفت: همانجا باش و به من خدمت نما و به جاي ماهي چهار تومان كه از سفارت ميگيري، من ماهي پنج تومان به تو ميدهم. به شرط اينكه هرچه در سفارت روس ميگذرد محرمانه به وسيله همسايهات سيد تفرشي به من اعلام كني. بدين ترتيب مأموران روس ميديدند كه از تمام كارهاي محرمانه آنها امير آگاه است.» «2»
جالب توجه است، كه در دوران قدرت امير، كنتدو سارتير وزيرمختار فرانسه به استناد به
______________________________
(1). همان، ص 247 به بعد (به اختصار).
(2). همان، ص 251 به بعد (به اختصار).
ص: 617
مكاتباتي كه با حاج ميرزا آقاسي كرده بود، بدون توجه به مصالح و منافع ايران، اصرار داشت قراردادي تجاري به ايران تحميل كند. و مكرر به امير مينوشت در صورتي كه با تقاضاي او موافقت نشود، ايران را ترك خواهد گفت، امير با صبر و شكيبايي نامههاي او را جواب داد و گفت: اگر شما از دولت جمهوري فرانسه اختيارنامه جديد بياوريد و «صرفه و صلاح طرفين باشد، معاهده تجارتي جديد منعقد خواهد شد. معذالك المراتب، اگر آن جانب بخواهد ... قطع مراودات كند، جواب اولياي دولت جمهوريه به عهده آن جناب خواهد بود ...» «1»
با اين حال وزيرمختار فرانسه در جمادي الثاني 1265 تهران را ترك گفت و سفير انگليس حمايت اتباع و دولت فرانسه را به عهده گرفت. پس از بركناري اميركبير بار ديگر نابسامانيهاي گذشته تكرار شد. در كتاب ابراهيم بيگ خطاب به وزير خارجه، از مظالم و بيدادگريهاي مأمورين كنسولي در كشورهاي خارج شكايت شده است: «جناب وزير ... تا كي اين تذكرههاي دولت ايران كه نماينده تابعيت ملت ايران در انظار خارجه است مانند كاغذ دواپيچي عطاران، بيقدر و بياعتبار خواهد شد؟ تا كي اين بروات شرف ملي مانند كاغذ گنجفه به فروش خواهد رسيد؟ آن هم به قيمتهاي متفاوت! مثلا در تهران پنج قران، در تبريز يك تومان، در كنار ارس يك تومان و نيم، در قفقاز چهار منات و نيم، در خاك عثماني هفتاد و پنج غروش. و گذشته از اينها مأمورين شما در همه جا به هردزد و دغل و بيسر و پايي از تبعه خارجه كه چند غروش بدهد، اين تذكرهها را خواهند فروخت! ... آنها به نام تبعه ايران دزدي و انواع فضاحتها را مرتكب شده، ما را در ميان هفتاد و دو ملت رسوا مينمايند! ... آيا رواست كه بعضي سفراي شما ... در مقابل چند ليرهاي مردار و متعفن از مقام بلند خودشان خجالت نكشيده، مرتكب اين فضاحت بزرگ شوند؟ ... سفرا و قونسولهاي خارجه، اين زيادهرويها كه در ايران ميكنند، خود از سفرا و مأمورين ايران سرمشق گرفتهاند. از مأمورين خارجه چه توقع توان داشت در صورتي كه خودمان قانون و عدالت نداريم، به چه زبان به ايشان توان گفت كه با ما به عدالت رفتار نماييد.
چرا در داخله ابواب ظلم را به روي مردم نبستند كه ترك وطن گويند؟ چرا قنسولها از هريك از اين بيچارهها سالي پنج منات به عنوان پول تذكره بگيرند و به كيسه خودشان برود؟ ... امروز در ممالك روم و روس هرايراني كه بميرد، اولين وارث او سفير و قونسول است هرگاه وارث و طلبكار او قوتي داشته باشند، ايشان نيز حصهاي توانند برد و الا فلا ... براي اياب و ذهاب هر ايراني به مكه چهل و پنج تومان ميگيرند ... اگر در سال ده هزار نفر مشرف شوند، تقريبا يك كرور تومان ميشود كه با اين مبلغ در تمام نقاط مهمه روس و عثماني، قنسولها با مواجب و تعليمات مخصوص توان گماشت.» «2»
______________________________
(1). همان، ص 302.
(2). تاريخ بيداري ايرانيان، پيشين، ج 1، ص 18- 18.
ص: 618
وزارت امور خارجه
اين وزارتخانه، از دوره قاجاريه، مخصوصا در اثر مداخلات روزافزون خارجيان در امور ايران، اهميت و موقعيت خاصي پيدا كرد محمد شاه به موجب دستخط نهم شوال 1262 امور خارجه را به حاجي سپرد و به او نوشت شما مسئول تمام امور خارجه هستيد و اين كار تحت نظر شما خواهد گذشت، امور خارجه اهميت كلي دارد و اگر در آن غفلت و طمعورزي و رشوهخواري راه پيدا كند، به مذهب و دين و دولت و بقاي ما ضرر خواهد رسيد. به اميد پروردگار با مراقبت شما چنين چيزهايي اتفاق نخواهد افتاد و ما نزد خداوند روسفيد خواهيم بود. بالاخره پس از چندي، چنانكه اشاره شد ميرزا مسعود انصاري كه مورد علاقه خارجيان بود، به مقام وزارت امور خارجه رسيد. پس از روي كار آمدن اميركبير، اداره اين وزارت تا مدتي به عهده خود امير بود. با اينكه امير ميخواست بار خود را سبك كند و مستقيما طرف مذاكره و مكاتبه با نمايندگان سياسي خارجي قرار نگيرد، مع ذلك چون مرد سالم و ذيصلاحيتي در اطراف خود نميديد، به اين كار راضي شد. ظاهرا امير ميل داشت ميرزا جعفر خان مشير الدوله را در راس اين وزارتخانه قرار دهد. در نامه ذيقعده 1265 به مشير الدوله مينويسد: اگر ميدانستم كسي ديگر از عهده خدمت سرحد برميآيد، هرگز نميخواستم از من دور باشيد. حالا هم به همين اميد هستم كه ... بعد از انجام اين خدمت، به سلامت و سعادت از اين سفر معاودت نماييد و كمك حالي براي من باشيد، مادام العمر باهم باشيم. زياده چه نويسم، البته وجدان پاك خودتان دريافت اين معاني را كرده است. بالاخره ناچار و خاصه بر اصرار شاه، همان ميرزا محمد عليخان را در رمضان 1267 به وزارت مهام دول خارجه گماشت و به سفارتخانههاي خارجي ابلاغ كرد.
امير به امور سياست خارجي توجه خاص داشت، تأسيس سفارتخانههاي دايمي در لندن و پطرزبورگ و قنسولگريهايي در بمبئي و در خاك عثماني و قفقاز از اوست. مصلحتگذاران و قنسولان ايران با دستورهاي كتبي معيني به مأموريت ميرفتند و مسئوليت داشتند گزارشهاي مرتبي به تهران بفرستد، ديگر اينكه هياتي از مترجمان زبانهاي خارجي بوجود آورده و به تربيت مترجم دست زد. ميرزا ملكم، نظر آقا، ميرزا ابراهيم (عموي ملكم) و مادروس خان، از كساني هستند كه خدمت خود را در زمان امير به مترجمي در وزارت امور خارجه و نظام آغاز كردند. «1»
سياست خارجي اميركبير
چنانكه قبلا يادآور شديم، ايران، در دوران سلطنت محمد شاه و صدارت حاج ميرزا آقاسي، سياست خارجي مشخصي نداشت. بلكه كمابيش مجري مقاصد زورمندان بود. امير از آغاز زمامداري سعي ميكرد حتي الامكان از مداخلات نارواي اجانب جلوگيري كند و ايران را به صورت كشوري آزاد و مستقل درآورد. به طوري كه از مذاكرات شيل با زمامداران روسيه برميآيد، دو كشور بزرگ
______________________________
(1). همان، ص 215.
ص: 619
ميخواستند كه ايران نيمه استقلالي داشته باشد و سلطنت فعلي آن با تمام مفاسدي كه داشت، باقي بماند. اقدامات امير چندان با انتظارات دو دولت بزرگ سازگار نبود. شيل بار دوم كه به ايران آمد، تازه فهميد كه امير به خير انديشيهاي بيگانگان وقعي نمينهد. به پالمرستون نوشت: شيوه امير اين است كه هرپيشنهادي كه از جانب خارجيان بشود، رد ميكند. به علاوه شيل برخورد كه امير اساسا از عناصر دستنشانده اجنبي و آنان كه با روس و انگليس سر و سري دارند، بيزار است. مينويسد رئيس ايل قشقايي از اين جهت مورد نفرت اميرنظام است كه از هواخواهان قديم و ثابت دولت انگلستان به شمار ميرود. در جاي ديگر شيل ميگويد نظر امير عليه روسيه است، اما نه اينكه دوستدار انگلستان باشد. و نيز تصور نميكند، كه انگلستان خيرخواه ايران است. بزرگترين هدفش اين است كه از نفوذ روس و انگليس بكاهد و مقام آنان را در انظار جمهور مردم هرچه ممكن است بيمقدارتر بنمايد ... به نظر ميرسد به انگلستان تمايل بيشتري داشته باشد تا به روسيه ... تصميم اميرنظام اين است كه به اندرز دولت انگليس و من گوش ندهد تنها حسنش اين كه مصمم به جلوگيري از بسط نفوذ روسيه ميباشد. و همين حسن او، معايبش را ميپوشاند. «1»
خلاصه اينكه دولتهاي انگليس و روس، ميرزا تقي خان را به عنوان نماينده استقلالطلبي ايران ميشناختند و از او حساب ميبردند. پس از عزل امير و تبعيدش به كاشان، مشير الدوله از كميسيون مرزي ايران و عثماني مينويسد: حالا نمايندگان روس و انگليس تغيير سلوك دادهاند و دانستهاند كه اين ايستادگيها و سختيها از وجود شخص خود ميرزا تقي خان بوده است. از اين رو حضرات، خيالات خود را بالا بردهاند چنان ميدانند كه هرموقع حكم از تهران بخواهند، به آساني خواهند آورد. پس اراده دارند تكليف كنند، دولت ايران بيرق را از محمره بردارد ... به اين نامه تنبهآميز مشير الدوله، ميرزا آقا خان نوري در 22 صفر 1268 (زماني كه امير هنوز زنده بود) اين پاسخ خواندني را ميدهد: خيلي تعجب از شما دارم، چنين تصورات را نكنيد. مگر چه شده است و چه اتفاق افتاده كه بعد از عزل ميرزا تقي خان به اين خيالها افتادهاند ... پس از عزل او، كارها منظمتر و امر دولت در هرباب پيشرفتش بهتر است. شما اين فقره را حالي آنها بكنيد كه در دربار دولت ايران، البته پنجاه نفر بهتر از ميرزا تقي خان، آدمهاي معقول تربيت شده دارند. لابد شرافتمندترين افراد آن هيات پنجاه نفري را شخص خودش ميپنداشته است! «2»
قتل امير و روي كار آمدن عنصر مزدور و خايني چون ميرزا آقا خان نوري، نه تنها به زيان كشور ايران تمام شد، بلكه عواقب و نتايج زيانبخشي براي شاه به همراه داشت. نامههاي اعتراضآميز ناصر الدين شاه به وزير خارجه بيشخصيت خود (ميرزا سعيد خان) و اظهار عدم رضايت شديد از دسايس گوناگون انگليسيها در ايران، به خوبي نشان ميدهد تا چه حد قتل امير، و زمامداري نوكران اجانب، به زيان كشور و شخص شاه تمام شد.
______________________________
(1). همان، ص 60- 459 (به اختصار).
(2). همان، ص 219.
ص: 620
اعتراض ناصر الدين شاه به مداخلات اجانب
تيرگي مناسبات ايران و انگليس
در زمان محمد شاه و فرزندش ناصر الدين شاه، به منظور تصرف هرات، دولتين ايران و انگلستان دست به اقداماتي زدند كه سرانجام به طوري كه در تاريخ سياسي آن ايام ديديم، منتهي به موفقيت انگلستان و تيره شدن مناسبات ايران، با آن كشور گرديد.
متأسفانه نامههايي كه ناصر الدين شاه، به ميرزا سعيد خان وزير امور خارجه نوشته است در دست نيست به طوري كه از ترجمه انگليسي آن نامهها برميآيد، شاه از مداخلات نارواي عمال حكومت انگلستان در ايران سخت ناراضي است و در نامه مورخ 22 نوامبر 1885 خود به ميرزا سعيد خان، مينويسد: آيا وظيفه چنان دولت بزرگي در تهران فقط اين است كه هرروز لطمه جديدي به حيثيت و اعتبار دولت ما وارد آورد؟ چون هميشه حامي متمردين و لجوجها و احمقهاي خانواده ماست و اين اشخاص را بدون اينكه لطمهاي به آنها وارد آيد، به طمع بالا بردن مواجب و مقام به سفارتخانه دعوت ميكند. حتي مايلند كه اين دولت را خوار و سرافكنده كنند. و به طوري كه در امور داخلي مملكت دخالت ميكنند كه حق مهمان از حقوق صاحبخانه زيادتر شده است. مطابق عهدنامه حق داريم كه در صورت ناراضي بودن از كنسولهاي خارجي، انفصال و عزل آنها را بخواهيم. آنها حتي ميل ما را در خصوص شخصي مثل ميرزا هاشم، كه نوكر دولت ما و يكي از اتباع ماست، محترم نميشمارند ... اينكه نوشته قنسولي در تهران به جا ميگذارد، اگر مقصودش مستر استيونس است، رفتار و مفسدهجويي او، ضمن اقامتش در تبريز، دو كتاب را پر خواهد كرد ... اگر سفير انگليس برود، بگذاريد مستر استيونس را هم ببرد ... ما تا زماني كه قدرت داريم، تن به هيچ بياحترامي نخواهيم داد ...
ناصر الدين شاه پس از اطلاع از مفادنامه مستر مري به وزير امور خارجه، بار ديگر به ميرزا سعيد خان مينويسد نامه مستر مري را خواندم، در نامه او عبارت زنندهاي نسبت به صدراعظم ما وجود دارد كه ما را متغير كرده است. به طور واضح به او پيغام بدهيد كه هرچه او گفته يا كرده، طبق فرمان همايون ما بوده است لازم نميدانيم كه هيچ خارجي در خصوص اداره امور مملكت خودمان به ما تعليم بدهد. چند شايعه تهديدآميز در شهر وجود داشت كه فكر نميكردم از طرف سفارت منتشر شده باشد. ولي حالا نامه مسترمري، اين شايعات را تاييد ميكند. مثل اينكه قصد دارد آشوب و مزاحمتي در مملكت ايجاد كند، اگر روابط سياسي قطع و نامههاي رسمي ردوبدل شده ... علت تجديد مطلع چيست ... مينويسد كه اولياء دولت انگليس هميشه طالب بودهاند كه استقلال اين دولت را استحكام دهند ... عجيب مايلند كه استقلال ما را حفظ كنند. يك روز از عمويمان فرهاد ميرزا حمايت و او را نسبت به ما بيگانه، و مخالف فرامين ما ميكنند.
روز ديگر يكي از نوكرهايمان را خلاف ميل ما علنا ميبرند. امروز هم بزور ميخواستند خواهران ما را ببرند ... ما تن به اين خفت و خواري نبايد بدهيم ... حالا كه روابط را قطع كرده است و
ص: 621
ميخواهد حركت كند، اين نوع حرفها نتيجهاي جز عصباني كردن ما را ندارد. بديهيست كه دوستي ما و روابط سياسي ما با انگلستان، مربوط به وجود مستر مري نيست. ما خودمان به طريقي كه مناسب ميدانيم، دوستي صميمانه خودمان را نسبت به دولت انگليس، اظهار ميكنيم و رفتار ناشايسته مستر مري را كاملا شرح ميدهيم.
مستر مري به اين نامه نيز پاسخ ميدهد. ميرزا سعيد خان مفاد آنرا بار ديگر از نظر ناصر الدين شاه ميگذراند و شاه بار ديگر همچون نامه مورخه اول دسامبر 1855، به ميرزا سعيد خان مينويسد: شب گذشته كاغذ وزيرمختار انگليس را خوانديم و از لحن گستاخانه و نفرتانگيز و بيمعني او تعجب كرديم ... بر ما مسلم است كه اين مرد، مستر مري، احمق نادان و ديوانه است كه جرأت جسارت داشته حتي به سلاطين توهين كند ... از ديشب تا به حال اوقات ما به تلخي گذشته است. اينك به شما امر ميكنيم كه خودتان بدانيد و به هيئتهاي خارجي هم اطلاع دهيد تا خود ملكه انگلستان عذرخواهي مناسب از جسارت نماينده خود نكند، ما هرگز نماينده احمق او را كه آدم سفيهي است، دوباره نخواهيم پذيرفت. و از طرف دولت او هيچ وزيري قبول نخواهيم كرد ... «1»
اعتراض انگلستان به ايران به واسطه توقيف نوكر كنسول
: استاد فقيد، اقبال آشتياني مينويسد كه پس از انعقاد عهدنامه تركمانچاي، بيش از پيش دولتين روسيه تزاري و انگلستان در امور داخلي ايران مداخله ميكردند. و از جمله در مورد اختيار، و قضاوت كنسولي، كار به جايي رسيد كه درايتئيل 1292 ويليام ژرژآبت «2» قنسول انگلستان در رشت به دولت ايران اعتراض ميكند كه چرا نوكر سفارت را توقيف كردهاند. و خود مقرر ميدارد كه حاكم رشت از موقع حبس تا هنگام استخلاص، روزي 5 قران به مشهدي حسن، نوكر سفارت بدهد. در چنين اوضاعي، امين الدوله از روي خيرخواهي به ناصر الدين شاه مينويسد كه در حفظ موازنه سياسي بين دو كشور بزرگ، سعي بليغ مرعي دارد ... و در كار هردو طرف وسايلي اتخاذ فرمايند كه حقيقتا موازنه به هم نخورد ... در حاشيه ناصر الدين شاه به خط خود نوشته است: امين الدوله در اين فقره با نهايت دقت عمل موازنه را نگاه داشتهايم و هرگز در اين مورد خبطي نخواهد شد. انشاء اللّه. «3»
هرگاه كتب نويسندههاي انگليسي و مزدورهاي آنها را كسي خوانده باشد، ميداند كه انگليسيها در اين تاريخ مايل نبودند دولت مقتدر و با نفوذي در حول و حوش هندوستان وجود داشته باشد. دولت ايران يكي از آن دولي بود كه در ممالك آسياي مركزي و مخصوصا هندوستان، داراي سوابق تاريخي و شهرت فوق العاده بود؛ و خود عمال سياسي دولت انگليس اين موضوع را بهتر از هركسي مطلع بودند و ميدانستند كه دول قوي آن نواحي، چشم اميد و
______________________________
(1). نامههاي تاريخي، ترجمه دكتر اسماعيل دولتشاهي، مجله سخن، تيرماه 1349، ص 52 به بعد.
(2).Abbatt
(3). عباس اقبال آشتياني، مجموعه مقالات، پيشين، ص 741 به بعد.
ص: 622
ياري از ايران داشتند و هميشه از او استمداد ميكردند. حتي خود دولت انگليس نيز كرارا براي بسط نفوذ خود در آن ممالك، از دولت ايران كمك خواسته بود. از طرف ديگر دولت روس در اين تاريخ در قسمت آسيا، داراي قدرت و نفوذ سياسي فوق العادهاي شده بود. شايد اين نظر راست باشد كه دولت انگليس مساعدت روسها را براي ضعيف نمودن ايران و عثماني لازم داشت ... اين اتحاد هم به ضرر ايران، و هم به ضرر عثماني تمام شد ... «1»
پذيرائي از نمايندگان سياسي كشورهاي ديگر
اشاره
به طوري كه سوابق تاريخي دوران بعد از اسلام نشان ميدهد، همينكه سفير و نماينده سياسي كشوري به خاك ايران وارد ميشد، حكمرانان و مأموران دولتي موظف بودند كه در طول راه، از نماينده سياسي از هرجهت پذيرايي نمايند. و ظاهرا اين سنت تا آغاز مشروطيت در ايران معمول بوده است. ميرزا آقا خان نوري اعتماد الدوله ضمن نامهاي به حكام و مباشرين عرض راه، نحوه پذيرايي از سفير فرانسه مسيو بوره «2» را از بوشهر تا تهران يادآور ميشود و به مأموران مسؤول تذكر ميدهد كه قسمتي از هزينه به عهده دولت مركزي، و قسمتي به عهده حكام سر راه خواهد بود.
اعتماد الدوله خطاب به طهماسب ميرزا حكمران فارس مينويسد: «به جناب ايلچي دولت فرانسه قدغن فرمايند تكليف شود كه قبول اخراجات از كارگزاران دولت عليه نمايند اگر به تكليف گماشتگان نواب معظم اليه قبول اخراجات نمودند، موافق تعيين و تشخيص مقرب الخاقان علي خان و از قرار قبضي كه به مهر خودش در هريك از منازل ميسپارد، سيورسات و اخراجات هرچه ضرور شود و مطالبه گردد بيمضايقه و مسامحه داده قبض بگيرند كه قبوض مقرب الخاقان مشار اليه، به خرج ماليات منظور و محسوب خواهد شد. علاوه، حسب الامر مقرر شده است كه نواب معظم اليه يك باب چادرپوش و چند باب چادر خواجه و پنج رأس قاطر تخت، ابتياع بفرمايند. و آنچه آدم هم از قبيل فراش به جهت زدن و برچيدن چادر و تخت روانچي و غيره لازم باشد، روانه بوشهر فرمايند. و ده رأس اسب توپخانه هم از توپخانه فارس به جهت كالسكه جناب ايلچي معين فرمايند و ايلچي را از بوشهر به دار الخلافه برسانند.
اين آدمها و اين مالها، كلا سيورسات و عليق ضرور دارند و قرار تشخيص جيره و عليق آنها منوط به تعيين نواب معظم اليه خواهد بود كه هرچه ايشان تعيين بفرمايند بايد مقرب الخاقان مشار اليه در هرمنزلي از خود قبض داده دريافت شده به آنها برسد كه بدون معطلي مشغول خدمات جناب ايلچي باشند. قبوض مقرب الخاقان مشار اليه در اين باب نيز جمع و به خرج ماليات منظور خواهد شد. البته بدون معطلي كارسازي دارند زياد چه تأكيد شود. حرزه في 11
______________________________
(1). تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس، پيشين، ج 1، ص 318.
(2).Bourec
ص: 623
شهر رجب 1271.» پشت فرمان مهر آقا خان نوري.
در نامه ديگري اعتماد الدوله خطاب به مهماندار ايلچي فرانسه تأكيد ميكند كه ضمن حفظ احترام ايلچي، در مخارج زيادهروي نكند. اما در هرمنازلي بايد از قبيل قند ارسي و چاي و مربيات و ميوهجات و آبليمو و حبوبات و شربتآلات و بره و نان و ماست از جانب حكام و ضباط به جناب ايلچي و صاحبمنصبان ايشان تعارف شود و در منازل بزرگ از قبيل اصفهان و شيراز و كاشان و قم و اين قبيل منازل قرار هرنفري، به قدر پانزده تومان و در منازل كوچك از قبيل ده و قرا به قدر سه چهار تومان تعارف نمايند كه اين مخارج حكام، دخل به ديوان اعلي ندارد. البته درست متوجه باشند كه كم و كسري در آن حاصل نشود ... اگر قبول مخارج نكنند، پول جيره و عليق و برنج و روغن سفر، و ساير را نگيرند، قند و چاي و آبليمو و مربيات و ميوهجات و بره كه دخل به تعارفات حكام منازل دارد. حكما بايد بشود. و اگر خرج قبول كردند و گرفتند؛ بسيار خوب، هر دو را بايد داد، و خرج را از جانب دولت و تعارفات را از جانب حكام بايد داد. در هر صورت، از براي پنج من بالا و پايين برنج و ده كلهقند خست ننمايد و رسوائي بالا نياوريد. «1»
طرز پذيرائي از سفراي خارجي
احمد امين، وابسته نظامي دولت عثماني كه در اواخر سلطنت ناصر الدينشاه به ايران آمده است، در مورد نمايندگان سياسي مينويسد:
سفراي خارجي كه وارد بندر انزلي ميشوند، از طرف مأمور اعزامي از تهران به نام «مجيب السفرا» مورد استقبال قرار ميگيرند.
مأمورين رشت و قزوين، نيز با لباس رسمي و به طور باشكوهي آنها را استقبال مينمايند.
قبل از ورود به تهران، در قصر شاهي واقع در ميدان اسبدواني از طرف مأمورين مخصوص مورد پذيرايي قرار ميگيرند و پس از قدري استراحت، سوار اسبهايي كه از اصطبل شاهي آورده شده، ميشوند. دمهاي اسبان به رنگهاي الوان است. پشت سر، يك ستون فراش، كه در پيشاپيش حركت مينمايند، به شهر وارد ميشوند و به سفارتخانه خود، هدايت ميگردند.
در ابتداي ورود سفرا به تهران و همچنين در ايام مخصوص، شيرينيهايي از طرف دربار وسيله فراشان به سفارتخانهها ارسال مينمايند ... «2»
احترامات نمايندگان سياسي
معمولا دولتها، انتظار داشتند كه به نمايندگان سياسي آنها در كشورهاي خارج، احترام لازم مرعي دارند. در حاشيه كتابچه دستور العملهاي دولت ايران، به فرخ خان امين الملك، چنين ميخوانيم: هو اللّه تعالي، امين الملك مأموريت به دربار دولت فرانسه دارد. ولي چون از براي اعليحضرت سلطان هم نامه همايون دارد در خاك عثماني همنسبت به ايشان احترامات لازمه را به عمل آورند. و ان شاء اللّه
______________________________
(1). محمد علي كريمزاده تبريزي، «دو سند تاريخي»، مجله بررسيهاي تاريخي، سال 9، ش 4، ص 173 به بعد.
(2). احمد امين. «ايران در سال 1311 هجري قمري، ترجمه محمود غروي، مجله بررسيهاي تاريخي، سال 9، ش 4، ص 80.
ص: 624
تعالي به عمل ميآورند. اگر احيانا كم و كسري در احترامات و تشريفات بشود، خان لازم است كه مطالبه نمايد. اما نه به طور سختي، هرگاه اهتمام كرد و اجرا ننمودند، لازم نكرده است سختي و درشتي نمايد. «1»
تشريفات رسمي در كشور عثماني
: پس از آنكه سفيركبير ايران متوجه شد كه دولت عثماني چنانكه بايد، در مقام انجام تشريفات سياسي نيست، به وسيله ابو القاسم ترجمان، شرحي، به جناب پاشا مينويسد و از او ميخواهد، كه كليه تشريفات لازم سياسي را مرعي دارد. در نامهاي كه به محمد وجيهي پاشا، و الي ارزروم نوشته شده است راه و رسم پذيرايي از يك سفيركبير را تذكر دادهاند.
«تشريفات و پذيرائي سفرا، قواعد كليه دارد. مشروحات مفصله كه در كتابهاي امور خارجه نوشتهاند ملاحظه بفرمايند و از آن قرار معمول داريد. من جمله جناب جلالمتآب احمد دقيق افندي سفيركبير دولت عليه عثماني كه به سفارت و پيامرساني به خاك دولت عليه ايران وارد شد، قبل از ورود مشار اليه، به سرحد، از جانب اولياي دولت عليه ايران مقرب الخاقان امير الامراء العظام اسكندر خان سردار با اقتدار كه از سلسله عليه قاجاريه و به منصب لوايي سرافراز بوده، به ميزباني و مهمانداري احمد دقيق افندي برقرار شد. از آذربايجان، والي سرحد استقبال نموده كمال توقير و احترام و پذيرائي را معمول داشتند. حال كه سفيركبير مختار از جانب دولت عليه ايران وارد اين مملكت ميشود، آن جناب حاجي مصطفي را مأمور به مهمانداري جناب معظم اليه فرمودند و از جانب عسگر، يك نفر قول آقاسي را با سوارهاي نظام كه عددش را نميدانم، مأمور فرمودند. از شما سئوال ميكنيم در كدام دولت به استقبال سفير، قول آقاسيباشي فرستادند؟ و در كدام ايالت به استقبال سفير، حاجي مصطفي را كه مرتبهاش معلوم نيست مأمور كردند؟ در حقيقت و نفس الامر، اينگونه قرار و رفتار جناب جلالتمآب، كمال بياحترامي و ناپذيرايي به جناب جلالتمآب سفيركبير دولت عليه ايران است. دوستدار كارپرداز مخصوص دولت عليه ايران، مقيم ارزنة الروم هستم، اينگونه قرار و رفتار آن جناب جلالتمآب را كمال بياحترامي و ناپذيرايي، و نقص شأن اعظم سفيركبير دولت متبوعه خود ميدانم. رسما به آن جناب جلالتمآب مينويسم و زحمت ميدهم و اين نوشته را در ميان خود و آن جناب سند ميدانم: اول مهمانداري كه مشخص مينمايد، به منصب و پايه جعفر قلي خان كه به منصب نوابي سرافراز، و مهماندار جناب احمد دقيق افندي بود به آن مرتبه، بايد باشد، به سرحد با نظام بفرستند.
بعد از ورود به سرحد قائممقام بايزيد با اهالي مجلس بايزيد استقبال نمايند چنانكه در خوي همنسبت به جناب احمد دقيق افندي معمول داشتند و همچنين مدبرها و فرخ سردارها
______________________________
(1). فرخ خان امين الدوله، ذيل ص 66.
ص: 625
الي حسن قلعه بايد در خدمت جناب جلالتمآب سفيركبير باشند. روز ورود به حسن قلعه ...
مقرر فرمايند صف نظامي بسته، احترام نظامي نسبت به جناب سفيركبير معمول دارند. روز ورود به شهر، حكم بفرمايند كه كل وجوه مملكت و اهالي مجلس به استقبال بروند و آن جناب جلالتمآب هم در كشكي گنبد حكم بفرمائيد چادر احترام بزنند، خود آن جناب جلالتمآب و رؤساي عسكريه به اتفاق جناب سفيركبير، با نظام داخل شهر بشوند، بعد از ورود جناب ايلچي حكم شليك توپ بفرمايند. در ايام توقف در شهر، خود آن جناب جلالتمآب لوازم احترامات را بهتر ميدانند. در روزي كه از ارزنة الروم جناب سفيركبير حركت ميفرمايند، باز شليك توپ نمايند و حكم بفرمايند به طور شايستگي از جناب معظم اليه مشايعت شود و با مهماندار صاحب نشان و نظام الي خاك طرابزان بروند.
اگر چنانچه آن جناب جلالتمآب غير از اين تشريفات و پذيرايي معمول خواهند داشت، جواب اين تقرير دوستدار، را رسما امروز كه روز جمعه 15 ذيحجه است مرقوم فرمايند كه مخصوصا چاپار خدمت جناب ايلچي بفرستم، مراتب را عرضه داشت نمايم. و همچنين مراتب را به اسلامبول خدمت مصلحتگزاري دولت عليه ايران اظهار نمايم، امروز جواب تقرير دوستدار بايد برسد، كه عصري چاپار لابد بايد فرستاد كه در خدمت و به موهبت جناب سفيركبير دام مجده مشرف گردد.» حرره في 15 شهر ذيحجه، سنه 1272. «1» بعد از رفتن ترجمان و دادن تقرير جناب پاشا خواسته بود كه مجلس نمايد و شور و مشورت كند. ترجمان گفته بود كه مأموريت من را كارپرداز به شما نوشته است يا قبول نمايند يا الان بنويسيد كه قبول نخواهيم كرد و الان بايد با چاپار روانه نمايم. بالاخره جناب پاشا، مطالب احترامات و تشريفات را كه تحريرا به او نوشته بودم، قبول فرموده بودند ...
شرفيابي امين الملك به حضور باب عالي خليفه عثماني
: پس از جلب موافقت اولياي دولت عثماني، سفيركبير ايران با احترامات لازمه عازم اسلامبول ميشود. پس از ورود به اسلامبول براي شرفيابي به حضور خليفه، روز يكشنبه 3 ربيع الاول تعيين گرديد. در اين روز چهار نفر از باشيان ميرآخور و هفت نفر جلودار و دو نفر نايبان قول آقاسيباشي يك رأس اسب با زين و يراق طلا از اسبان مخصوص سلطان، براي جناب امين الملك و پانزده رأس براي صاحبمنصبان از جانب بابعالي به سفارتخانه دولت عليه آوردند. ساعت شش و نيم حاجي ميرزا احمد خان با نايب و منشي و مترجم خود، كه چهار نفر بودند و جناب امين الملك نيز با هشت نفر صاحبمنصبان سفارت كبري با لباس رسمي، حاضر شده سوار گرديده و به قرار بيست نفر از آدمهاي جناب ايلچي پسر و حاجي ميرزا احمد خان با لباس فاخر و پاكيزه به جلو افتادند و با كمال آراستگي و پيراستگي روانه شدند پس از ورود به عمارت، و صرف چپق و قهوه، با
______________________________
(1). مخزن الوقايع، ص 19 به بعد.
ص: 626
لباس رسمي آماده ورود به سراي سلطان شدند. در دم عمارت سلطاني يكصد نفر عسكر و سه نفر سرهنگ با لباس قرمز و خيلي پاكيزه پيشفنگ سلام نظامي دادند. به در اصلي عمارت كه رسيديم دوازده نفر يساول در طرف راست و دوازده نفر در سر پلهها و همچنين شش نفر در سر پلهها و شش نفر در داخله اتاق در راست و شش نفر ديگر در چپ با تبرزينهاي مطلا در دست و كلاه بلند پردار در سر، و قباهاي ماهوت گلي گلابتوندوز تمام يراق در بر، و شمشيرهاي غلاف طلا در كمر، ايستاده بودند ... همينكه از پلكانها بالا رفتيم از اتاق وارد رواق شديم و ديديم كه اعليحضرت سلطان عظيم الشأن عبد المجيد خان خداوندگار روم پادشاه اسلامپناه ... منتظر ورود سفارت است، همه سفارت تعظيم نموده، پيش رفته، صف كشيده ايستاديم ... جناب امين الملك شروع به ابلاغ مأموريت خود نمود. و بعد نامه اعليحضرت اقدس را پيش برده به حضور سلطان رسانيد اعليحضرت سلطان هم اندكي پيش آمد.
با دست خود نامه همايون را از جناب امين الملك گرفت ... از سلامتي ذات خجسته صفات سركار اقدس شهرياري سؤال نمود ... بعد احوال خود جناب امين الملك را سؤال فرمودند ... «1» بعد از شرفيابي حضور سلطان جناب امين الملك صاحبمنصبي خدمت وزير دول خارجه عثماني فرستاد و تقاضاي تعيين وقتي براي مذاكرات سياسي نمود. از روز 18 ربيع لثاني 1273 مذاكرات بين دو دولت شروع شد. اين گفتگوها كه مربوط به مناسبات ايران و انگليس و ريشه اختلافات بين دو دولت و علت لشكركشي هرات و تجاوزات دوست محمد خان و تحريكات دولت انگليس در مسأله هرات و افغانستان و وضع سرحدات ايران و عثماني و لزوم تخليه قطور و تعيين مأمورين بيغرض براي مشخص كردن مناطق سرحدي دو كشور و مسأله عشاير مرزنشين و خرابكاريهاي آنها و رفتار غير دوستانه مأمورين عثماني با زوار و اتباع و تجار ايراني بود، چندين روز به طول انجاميد و چنانكه انتظار ميرفت، نتيجه مطلوب حاصل نشد.
مقرري سفراي ايران
: دريافت حقوق و مقرري سفراي ايران در كشورهاي جهان، خود داستاني رقتآور و تأثرانگيز است كه تا زمان ورود شوستر ادامه داشت.
در آن ايام، دولت ايران در كشورهاي روسيه، انگلستان، عثماني و فرانسه چهار سفير دائمي داشت. و در بعضي مواقع نيز سفرايي به بعضي از ممالك ميفرستاد و يا سفراي مقيم را مأمور حفظ منافع اتباع ايران در كشورهاي همجوار كشور مقيم، ميكرد.
ارسال حقوق و مقرري و مخارج اين سفارتخانهها، چنين بود كه پس از تصويب شاه و صدراعظم، و صدور فرمان مربوطه، از وزارت امور خارجه، حواله مبلغي را كه ميبايستي به سفير مورد بحث تعلق گيرد، به شكل برات وصولي به نام يكي از مستوفيان ايالات ايران صادر ميكرد. و مستوفي آن ايالت يا ولايت، چنانچه بودجهاي داشت، وجه حواله را ميپرداخت و در
______________________________
(1). مخزن الوقايع، ص 51 به بعد.
ص: 627
غير اين صورت آن را نكول ميكرد. قبل از آنكه برات دولتي حواله شود، سفير و يا نماينده و قوم خويش او در تهران ميبايست برات صادره را نزد مستوفيان همه ايالات و ولايات كه در تهران بودند ببرد و آنها پشت آنرا امضاء كنند. و اين امضاها وقتي زير براتها قرار ميگرفت كه اولا «عزبدفتر» ها يعني منشيان مستوفيان در دفاتر خود نام براتگير و حقوقي را كه او مثلا از ايالت ديگر ميگرفت، نميديدند: ثانيا هيچگونه بدهي از وي در دفاتر مشهود نبود. پس از آنكه مستوفيان پشت برات را مهر ميكردند، تازه اول بدبختي و ناراحتي سفير شروع ميشد او مدتي در بازار و در ميان اقوام و خويشان خود، به جستجوي كسي ميپرداخت، كه طرف تجارتي در ايالت مورد نظر داشته باشد و بتواند اين مبلغ را به وسيله دوست و آشناي خود در آنجا وصول كند. اگر چنين كسي پيدا ميشد و امكان وصول برات ميسّر ميگرديد، مبلغي تا حدود صدي بيست و پنج به عنوان شتلي، بهره، پول چاي، پيشكش و غيره، از اصل برات كسر ميگشت. و بدين ترتيب حقوق جناب سفير به صورت «قران» نقره يا پول سياه و بعدها اسكناس از ايالتي كه برات در آن صادر شده بود، به تهران ميآمد. اگر در راه پاي اسبها، قاطرها و الاغها نميپيچيد، حيوانات بيگناه به اعماق دره كوهستانها پرت نميشدند يا قافله گرفتار دزدان و راهزنان نميگرديد، حقوق و مقرري سفير، سالم به تهران ميرسيد و او پس از دادن انعامي به قافله، كيسههاي نقره را تحويل ميگرفت و به داخل خانه ميبرد. اما اگر پول ارسالي دچار حوادث سابق الذكر ميشد، در اين صورت حقوق و مقرري آن سال او، از بين ميرفت. در سالهاي آخر سلطنت ناصر الدين شاه، صرافي در تهران بود كه بعدها لقب امين السفراء گرفت، اين صراف برات سفراي ايران را با كسر مبلغي در حدود «توماني صنار» و يا كمتر و يا بيشتر، و پس از كسر كرايه حملونقل از ايالت مورد نظر تا تهران و مخارج ديگر، نقدا در تهران به سفرا و يا خويشان آنها ميپرداخت. و بعد اين پول به اشكال گوناگون تبديل به «ارز» ميشد. اغلب اتفاق ميافتاد كه دو يا سه سال، برات حقوق و مخارج سفير و سفارت ايران در خارجه، صادر نميشد در اين صورت وضع نكبتبار جناب سفير را در مملك غربت به خوبي ميتوان حدس زد. به همين علت سفراي ايران در ممالكي كه اتباع ايران زياد بودند، مثل روسيه و عثماني؛ هنگام فروش تذكره امضاي ويزا، گواهي وراثت، گواهي فوت و شركت در دعواي تجاري بازرگانان ايراني و خارجي، به نفع ايرانيان، يا پيشآمدهاي ديگر، مبلغي به عنوان «مخارج آبدارخانه» ميگرفتند. در ممالكي كه اتباع ايران وجود نداشتند، سفير ايران با گرفتن رشوه و مقرري از دولتي كه در آنجا مقيم بود و با انجام كارهاي تجاري، و يا، با تكيه بر درآمد شخصي كه در تهران داشت، زندگي خود را تأمين ميكرد چگونگي صدور و وصول حواله تلگرافي يا پستي از تهران به كشوري خارج و تبديل قران ايران به پول مملك مورد نظر نيز، خود داستان مفصلي دارد كه شنيدن سرگذشتهاي سفرا، درباره آن، خالي از لطف نيست.
در بين سفراي ايران در خارجه ميرزا ملكم خان ناظم الدوله سفير ايران در انگلستان و بعدها
ص: 628
در ايتاليا، در نوشتن نامه به وزارت خارجه براي وصول مقرري و مخارج سفارت، از همه بيباكتر بود و مراسلات زنندهاي به وزير و گاهي هم به شاه مينوشته است كه براي نمونه سطري چند از آنها، نقل ميشود:
چند نامه از ملكم
: لندن به تاريخ 21 صفر 1293، نمره اول، پاكت سوم، مشتمل بر 8 نمره، خطاب به شاه قاجار.
«خداوندگارا، سال به آخر رسيد و هنوز مقرري اين سفارت در تهران باقي است تا امروز قريب چهل هزار فرانك از تهران براي اين سفارت فرستاده شده است. منافعي كه از براي مخارج امساله اين سفارت مجبورا داده و ميدهيم و پول نقدي كه خرج تلغراف كردهايم و آن جزيي تنخواهي كه بعدا به صاحبمنصبان اين سفارت رساندهام، هرگاه حساب بفرماييد، خواهيد ديد كه از بابت همه، امسال كمتر از دو هزار تومان به بنده رسيده است. چه حسني خواهد داشت كه ما دلايل اين تأخير را بيان نماييم. سبب اين تأخير خواه در لندن باشد، خواه در تهران، خواه در ينگيدنيا، نتيجه آن يكي است. مباشرين كاشان ممكن است كه مدتي بيمواجب، به اصطلاح خود به دولت خدمت بكنند. اما در فرنگستان سفير ايران بيمواجب ممكن نيست كه اسباب رسوايي دولت خود بشود. امناي ماليه ما خواهند گفت پول را در تهران حاضر كردهايم، اما نميتوانيم به فرنگستان بفرستيم. ننگ اين صد مرتبه بيشتر از نداشتن پول است. خيلي از دول هستند كه پول ندارند. اما تا امروز هيچ دولتي ديده نشده است كه سفراي خود را يك سال در فرنگستان گرسنه بگذارد و بعد با كمال اطمينان بگويد من تكليف خود را عمل كردهام پول حاضر است، اما به حسن تدبير، امور تجارت را چنان مضبوط كردهام كه هيچكس نميتواند آنرا از تهران حركت بدهد ...»
لندن، مورخه 22 محرم 1293، نمره چهارم (خطاب به وزير خارجه)
«بعد العنوان: نه تنها يك دينار پول به من نداده بودند، بلكه صراحتا به من نوشته بودند كه ما به هيچ شرط و منفعت پول تهران را نميتوانيم به شما برسانيم. چه بگويم به آن خائنهاي بيرحم و بيشعور كه كار يكي از اعظم دول روي زمين را به جايي رساندهاند كه مثل جناب شما، وزير و مثل بنده نوكر با جمع وسايل دولتي و شخصي نميتوانيم دو هزار ليره پول را از پايتخت ايران به لندن برسانيم ...»
لندن، رمضان 1293، نمره سوم
«جناب وزير؛
شكي نيست كه دولت ايران حقوق نوكرها را يا زود يا دير كاملا ميرساند. اما نميدانم چطور شده است كه اولياء دولت عليه به خدمات نسيه عشق غريبي دارند و هميشه ميگويند كه شما فلان قدر از براي خدمت دولت خرج كنيد، بعد ما به شما ميرسانيم. خدمت نسيه به چه كار دولت ميخورد؟ وانگهي يك نفر، تا كي و تا چهقدر بايد به دولت خود قرض بدهد؟ ...» «1»
______________________________
(1). مرگان شوستر، اختناق ايران، ترجمه ابو الحسن موسوي شوشتري، ص 26 به بعد (به اختصار).
ص: 629
فصل 5. ديوان محتسب يا سازمان شهرداري و شهرباني
اشاره
ص: 631
ديوان محتسب يا سازمان شهرداري و شهرباني در قرونوسطا
عسس، شحنه، پاسبان، شرطه
وظايف محتسب
: اين ديوان تا حدي وظايف كنوني شهرداري را انجام ميداد، يعني به وضع عمومي بازار نظارت ميكرد و از كمفروشي و گرانفروشي جلوگيري مينمود و نميگذاشت دهقانان يا پيشهوران و صنعتگران كالاهاي فاسد يا تقلبي را به مردم بيخبر بفروشند. علاوه بر اين، ديوان محتسب، حفظ و امنيت و آرامش شهر را نيز به عهده داشت، و از اين جهت قسمتي از كار شهرباني امروز را تصدي مينمود و مراقب بود كه مردم از خوردن مشروبات الكلي خودداري كنند و در معاملات و مرافعات، مزاحم يكديگر نشوند و عملي خلاف مقررات شرع و عرف انجام ندهند و به حدود و حقوق يكديگر تخطي و تجاوز ننمايند.
نظام الملك در پايان فصل ششم كتاب خود چنين مينويسد: ... هر شهري محتسبي بايد گماشتن تا ترازوها و نرخها راست دارد و خريد و فروختها نگاه دارد تا اندر آن راستي رود، و در همه چيزها كه از اطراف آرند و در بازارها فروشند، احتياط تمام كنند تا غشي و خيانتي نكنند. و سنگها راست دارند و امر به معروف و نهي از منكر به جاي آرند و پادشاه و گماشتگان پادشاه، بايد كه دست او قوي دارند كه يكي از قاعده مملكت و شرط عقل اينست و اگر جز اين كنند، درويشان در رنج افتند و مردم بازارها، چنانكه خواهند فروشند و فضلهخور مستولي شوند و فسق آشكار شود و كار شريعت بيرونق شود. و هميشه اين كار را به يكي از خواص فرمودند يا خادمي يا تركي پير را، هيچ محابا نكردي خاص و عام از او بترسيدندي. «1»
تعاليم و آموزشهايي كه خواجه در كتاب سياستنامه داده است، كاملا از طرف سلاطين و عمال آنها و حتي خود خواجه نظام الملك و فرزندانش در سراسر كشور عملي و اجرا نميشد، در آن دوران، ظلم و ستمگري به طبقات متوسط و محروم، امري عادي بود و چنانكه قبلا گفتيم،
______________________________
(1). سياستنامه، به اهتمام هيوبرت دارك، پيشين، ص 59.
ص: 632
هروقت بيدادگري از حد ميگذشت و بيم عصيان عمومي ميرفت، شاه و امراي بزرگ، براي مرعوب كردن بزهكاران و دلخوشي مردم و حفظ آرامش، يكي دو تن از گناهكاران را به سختي مجازات ميكردند. تا شايد بتوانند موقتا از ظلم و بيدادگري جلوگيري كنند. چنانكه در غزنين در عهد سلطان ابراهيم، به علت نبودن آرد، خبازان در دكانهاي خود را بستند مردم بينان ماندند و به پادشاه شكايت كردند. شاه خبازان را فراخواند و از علت كميابي آرد پرسيد، جواب دادند كه هرچه آرد و گندم كه به شهر ميآيد نانوايان تو ميخرند و در انبار ميكنند. سلطان بفرمود تا خباز خاص را بياوردند و زير پاي پيل افكندند، چون بمرد، بر دندان پيل ببستند و در شهر بگردانيدند و بر وي منادي ميكردند كه هركه در دكان بازنگشايد، از نانبايان، با او همين كنيم و انبارش خرج كردند نماز شام بر در هردكاني پنجاه من نان بمانده بود و كسي نميخريد.
خواجه نظام الملك وزير ملك سلجوقي ضمن حكايتي قدرت و اختيارات محتسب را در حدود هزار سال پيش، در عهد سلطان محمود غزنوي، چنين توصيف ميكند:
خواجه مينويسد: يكي از شبها كه سلطان محمود با علي نوشتگين و نديمان و نزديكان خود شراب خورده بود، علي نوشتگين سپه سالار در عين مستي و مدهوشي، اجازه خواست تا به خانه خود رود. سلطان موافقت نكرد و گفت ممكن است كه محتسب تو را ببيند و حد بزند و آبروي تو برود. سپهسالار نپذيرفت و با صد تن از سپاهيان راه خانه خود پيش گرفت. محتسب چون در بين راه، او را مست ديد، دستور داد تا او را دستگير و مجازات كردند.
روز ديگر چون علي نوشتگين پشت برهنه كرد و به محمود نمود، شاخ شاخ گشته بود.
محمود بخنديد و گفت، توبه كن، تا هرگز مست از خانه بيرون نروي، چون ترتيب ملك و قواعد سياست محكم نهاده بودند كار عدل بر اين جمله ميرفت كه ياد كرده شد. «1»
ناگفته نماند كه خواجه، فصل سي و چهارم كتاب خود را به توجه به احوال پاسبانان، نوبتيان و دربانان اختصاص داده و تأكيد كرده است كه در احوال آنها به طور نهاني و آشكارا مراقبت نمايند تا اين جماعت كه حفظ و حراست جامعه و دستگاه حكومتي را به عهده دارند، به زور و پول فريفته نشوند و شب و روز، احوال اشخاص بيگانه و خودي را با دقت مورد بازرسي قرار دهند. «2»
در وصف حاكم و محتسب
: ناصرخسرو علوي در ديوان خود اعمال نارواي بعضي از مأموران انتظامي را توصيف ميكند:
حاكم در جلوه خوبان به روزنيمشبان محتسب اندر شراب
خون حسين او بچشد، در صبوحوين بخورد ز اشتر صالح كباب
غره مشو، گرچه به آوا نرمعرضه كند بر تو عقاب و ثواب
______________________________
(1). همان، ص 57.
(2). همان، ص 161.
ص: 633 چون بخورد ساتكني «1» هفت و هشتبا گلويش تاب ندارد رباب به نظر غزالي كسي كه كار خطير احتساب را به عهده ميگيرد، بايد سه خصلت داشته باشد:
علم، ورع و حسنخلق.
«آنكه علم ندارد، منكر از معروف بازنشناسد. چون ورع نباشد، اگرچه بازنشناسد، كار به غرض كند، چون محتسب را اخلاق نيكو نبود، چون او را برنجانند و خشم او برآيد، آنچه كند به نصيب نفس كند نه به نصيب حق، آنگاه حسبت او معصيت گردد.» «2»
تفتيش منازل، عملي نارواست
: در حدود هشت قرن پيش امام محمد غزالي مينويسد:
عمر رضي اللّه عنه به عسس ميگشتي، آواز سرود شنيد، به بام برشد. چون فروشد، مردي را ديد، و زني با وي، و خمر ديد، گفت: يا دشمن خداي تعالي، پنداشتي كه خدايتعالي چنين معصيتي بر تو بپوشد؟ گفت: يا امير المؤمنين شتاب مكن كه اگر من يك معصيت كردم تو سه معصيت كردي. خدايتعالي ميگويد «وَ لا تَجَسَّسُوا.» و تو تجسس كردي. و گفته است «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها.» و تو از بام درآمدي. و گفت «لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّي تَسْتَأْنِسُوا» گفته است:
بيدستوري به خانه كس در مشويد و سلام كنيد. و تو بيدستوري درآمدي و سلام نكردي. عمر رضي اللّه عنه گفت: اكنون اگر عفو كنم توبه كني؟ گفت: كنم، اگر عفو كني هرگز به سر اين گناه، بازنشوم. پس وي عفو كرد و وي توبه كرد.
حضرت رسول فرمود: هركه گوش دارد، به سخن مردمان كه بيوي چه گويند، روز قيامت سرب گداخته در گوش وي ريزند. «3»
شرط مداخله محتسب
: غزالي در كيمياي سعادت تأكيد ميكند كه محتسب در موردي حق مداخله دارد كه شخصي تظاهر به فسق و گناه كند و الا تجسس و كنجكاوي روا نيست.
هركه در خانه شد و در ببست، نشايد بيدستوري در شدن و طلب كردن تا چه ميكند، و از راه در و بام گوش داشتن تا آواز رود شنود و حسبت كند. مگر آنكه آواز رود و غوغاي مستان از اندرون منزل به بيرون رسد. در اين صورت مداخله محتسب ممكن است. همچنين مينويسد: اگر كس كه شيشه شراب در زير دامن داشته باشد، محتسب حق مداخله ندارد. «4» و محتسب بايد از علم و ورع حسن خلق برخوردار باشد. اينكه ميگويند محتسب در بازار است، نه در خانه، مراد اين است كه «محتسب را درون خانه چه كار.»
هركه را جامه پارسا بينيپارسا دان و نيك مرد انگار
ور نداني كه در نهادش چيستمحتسب را درون خانه چه كار؟
______________________________
(1). ساتكين، قدح يا پياله بزرگ شرابخوري است.
(2). كيمياي سعادت، پيشين، ص 403.
(3). همان، ص 329.
(4). همان، ص 329.
ص: 634 محتسب كون برهنه در بازارقحبه را ميزند كه روي بپوش - سعدي
قاضي با ما نشيند، برفشاند دست رامحتسب گر مي خورد معذور دارد مست را - حافظ
در كتاب التوسل الي الترسل كه در عهد علاء الدين تكش خوارزمشاه به رشته تحرير درآمده است، در مورد وظايف شحنگان و گماشتگان چنين آمده است: «و شحنگان و گماشتگان را وصيت كند تا در اعلاي اعلام دين كوشيار باشند و در امضاء احكام ملك هوشيار. در ترغيب و ترجيب (- بزرگ داشتن) اهل صلاح و تأديب و ترهيب (- ترساندن) ارباب فساد مبالغت نمايند.
چنانكه هم مصلحان در راحت و كنف عدل و رأفت آرميده باشند و هم مفسدان در عرصه مخافت از لگدكوب آفت ماليده، كه اگر در حفظ قوانين سياسات مساهلتي رود و در اقامت شرايط آن، دقيقهاي نامرعي ماند، سوداي بيهوده در هردماغي جاي گيرد و مصالح ملك مختل شود و در فساد امور صورتها مخيّل افتد و اركان دولت در اضطراب آيد، و خلل آن بسيار و تدارك آن دشوار شود، و فرماني جزم دهد تا طماع فاسد، قاصد بدنام كردن خاندان نباشد، و از دامنگير توانگر و درويش تجافي نمايند، و در حفظ دماء و فروج به اقصاء مبالغت و احتياط برسند ... به حقيقت معلوم و مقرر است كه، جان دري نفيس است، در بحر فطرت ... پس احتياط در نگاهداشت چنين دري ثمين از مواجب داند ...» «1»
غزالي در نصيحة الملوك مينويسد: «عمر رضي اللّه عنه هرشب بجاي عسس ميگرديدي تا هرجا خللي بديدي تدارك كردي و گفت اگر گوسپندي گرگين (يعني گر برآمده و جربدار) بركنار فرات بگذارند و روغن در وي نمالند ترسم كه روز قيامت مرا از آن بپرسند ... اي سلطان عالم ببين كه عمر با اين احتياط و عدل كه هيچ آدمي به درجه تقوي و صلابت و داد او نارسيده، چگونه انديشه ميكند از احوال قيامت و آخرت و تو ايمن نشسته و غافل شده از كار و حال رعيت خويش.» «2»
در دوران قرونوسطا، چون سطح تربيت و فرهنگ عمومي بسيار پايين بود، غالبا زمامداران براي تأمين آرامش و آسايش عمومي، شدت عمل به خرج ميدادند:
رفتار عسس در بصره
: در دوره خلافت معاويه، پس از آنكه زيادبن ابيه در جمادي الاول سنه خمس و اربعين به امارت بصره گماشته شد، بزهكاران را به كيفر خود رسانيد. سپس دستور داد پس از پايان نماز خفتن، مردم راه خانه خويش پيش گيرند. پس از گذشتن پاسي از شب، هيچ كس حق آمد و شد ندارد و اگر كسي خلاف كند، خون وي هدر باشد. چون از شب زمان مقرر بگذشت، به عسسان دستور داد متخلفان را به قتل رسانيد. در شب اول هزار و سيصد كس را كشتند و در شب دوم معدودي را به قتل آوردند و در شب سوم هيچكس را نيافتند ... آوردهاند كه شبي عسسان اعرابي را در بازار بصره ديدند كه گوسفندي چند داشت، او را پيش زياد آوردند.
______________________________
(1). التوسل الي الترسل، پيشين، ص 35.
(2). نصيحة الملوك، به اهتمام استاد همائي، ص 24.
ص: 635
زياد از وي پرسيد كه به خلاف فرمان من در اين هنگام چرا از خانه بيرون آمدي؟ جواب داد كه من مردي غريبم و بيگاه به شهر رسيدم و تا غايت از حكم امير خبر نداشتم، باقي امير حاكم است. زياد گفت كه گمان من آن است كه تو راست ميگويي. اما صلاح امت در قتل است و اگر تو را بگذارم، شايد كه فردا شب ديگري به اين بهانه تمسك جويد، و اين معني منجر به فساد شود؛ آنگاه فرمود كه گردن اعرابي بيچاره را زدند. بعد از آن فرمان داد كه هيچكس در دكان خود نبندد، و گفت اگر چيزي غايب شود، من ضامن باشم. و خلايق، ابواب و دكاكين نميبستند و هيچكس را زهره و ياراي آن نماند كه به چشم خيانت در كالاي ديگري نظر كند ... «1»
بيهقي از قول سلطان مسعود به مسئوليت شحنگان در حفظ امنيت اشاره ميكند: «... و به ري و طارم و نواحي كه گرفته آمده است، شحنهاي گماشته خواهد آمد، چنانكه به غيبت ما بهيچ حال اين ديار را خللي نيفتد.» «2» در صفحات بعد بار ديگر بيهقي به مقام و مسئووليت شحنگي اشاره ميكند و ضمن بيان وضع ري مينويسد: «امير مسعود رضي اللّه عنه حسن سليمان را كه او از بزرگان اميران جبال هراة بود بخواند و بنواخت و گفت ما فردا بخواهيم رفت و اين ولايت به شحنگي به تو سپرديم و سخن اعيان را بشنودي، هشيار و بيدار باش تا خللي نيفتد بغيبت ما، و با مردمان اين نواحي نيكورو و سيرت خوبدار ... حسن سليمان بر پاي خاست، و درجه نشستن داشت در اين مجلس و زمين بوسه داد و پس بايستاد و گفت: بنده و فرمان بردارم و مرا اين محل نيست، اما چون خداوند ارزاني داشت، آنچه جهد آدمي است در خدمت بجاي آرم امير فرمود تا او را به جامه خانه برند و خلعت گرانبها به شحنگي ري بپوشانيدند، قباي خاص ديباي رومي و كمر زر پانصد مثقال و ديگر چيزها، فراخور اين و پيش امير آمد با خلعت. و خدمت كرد و از لفظ عالي ثنا شنيد ...» «3»
توان گفت كه شرطه يا شحنه، در آن روزگار به منزله شهرباني و نيروي پليس امروز بود. در كتاب عتبة الكتبه تحت عنوان تفويض شحنگي، وظايف شحنه و طرز رفتار او را با طبقات مختلف معين ميكند: در آسوده داشتن رعايا و بر احوال ايشان شفقت نمودن و ترتيب مصالح ايشان فرمودن و سايه عدل برايشان گسترانيدن ... از لوازم و مفترضاتست. به سمع ما رسانيدهاند كه رعاياي آن ناحيت، از سيف الدين شاكرند و با ايشان طريق پسنديده ميسپرد و در تخفيف و آسايش ايشان ميكوشد، او را بر آن محمدت فرموديم ... و بر احترام و اكرام اهل بيوتات و ائمه و علما و عباد و قضات و صلحاء آن ناحيت كه منشاء و مسكن اين طبقاتست و ما را به دعاوي ايشان تيمن و تبرك تمام، متوفر باشد و جانب ايشان به همه معاني رعايت كند و هيچ كار ديواني بيمشورت و اتفاق اين طبقه كه از مشاهير عصراند نگذارد و اصناف رعايا را از توانگر و درويش معروف و مجهول نيكو دارد و از تعرض ناواجب و خطاب نامتوجه، خويشتن را
______________________________
(1). روضة الصفا، ج 3، ص 66.
(2). تاريخ بيهقي، فياض، ص 16.
(3). همان، ص 25.
ص: 636
صيانت كند، و از شكايت و استزارت رعايا بپرهيزد و ايشان را آسوده و مرفه گرداند ... و مفسدان و متعديان را خصوصا جماعتي كه به اسم و رسم عياري در كوهها ميگردند و لوريان و دزدان را كه مسلمانان را از ايشان رنج و زيان است، از آن ناحيت به كل نفي كند ... و زجر و مالش هركس را كه ايشان را حمايت كند، كائنا من كان، لازم و واجب شناسد ...
در كتاب عتبة الكتبه نيز از وظايف انتظامي عسس مكرر سخن رفته است ... و عسس گماشتن در شهر، به هرموضع كه مظنه غيث و فساد باشد ... از واجبات شمرد، چنانكه از وقت آنكه مسلمانان در مساجد از جماعت نماز فارغ شود، تا به وقت انفجار صبح، بازارها و محلتها محفوظ و مضبوط باشد ... «1»
ظاهرا مأمورين انتظامي در صدر اسلام حق نداشتند به هيچ اسم و عنوان داخل منازل را مورد تفتيش قرار دهند. نه تنها غزالي، بلكه عوفي نيز در جوامع الحكايات نيز مأموران انتظامي را از تجسس و كنجكاوي بيمورد، منع كرده است.
در كتاب عتبة الكتبه وظيفه مراقبت در اوزان و كالاهاي مورد نياز عمومي، طي نامهيي به عهده رياست ديوان مازندران محول شده است.
«... در هركار كه آن تعلق به ديوان رياست دارد و به مصالح كافه رعايا بازگردد، چون نگاه داشتن عيار و سكه از قلب و نبهره و تسويه موازين و تعديل مكائيل، احتياطي تمام كند تا ستد و داد و دخلوخرج مسلمانان بر قاعده راستي و بر جاده شرع مسلماني رود. فقد قال اللّه تعالي:
«وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ، إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ.» «2» و از حال اسعار هميشه مستخبر باشد تا محتكران انتهاز فرصت نكنند و بيسببي سماوي مسلمانان را به بلاء غلي مبتلي نكنند و زعماء اسواق را در اين معني به جدي تمام وصايت نمايد و اگر از كسي تهاوني و تجاسري بيند، زجر و تعريك واجب بيند ...» «3»
رئيس شهر و حومه، بار تولد در تركستاننامه از شغل رئيس كه در آن زمان (پيش از مغول) هنوز جنبه پليسي كنوني خود را نداشته و نيز به ارث از پدر به پسر ميرسيده سخن ميگويد رئيس، اول شخص شهر و نماينده منافع آن شمرده ميشده و پادشاه به توسط وي اراده خويش را بر ساكنان شهر اعلام و ابلاغ ميكرده است. به احتمال قوي رئيسان از ميان افراد معروفترين خاندانهاي محلي منصوب ميشدند و لا اقل در آغاز چنين بود. «4»
ظاهرا بعدها رئيس، غير از كار محتسب به امور پليسي نيز ميپرداخته است. شهر نيشابور- فراي مريسه: «نيشابور، همچون شهرهاي ديگري مانند هرات، مرو، و طوس يك رئيس داشت كه معمولا از اعضاي يكي از خاندانهاي مهم محلي بود.
______________________________
(1). عتبة الكتبه، ص 60.
(2). در كيل كردن و كشيدن كم ندهيد، من شما را به خير ميخوانم و ميترسم از اينكه شما گرفتار كيفر سخت شويد.
(3). عتبة الكتبه، پيشين، ص 82.
(4). تركستاننامه، ج 1، ص 503.
ص: 637
گرچه افراد غير محلي را نيز ممكن بود از بخارا به اين شهر، اعزام دارند، در نيشابور رئيس شهر از اعضاي خاندان معروف «آل ميكال» بود و اين مقام عملا موروثي بود، هرچند رسما فرماني به عنوان رئيس جديد شهر، صادر ميگرديد، بنابراين حكومت واقعي شهر نيشابور و نواحي اطراف آن، در دست خاندان آل ميكال بود، البته نبايد پنداشت كه آل ميكال همواره بلامعارض بودند، زيرا در شهر نيشابور، گروههاي رقيب نيز وجود داشت به قول مقدسي جغرافيانويس معروف بسياري از شهرهاي خراسان و ماوراء النهر دستهبنديهاي متعدد داشتند اساس اين دستهبنديها غالبا عوامل اجتماعي بود كه دستههاي مختلف را بر سر منافع بازرگاني در برابر هم قرار ميداد ...» «1» غير از عوامل اجتماعي و اقتصادي، اختلافات و تعصبات مذهبي نيز به دستهبنديها و نزاعهاي شديد بين محلات يك شهر، دامن ميزد. در مرصاد العباد تأليف نجم رازي تا حدي موقعيت سياسي و اجتماعي «رئيس شهر» و اختيارات او روشن ميشود. نويسنده ميگويد: «پس از آنكه قواي نظامي مغول در 618 در بيرون شهر همدان، فرود آمدند و خيمه و خرگاه زدند، در همدان شحنهاي از مغول اقامت داشت كه فرمان ميداد، اموالي براي مغول بفرستند چون رئيس همدان، به حكم عقل و تدبير با مغول مدارا و مماشات ميكرد، مردم خشمگين، از ارسال مايحتاج مغولان سر باز زدند و با رئيس شهر خشونت گرفتند كه: «تو ما را از كفار بدتري» رئيس گفت: من نيز يكي از شما هستم، هرچه ميخواهيد بكنيد مردم به فرمان فقيه شهر، شحنه مغول را كشتند و با تتار از در كينه و ستيز درآمدند ... سه روز پاي فشردند و عده كثيري از مغول را كشتند، سرانجام مغولان بر شهر دست يافتند و آنرا سوزانيدند و مردم آنرا قتل عام كردند.» «2» از آنچه گذشت چنين استنباط ميشود كه رئيس شهر كمابيش برگزيده مردم و تابع افكار عمومي بود و هرگز حكومت خود را بر مردم تحميل نميكرد.
شحنه ستمكار
: در تاريخ بيهقي آمده است كه «مسعود غزنوي به قصبهاي نزول كرد ...
پيرزني پيش وي بناليد ... و گفت شحنه از وي سه دينار ستده است، به حكم آنكه وي با زني همسايه خصومت كرده است؛ و ايشان را با يكديگر لجاج و مكالمت بودي به ملاكمت و جامه چاك كردن اتفاق افتاده است. سلطان شحنه را بخواند و ... آن سه دينار از وي بازستد و به پيرزن داد و فرمود شحنه را به سه پاره كردند و از ساباط لوش هون بياويختند.» «3»
عسس
: در يكي از اسناد عهد جلايريان، فرمان انتصاب پهلوان فخر الدين احمد به سمت امير عسس در دربار، تا حدي وظايف عسس را روشن ميكند: «نوكران جلد تعيين كرده، هرشب به محافظت بازار مشغول گردد اگر كسي را از رنود و اوباش به تردد ببيند، گزمه به عسس گاه برند تا او به تحقيق حال آن كس مشغول شده. اگر محل تهمت باشد، موقوف داشته تأديب و
______________________________
(1). بخارا، تأليف فراي، ترجمه محمودي، ص 182.
(2). مرصاد العباد، باهتمام دكتر محمد امين رياحي، مقدمه مصحح، ص 23.
(3). ابو الحسن بيهقي، تاريخ بيهق، به اهتمام احمد بهمنيار، فروغي، تهران، 1344، ص 276.
ص: 638
بازخواست بليغ به جاي آرد، و اگر مردي پيشه كار، يا از تهمت دور باشد، رسم عسسي ستده رها كنند.» «1» رسم عسسي، جريمهاي است كه به خاطر شبگردي ميپرداختند.
شرطه
: به طوري كه از مقدمه ابن خلدون برميآيد، منصب شرطه نخست در عهد عباسيان ايجاد شد متصدي اين شغل يا (خدايگان شرطه) موظف بود با توجه به مقررات و قوانين مربوط به جنايات عمل بزهكاران را مورد رسيدگي قرار دهد، و پس از رسيدگي كامل، كيفرهاي شرعي «حدود» را درباره بزهكاران اجرا كنند «منصب شرطه مستقل بود ... و چه بسا كه امور مربوط به كيفرها و مسائل وابسته به حفظ جان مردم را به طور مطلق به شرطه واگذار ميكردند چنانكه او به استقلال بيدخالت قاضي اينگونه وظايف را انجام ميداد و كساني كه آنها را به رياست شرطه برميگزيدند عبارت بودند از سرداران لشكري و موالي ارجمندي كه از خواص مقربان بارگاه سلطان به شمار ميرفتند ولي تسلط شرطگان جنبه عمومي نداشت و فرمان آنان در همه طبقات مردم نافذ نبود بلكه ايشان تنها بر عامه مردم و عناصر متهم و مشكوك فرمانروائي ميكردند، و افراد اوباش و فرومايه و تبهكار را از شرارت بازميداشتند.
بعدها دايره قدرت و نفوذ شرطه در دولت امويان اندلس توسعه يافت و پايگاه مزبور به دو گونه تقسيم شد: شرطه بزرگ و شرطه كوچك.
خدايگان شرطه بزرگ هم بر طبقات عالي و بر عامه مردم تسلط داشت و داراي اختياراتي شد كه ميتوانست در كارهاي رجال دستگاه دولت و بارگاه سلطان نيز نظارت كند و آنان را از تجاوز و ستمگري بازدارد و خداوندان شوكت و جاه را كه از بستگان و مقربان سلطان بودند نيز مورد بازخواست قرار دهد و وظيفه خدايگان شرطه رسيدگي در امور عامه مردم بود.» «2»
به طور كلي حدود اختيارات و وظايف شرطه در ممالك اسلامي يكسان نبود به گفته ابن خلدون در دولت موحدان مغرب خدايگان شرطه موقعيت ممتازي داشت. ظاهرا در ايران محتسب كارهاي شرطه را انجام ميداد.
دستور جعفر بن يحيي به صاحب الشرطه
جهشياري در كتاب الوزراء و الكتاب از دوران قدرت جعفر بن يحيي برمكي سخن ميگويد و مينويسد: «روزي از روزها كه به امر و نهي سرگرم بود ناگهان رئيس شهرباني (صاحب الشرطه) مردي از اهل ذمه را همراه خود آورد و او را دور از آنجا نگاه داشت و خود نزد جعفر رفت و به او گفت: مردي را كه دستور داده بودي حاضر كردم. جعفر گفتگوي خود را با انس بن ابي شيخ قطع كرد و برگشت و به او نظر انداخت و گفت «رشيد» دستور داده بود كه اهل ذمه لباس و وضع خود را تغيير بدهند، سپس با صداي بلند به او گفت: اسم تو چيست؟ گفت: فلاني پسر فلاني ... گفت: آيا تو حرباني هستي؟
گفت: آري ... گفت: آنچه در نامه نوشته شده از خودت ميباشد؟ گفت: آري ... سپس جعفر رو به
______________________________
(1). پطروشفسكي، مناسبات ارضي در ايران در عهد مغول، پيشين، ص 188 (به نقل از دستور الكاتب).
(2). مقدمه ابن خلدون، پيشين، ص 495 به بعد.
ص: 639
رئيس شهرباني كرد و گفت: امير المؤمنين (رشيد) به تو دستور داده است او را بكشي و به دار بياويزي، ما از اين كلام به وحشت افتاديم و آن مرد را نشناختيم و ندانستيم در نامه خود چه نوشته بود. رئيس شهرباني دست او را گرفت و آنگاه انس بن ابي شيخ به وي گفت او را در «رقه» بر بلندترين چوبهدار بياويز، حرباني به او رو كرد و گفت: خواه بر بلندترين چوبه يا كوتاهترين چوبه باشد بخدا بعد از من كسي جز تو بر آن چوبه سوار نخواهد شد ... ما از اين جرأت و جسارت به شگفت آمديم، سپس رئيس شهرباني او را برد و به دار آويخت ... ميان اين كلام او و پيشامد شوم برمكيان سه سال گذشت و جعفر بن يحيي در انبار كشته شد و دو نيم جسدش به بغداد فرستاده شد و در فراز چوبه دار آويخته گرديد. چون رشيد وارد رقه شد به حاضران گفت:
«حرباني» كه آن كلام را به جعفر گفته بود چه شد، گفتند فقط استخواني از او باقي مانده است.
گفت: او را از چوبه به پايين بياوريد و جسد انس بن ابي شيخ را بر آن بياويزيد.» «1»
مقام محتسب در ممالك اسلامي
: به طوري كه از كتاب معالم القربه في احكام الحسبه يا آئين شهرداري برميآيد، محتسب در قرن ششم و هفتم هجري مقامي همطراز مقام دادستان داشته، و از بعضي جهات رتبه او والاتر از مقام دادستاني بوده است. زيرا به طوري كه در باب پنجاه و دوم كتاب سابق الذكر نوشته شده است: «شايسته است كه محتسب در مجالس اميران و كارداران حاضر شود و آنان را فرمان دهد كه به مردم مهرباني و نيكي كنند و احاديثي كه در اين باب وارد شده است به ايشان برخواند.» همچنين محتسب حق نظارت به اعمال قاضي القضات شهر را نيز داشت. چنانكه «ابراهيم بن بطحاء كه حسبت بغداد را برعهده داشت، بر در خانه ابو عمرو بن حماد كه قاضي القضات بود، بگذشت و گروهي را ديد كه بر در نشستهاند و منتظر ابو عمرو هستند تا بر داوري بنشيند. و آفتاب دميده و هوا را گرم كرده بود. ابراهيم حاجب خود را فراخواند و گفت قاضي را بگو كه مردم بر در زير گرماي آفتاب نشسته و از انتظار در رنجند، يا به محاكمه بنشين يا آنكه عذر خود را بگو تا بازگردند.» «2»
«محتسب بايد كه همواره بازارها را مراقبت كند، هر زمان سوار شود و به بازاريان، فروشندگان، دكانها، راهها، ترازوها و وزنها سركشي كند و طرز معاش و خوراك و نيز تقلباتي را كه ميكنند بنگرد، شب يا روز در اوقات مختلف به بازرسي پردازد، و اين كار را غفلتا انجام دهد ... هنگام بازرسي بايد شخصي امين و كاردان همراه او باشد ...»
«... در روزگار علي بن عيسي وزير، محتسب بغداد غالبا در خانه مينشست، بدو نوشت حسبت با پوشيدگي و دوري از مردم سازگار نيست، در بازارها بگرد تا روزي بر تو حلال باشد ...
محتسب ميتواند به ظن غالب خود حكم كند و متهمان را حتي بدانچه شرعا نارواست بترساند تا گناهكار معلوم گردد. زيرا اين روش به سود عامه مسلمانان است ... شايسته است محتسب
______________________________
(1). كتاب الوزراء ... ترجمه ابو الفضل طباطبائي، ص 304.
(2). آئين شهرداري، پيشين، ص 197.
ص: 640
همواره به حال سوار يا پياده مأموران و عاملان و ياراني به اندازه احتياج همراه داشته باشد. اگر محتسب امري را كه بدان موظف است فروگذارد، گناهكار است. و اگر شكايت مكرر شود و به گرفتن حق اقدام نكند ولايتش شرعا ساقط ميشود ... به سلطان واجب است كه معيشت كافي براي محتسب مقرر دارد و دستش را بازدارد و با او معارضه نكند و از شفاعت درباره خواص يا عوام در نزد او بپرهيزد ...» «1»
به نظر ابن اخوه «كار محتسب عمل احتساب است و آن امر به معروف ميباشد. آنگاه كه ترك آن آشكار و ظاهر باشد و نهي از منكر وقتي كه فعل آن آشكار و ظاهر بود و آن واسطه باشد ميان احكام قضا و احكام مظالم (و القضاء باب من ابواب الحسبه).»
و گاه حسبه منصبي بوده است كه از جانب سلطان به كسان واگذار ميشده است و آن غير شرطه بوده است.
حسبه و قضا از جهاتي باهم شباهت داشتند يعني هركس ميتوانست بدو شكايت برد.
محتسب ميتوانست طرف را محكوم و مجبور به اجراي حكم سازد. در عين حال محدوديتهايي براي محتسب وجود داشت، از جمله اينكه محتسب فقط ميتوانست در دعاوي مربوط به منكرات شرعي مانند غش و فحشاء مداخله كند و حق مداخله در دعاوي حقوقي و معاملات نداشت.
محتسب فقط به دعاوي رسيدگي ميكرد كه طرف معترف باشد، در صورت انكار و احتياج به گواه از صلاحيت او خارج ميشد.
اختيارات محتسب
: محتسب حق بازرسي براي كشف جرم را داشت، اگرچه مدعي خصوصي در ميان نباشد و قاضي حق چنين كاري را نداشت مگر اينكه شاكي خصوصي اقامه دعوي كند.
محتسب قدرت اجراي معروف و نهي منكر را داشت و قاضي چنين سلطهاي نداشت. زيرا كه احتساب براي ارعاب و حفظ نظم موجود برقرار شده بود. ميان احتساب و مظالم دو وجه اشتراك و يك ما به الامتياز بوده است. اما دو وجه اشتراك:
1. هر دو داراي قدرت اجرايي بودند برخلاف قضاء.
2. هر دو حق بازرسي و تحقيق داشتند.
اما فرق ميان مظالم و احتساب آن بوده است كه احتساب براي اجراي مقرراتي وضع شده بود كه پايينتر از شأن قضات ميباشد. مانند اجراي مقررات و آييننامههاي خلافي امروز، در صورتي كه مظالم قوه مجريه بود كه احكام جنحه و جنايت صادره از طرف قضات را اجرا ميكرد.
كسي كه از طرف سلطان براي انجام كار احتساب برگزيده ميشد، محتسب متولي ناميده
______________________________
(1). همان، ص 206.
ص: 641
ميشد. و كساني كه داوطلبانه و به طور آزاد به امر معروف و نهي از منكر ميپرداختند، محتسب داوطلب خوانده ميشدند. بنا به نوشته ابن اخوه، فاسق، برده و زن نميتواند به احتساب بپردازد. تاريخ اجتماعي ايران بخش1ج4 641 اختيارات محتسب ..... ص : 640
برگزينند. در حالي كه محتسب داوطلب، حق چنين كاري را نداشت.
محتسب غير از نظارت بر اجراي مقررات مذهبي، به روابط عمومي افراد جامعه نيز توجه داشت. از حمل بارگران، تنگ كردن جادهها، زدن و شكنجه نوآموزان و غش و تدليس، كمفروشي و گرانفروشي و نظاير اين امور، جلوگيري ميكرد. گاه محتسبان كنيزي يا كودكي را ميفرستادند تا كالايي بخرد، بعد با ترازو ميسنجيدند. اگر جنس كم بود يا قابل استفاده نبود، فروشنده را كيفر ميدادند ... وظايف محتسب در معالم القربه چنين برشمرده شده است: «امر به معروف و نهي از منكر، كيفر دادن به شرابخوران و كساني كه مرتكب محرمات ميشدند، رسيدگي به كار اهل ذمه، رسيدگي به كار مردگان، رسيدگي به معاملات منكر و ناروا و منع منكرات در بازارها، رسيدگي به اوزان و مقادير و ديگر اندازهها، رسيدگي به ترازوها و زرعها، رسيدگي به كار نانوايان، كباب پزان و گوشتفروشان، خورشت پزان، كشتاركنندگان، كله و پاچه و روده و پوستفروشان، آشپزان، ظرفشويان، حليم و هريسهپزان، ماهيفروشان، شيرينيفروشان، شيرفروشان، بزازان، دلالان، بافندگان، دوزندگان، رنگرزان، صرافان، زرگران، مسگران، آهنگران، كفشگران، بردهفروشان، گرمابهداران، حجامت و فصدكنندگان، آموزگاران و كودكان و واعظان و اندرزگويان، دريانوردان، كوزهگران، دوكسازان، حنافروشان، شانهگران، غربالسازان، كاهفروشان، نجاران، بنايان و جز اينها.» «1»
نظارت محتسب در مورد قصابان نيز قابل توجه است: «بايد كه محتسب قصابان را نگذارد تا بر در دكانهايشان كشتار كنند، زيرا كه راه به خون و سرگين آلوده ميشود كه ناشايست و ممنوع است، و معبر عمومي تنگ و تراوش نجاست به جامه مردم سب اضرار ميشود.
«... محتسب يكايك قصابان را فرمان ميدهد كه چون فروش را تمام كرد، به روي تخته قصابي نمك كوبيده بپاشد تا به هنگام گرما كرم نگذارد، و نيز با حصير بپوشاند ... تا سگ نليسد و از حشرات زمين محفوظ بماند. هرگاه محتسب شك كند كه حيوان ميته است يا مذبوح، با آب بيازمايد. اگر بر روي آب بيايد، مرده است. و اگر در ته آب بماند، مذبوح است. و نيز اندكي از آن را به آتش افكند، اگر بچسبد ميته، و گرنه مذبوح و حلال است. و همچنين است در تخممرغ كه فاسدش بالاي آب ميآيد و تازهاش ته آب ميرود.» «2»
ابن اخوه ضمن بحث از شرايط حسبت و خصوصيات محتسب مينويسد: «محتسب از سوي امام يا نايب وي براي نظارت در احوال رعيت و بازبيني كارها و مصالح آنان تعيين
______________________________
(1). همان، ص 4 به بعد.
(2). همان، ص 89 به بعد.
ص: 642
ميشود. چنين كسي كه مأمور امر به معروف و نهي از منكر است، بايد آزاد، بالغ، عاقل، عادل و قادر باشد. و به اين ترتيب زن، برده و فاسق نميتواند به مقام حسبت ارتقاء يابد.» «1»
سپس ابن اخوه فرق بين قضا و حسبت را بيان ميكند و مينويسد: «در مورد كمفروشي در پيمانه يا وزن يا غش يا تدليس در كالا و يا تأخير در پرداخت وام در صورت تمكن، موضوع به محتسب رجوع ميشود. ولي شنيدن دعاوي طرفين و رسيدگي و صدور حكم از وظايف دادرس و قاضي است.» «2»
محتسب و قاضي اختيارات و وظايف مهمي به عهده داشتند و غالبا براي حفظ موقعيت خود، از انجام كامل آنها سر باز ميزدند. با اين حال جسته جسته به كساني برميخوريم كه در راه انجام وظايف خود سرسختي و مقاومت به خرج دادهاند. از جمله: گويند، اتابك پادشاه دمشق محتسبي خواست، مردي را كه از اهل علم بود، نام بردند. به احضارش فرمان داد، چون بيامد، پادشاه گفت: من كار حسبت را كه امر به معروف و نهي از منكر است، به تو سپردم. گفت: اگر چنين است، ازين طراحه (يعني گستردني مريع و نوعي سرير) برخيز و اين مسند را بردار، زيرا هر دو ابريشميناند. و انگشتري طلا را درآر، زيرا پيامبر (ص) فرمود «حرير و طلا بر مردان امت من حرام و به زنان حلال است.»
سلطان از طراحه برخاست و فرمان داد مسند را برداشتند و انگشتري را درآورد و گفت:
«نظارت در امور شرطه را نيز به حسبت افزودم» و مردم محتسبي باهيبتتر از او نديدند ... اين صراحت گفتار، جهاد اكبر است. اگر آن دانشمند به جان و مال خود، يا از حادثه ميترسيد، بدان مقام نميرسيد. «3» محتسب بايد پاكدامن باشد و از كسبه و پيشهوران هديه نپذيرد، و در هنگام حسبت نرمگفتار و گشادهرو و خوشخو باشد. چه اين روش سبب گرايش آنها و رسيدن به مقصود است ... علي بن ابيطالب فرمود «برترين جهاد، امر به معروف و نهي از منكر است، هركه به نيكي فرمان دهد، پشت مؤمنان را استوار كرده. و هركه از بدي بازدارد، بيني منافقان را به خاك ماليده.» «4»
«... اگر كسي در خانه خود، دور از چشم مردم گناهي كند و در را ببندد، محتسب را روا نيست كه تجسس كند، مگر آنكه هتك حرمتي در ميان باشد ... در اين حال تجسس و كشف قضيه رواست ...» «5»
در دوران ابن اخوه زندگي شهريگري و تجارت و بازرگاني، قوس صعودي خود را طي ميكرد. امنيت و آرامش، توجه به فرهنگ و دانش عمومي، و رعايت نسبي مصالح و منافع اكثريت مردم، كمابيش موردنظر زمامداران و اولياي امور بود. به همين مناسبت است كه ميبينيم ابن اخوه براي حفظ بهداشت عمومي، درباره خميرگيران چنين مينويسد: «هرگز
______________________________
(1). همان، ص 9.
(2). همان، ص 11.
(3). همان، ص 15.
(4). همان، ص 21.
(5). همان، ص 33.
ص: 643
خميرگير به وسيله پاها و زانوان و آرنجهاي خود خمير به عمل نياورد، زيرا اين كار خوار گرفتن طعام است. و چه بسا عرق بغل يا بدنش در خمير افتد. و نيز به هنگام خمير گرفتن، جامهاي با آستينهاي تنگ پوشد و دهانبند داشته باشد. زيرا چه بسا به هنگام عطسه يا سخن گفتن، از آب دهان و يا بيني او در خمير افتد. و برگريبانش دستاري سفيد ببندد تا از قطرات عرق مانع باشد ...
و به هنگام روز خمير گيرد، كسي را نزد خود بگمارد كه مگسپران به دست گيرد و مگسها را براند. درباره دادوستد، محتسب را از تعيين بها براي كالاهاي فروشندگان بازميدارد و حتي به امام و كاردار نيز اجازه تصرف و مداخله در اين كار نميدهد، جز در سالهاي قحط.» «1»
در مورد احتكار، مؤلف معتقد است كه «محتسب بايد محتكر را به فروش كالا مجبور كند، همچنين منع ميكند از اينكه كسي به پيشواز كارواني كه كالا به شهر ميآورد برود و به كاروانيان بگويد كه كالاهاي ايشان در شهر كساد است تا آن را به بهاي ارزانتري بخرد.» «2»
«چون محتسب ببيند كه كسي آذوقه را احتكار كرد، يعني به هنگام مناسب خريده و منتظر است تا به بهاي آن بيفزايد، بايد او را به فروش آن وادارد. چه احتكار حرام است و محتكر ملعون ...» «3»
در مورد گرمابهها مينويسد: «محتسب بايد فرمان دهد كه گرمابهداران گرمابه را اصلاح و آب را گرم نگاه دارند ... گرمابه را بشويند، بروبند، هرروز چند بار با آب پاك ... سنگهاي كف حمام را با چيزهاي زبر بمالند تا سدر و خطني بدان نچسبد و سبب لغزش مردم نشود ... بر زنان حرام است كه به گرمابه روند مگر آنكه نفساء (داراي نفاس) يا بيمار باشند ... اگر ضرورتي باشد با ازار وسيعي بدن خود را بپوشانند. و مكروه است كه مرد هزينه حمام زن را بدهد، زيرا كمك به انجام دادن مكروه است.» «4» در مورد سلمانيها مينويسد كه «سلماني بايد استرههاي خوب و فولادي به كار برد ... و شايسته است كه آرايشگر سبك و خوشاندام و به كار خود آشنا باشد و در روز نوبت خود چيزي از قبيل پياز و سير و گندنا و تره نخورد. موي برده را جز به اجازه صاحبش نسترد و موي عذار امرد و ريش مخنث را نتراشد ...» «5»
فصد و رگ زدن در قرونوسطا سخت معمول بود و در ايران تا حدود شصت سال قبل، براي درمان بسياري از بيماريها پزشكان فصد را تجويز ميكردند. ابن اخوه در كتاب خود متذكر ميشود: محتسب بايد از فصاد تعهد بگيرد كه به فصد ده تن جز با مشورت پزشكان اقدام نكند، و آنان عبارتند از: كساني كه بدني سخت لاغر يا بدن بسيار خشك، بدن متخلل، بدن سفيد سست (شل) يا بدن زردرنگ بيخون داشته باشند و كسي كه مدت درازي بيمار شده است ...
پزشكان در پنج مورد از فصد بازداشتهاند ... پس از همخوابگي، پس از استحمام، به هنگام پري معده از خوراك، به هنگام پري معده و رودهها از فضلات، و به هنگام سرما يا گرماي سخت ...
______________________________
(1). همان، ص 49.
(2). همان، ص 52.
(3). همان، ص 50.
(4). همان، ص 160.
(5). همان، ص 162.
ص: 644
حجامت بسيار سودمند، و خطر آن از رگ زدن كمتر است ... حجام بايد ابزار ختان (ختنه) يعني استره (تيغ و گيره، ابزار ختنه) داشته باشند. ختنه بر مرد و زن واجب است ... اگر سستي كنند امام آنان را بدين كار مجبور ميكند. «1»
و در مورد وظايف پزشكان مينويسد: «شايسته است كه چون طبيب نزد بيمار آيد، از سبب بيماري و درد بپرسد. سپس شربتها و داروهايي گياهي به او مقرر دارد و نسخهاي براي اولياي بيمار به شهادت كساني كه نزد بيمار باشند بنويسد و فرداي آن روز باز نزد مريض آيد و معاينه كند و قاروره او را ببيند و از وي بپرسد كه آيا مرض تخفيف يافته يا نه؟ آنگاه به مقتضاي حال دستورهايي دهد و نسخهاي بنويسد، روز سوم و چهارم و روزهاي ديگر نيز چنين كند، تا آنگاه كه مريض بهبود يابد يا بميرد. اگر بهبود يابد، طبيب مزد و كرامت (- تحفه) خود را ميگيرد. و اگر بميرد، اولياي او نزد حكيم شهر آيند و نسخههايي را كه طبيب نوشته است، به وي عرضه كنند. اگر با علم حكمت و طب مطابق باشد و طبيب كوتاهي نكرده باشد، گويد اجلش فرارسيده بود. و اگر برخلاف اين باشد، گويد ديه ميت را از طبيب بگيريد. زيرا وي با ناداني و كوتاهي خود، او را كشته است. بدينسان در امر طب مراقبت ميكردند تا كسي كه در طب دستي ندارد بدان نپردازد و طبيب در وظيفه خود سستي نكند.
شايسته است كه محتسب از طبيبان تعهدي را كه بقراط از اطبا گرفت، بگيرد و نزد او سوگند ياد كند كه به كس داروي زيانبخش ندهد ...» «2»
در اين كتاب در مورد تعليم و تربيت مطالب جالبي دارد كه معرف سطح فكر مردم در آن دورانست. از جمله گويد بايد اطفال را از هفت سالگي به بعد تحت مراقبت تعليم قرار داد. و اگر مرتكب گناهي شدند از قبيل تاببازي و تخمبازي و نردباختن و قصد انواع قمار، ايشان را بزند.
اما بچه را با چوب درشت كه موجب شكستگي استخوان شود، يا چوب نازك كه دردي نداشته باشد، نزند. بلكه حد وسط باشد. و ميتواند با شلاقي داراي تسمه پهن بر كفل و ران و پايين پاهايش بزند. زيرا زدن بر اين اعضا موجب عارضه بيماري نميشود. شايسته نيست كه برخي بچهها را براي انجام دادن حوايج و كارهاي خود كه موجب ننگ خانوادههايشان باشد، مانند حمل خاك و زباله و سنگ و جز آن بگمارند ...
ابن اخوه در اثر گرانقدر خود مخصوصا به مسأله كمفروشي، گرانفروشي و تقلبات و تزويراتي كه در آن دوره بين گروهي از كسبه و پيشهوران رواج داشته اشاره ميكند: نويسنده در باب نهم به تفصيل از اوزان و اندازههاي عصر خود (قرن هفتم هجري يا قرن سيزدهم ميلادي) سخن ميگويد و مينويسد كه چون قنطار و رطل و درهم پايه دادوستد و سبب اعتبار كالاهاست بايد كه محتسب آنها را بشناسد و بررسي كند تا در آن تقلب و تزويري راه نيابد و
______________________________
(1). همان، ص 166.
(2). همان، ص 170 به بعد.
ص: 645
چون در آن ايام واحدهاي وزن در سراسر بلاد و كشورهاي اسلامي يكسان نبود، بازرسي كار كسبه سخت دشوار بود، به نظر ابن خوه «ترازوي درست آن است كه دو طرف آن برابر و كفههايش معتدل باشد ... محتسب بايد ترازوداران را وادار كند تا ترازو را پاك كنند و همه وقت انواع روغنها و چرك را از آن بزدايند ... و نيز بايد فروشنده پيش از وزن كردن، ترازو را آرام كند، آنگاه كالا را به دست خود و اندكاندك در ترازو گذارد و با انگشت شست خود فشار ندهد تا مرتكب كمفروشي نشود ... و بايد كه ترازوي فروشنده آويزان باشد ... از جمله تقلبهاي نهاني در وزن طلا، اين است كه فروشنده ترازو را به دست خود بالا و روبروي صورت خود نگاه دارد و در كفه حامل طلا بدمد تا كفه به پائين متمايل شود، و خريدار متوجه نباشد، زيرا وي به ترازو مينگرد نه به دهان فروشنده.
فروشندگان گاه تقلبي ديگر نيز ميكنند كه سبب كمفروشي است، چنانكه مومي زير يكي از كفهها ميچسبانند يا حلقه بالاتر ترازو را با موم نازكي كه براي خريدار نامرئي است ميبندند و بدينسان از كالا كم ميكنند ...» سپس نويسنده به نحوي جازم و جدي همكاران خود را مخاطب ميسازد و ميگويد: «بدان اي محتسب كه تو را به امر پيمانه و وزن گماردهاند ... بايد كه به دست خود بدين كار بپردازي و ترازو و پيمانه را بررسي كني و بر خطاكاران نبخشي زيرا بخشودن از خطا بازنميدارد ... پس هركه نفس خود را تزكيه نكند و همتش جز فرج و بطن نباشد، فقط مجازات و تعزير است كه او را از گناه بازميدارد، و خطاكار را برجاي خود مينشاند.» «1»
در حدود هفت قرن پيش نويسنده، در مورد وزنهها چنين اظهارنظر ميكند: «وزنهها بايد آهني باشد و محتسب آنها را بيازمايد و خود مهري به آنها بنگارد و نبايد از سنگ بسازد، زيرا چون بهم بخورند و از وزنشان كاسته ميشود اما اگر آهن در دسترس نباشد وزنههاي سنگي را بايد در پوست كند و پس از آزمايش بر آنها مهر زند و هرزمان آنها را بازبيند تا از چوب و سر شلغم همانند آنها را درست نكنند ... گاه فروشنده در يك دكان دو نوع وزنه يا سنگ نگاه ميدارد ...» بنابراين براي اطمينان بر صحت عمل كسبه «بر محتسب است كه مثقالها و سنگها و رطلها و حبهها را بيآگاهي صاحبانشان بررسي و آزمايش كند.» «2»
سپس ضمن بحث در پيرامون پيمانهها ميگويد: واي به حال كمفروشان كه چون از مردم پيمانه گيرند پر ميگيرند و چون براي آنان پيمانه و يا وزن كنند ميكاهند وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ، الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَي النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ ... (سوره 83 مطففين آيه 1- 2).
به علت رواج بازار كمفروشي بار ديگر ابن اخوه تأكيد ميكند كه «محتسب را بايد كه پيمانهها را بازرسي كند زيرا كه فروشندگان نخود و باقلا و نيز علافان تكه چوبي را كه توي آن را كندهاند و به عنوان پيمانه به كار ميبرند ... ته آن را نان و گچ سياه ... ميچسبانند و به طوري كه آشكار و
______________________________
(1). آئين شهرداري، ترجمه آقاي جعفر شعار، ص 63 و 67 به بعد.
(2). همان كتاب، ص 69.
ص: 646
معلوم نيست عملي ميكنند كه به كمفروشي ميانجامد ...»
در صفحات بعد مؤلف از انواع دزاعها و خصوصيات آن در نقاط مختلف كشورهاي اسلامي سخن ميگويد و ازدزاع يوسفي و دزاع هاشميه و دزاع عمريه كه در سواد و بين النهرين مورد استفاده بوده است به تفصيل سخن ميگويد. «1»
در لغتنامه دهخدا نيز اطلاعاتي با استفاده از منابع گوناگون در پيرامون مأمورين انتظامي موجود است:
نگاهبان
: مأموران شهرباني به نام حافظ، حارس، حافظ، ناظر، راصد، ديدهبان، ناطور، نگهبان و پاسبان در محلهاي تعيين شده به مراقبت ميپرداختند.
نگاهبان بر سر قلعه آمد و نگاه كرد- تاريخ سيستان.
به گردش اندر ناگاه حلقه كن لشگرنگاهبان بَرِ وي گمار از آتش و آب اي پاسبان بيدار و اي نگاهبان هشيار (سندبادنامه، ص 86)
شمشير پاسبان ملك است و نگاهبان ملت (نوروزنامه)
نگهبان زندان چو او را بديد
- فردوسي
نگهبان راعي بخنديد و گفتنصيحت ز شاهان نشايد نهفت - سعدي
به هرجاي بر باره شد ديدباننگهبان به روز و به شب پاسبان - فردوسي
عسس
: عسس جمع عاس است، به معني شبگرد و حارس ... پاسبانان كه به شب گردند. كسي را كه به محافظت شهر گمارند، شبگرد، كوتوال، نوبتي، گزمه، داروغه، شبرو، جملگي مأمور پاسباني بودند.
از خاك سركويت خالي نشوم يك شبگر بر سر هرسنگي حالي عسسي باشد - خاقاني
بر در او گر نداري حرمتيچون تواني رفت راه پر عسس؟ - عطار
هست او اندر كمين اي بولهوستا نگردي فارغ از شب، اي عسس! - مولوي
خونيان را بود ز شحنه هراسشبروان را غم از عسس باشد.
- سعدي
عسس را چو با دزد ياري بودبه گنجينه چون استواري بود.
- امير خسرو
______________________________
(1). همان، ص 70 تا 72.
ص: 647 در كشوري كه دزد رفيق عسس بودبيچاره رهروي كه به خوابش هوس بود سعدي در بوستان از قدرت و اختيارات عسس ياد كرده است:
يكي را عسس بر ستون بسته بودهمه شب پريشان و دلخسته بود
به گوش آمدش ناگهان از كسيكه مينالد از تنگدستي بسي
شنيد اين سخن دزد محبوس و گفت:ز بيچارگي چند نالي بخفت
برو شكر يزدان كن اي تنگدست،كه دستت عسس تنگ بر پس نبست سعدي در گلستان گويد: «حكما گفتهاند چهار كس از چهار كس همي ترسند و به جان برنجند، حرامي (راهزن) از سلطان، دزد از پاسبان و فاسق از غماز (خبرچين) و روسپي (فاحشه) از محتسب. و آن را كه حساب پاك است، از محاسبه چه باكست ...»
ابن خلدون نيز در پيرامون وظايف محتسب مطالب جالبي ذكر ميكند. وي تحت عنوان «محتسبي و سكه» مينويسد كه محتسبي وظيفهاي است ديني از نوع امر به معروف و نهي از منكر. كسي كه از طرف مصادر امور به اين كار گماشته ميشود، بايد عدهيي همكار براي خود برگزيند و با كمك آنان از اعمال ناصواب جلوگيري كند، و هركس كاري برخلاف منافع و مصالح عمومي انجام داد، او را مورد تأديب و تعقيب قرار دهد. ابن خلدون مهمترين وظيفه محتسب را عبارت از «منع كردن از تنگ كردن و گرفتن كوچهها و معابر و جلوگيري از باربران و كشتيبانان در حمل كردن بارهاي سنگينتر از ميزان مناسب و فرمان دادن به صاحبان خانههاي مشرف به خرابي كه آنها را خراب كنند تا مبادا براي رهگذران خطري روي دهد؛ و منع معلمان مكاتب و غيره از زدن كودكان نوآموز.»
محتسب درباره منازعه يا تجاوز افراد به يكديگر نميتواند حكم قطعي صادر كند، بلكه وي در خصوص اموري كه در اين باره به وي ميرسد، نظر ميدهد و اطلاعات خود را نزد قاضي و حاكم ميفرستد، و مطلقا نميتواند درباره دعاوي حكم بدهد.
«آنچه بر عهده محتسب است، اين است كه وي در ارزاق عمومي و امور معاش مردم و پيمانهها و اوزان، مراقبت و نظارت ميكند تا كسبه تقلب و تزوير به كار نبرند، و هم مسامحهكاران را به انصاف وادار ميكند. و نظاير اينگونه امور بر عهده اوست كه نيازي به شنيدن شهادت و دليل يا اجرا كردن حكمي ندارد. در حقيقت محتسب اموري را انجام ميدهد كه از لحاظ تعميم و سهولت اغراض از دايره امور قضايي خارج است. از اينرو، اينگونه امور را به وي ميسپارند تا از اين راه به منصب قضا خدمت كند، و اين وظيفه در بسياري از دولتهاي اسلامي ...
از وظايف قاضي به شمار ميرفت.» «1»
در پايان اين مقال، ابن خلدون از وظايف متصدي امور سكهها سخن ميگويد و مينويسد كه
______________________________
(1). مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 446.
ص: 648
مسئول اين كار موظف است كه درمهاي رايج بين مردم را مورد بازرسي قرار دهد و درمهاي سره را از ناسره مشخص نمايد و از تقلب در عيار فلزات جلوگيري نمايد. زيرا در آن دوره، مردم هر استان و اقليمي زر و سيم معيني را در فلزات متداوله بين خود مصرف ميكردند و آن را نمونه (امام) و يا عيار ميناميدند. و اگر سكهاي كمتر از عيار معمولي بود، ناسره ميخواندند. وظيفه خدايگان يا مسئول امور سكهها، نظارت در عيار سكهها و دقت در نشانه و مهر و نقش و نگارهايي است كه در روي سكهها به وسيله مهر آهنين بهوجود ميآورند. ابن خلدون در جاي ديگر از كتاب خود بار ديگر از سكه سخن ميگويد و مينويسد كه قبل از ظهور اسلام در بين ملل غير عرب سكه كاملا معمول بود، ولي هنگاميكه اسلام ظهور كرد، ازين روش، به علت سادگي دين و باديهنشيني عرب غفلت كردند و دادوستد آنان با سيم و زر به طور وزن بود. و با اينكه دينارها و درمهاي ايراني هم در دسترس آنان قرار داشت، آنها را نيز در معاملات به وزن، به كار ميبردند و به وسيله آنها مبادله اجناس ميكردند تا اينكه به سبب غفلت دولت از اين امر، دينارها و درهمهاي ناسره رايج گشت و ميزان غل و غش آنها به مرحله فاحشي رسيد، و بالاخره در سال 74 ه به دستور عبد الملك درمهايي سكه زدند و مسكوكهاي سره را از ناسره جدا كردند.
سعدي نيز به مسئوليت شحنگان و طرز رفتار آنان با مردم اشاره ميكند و ميگويد:
«قحبه پير از نابكاري چه كند كه توبه نكند و شحنه معزول از مردمآزاري ... پادشاه براي دفع ستمكاران است و شحنه براي خونخواران ...» «1»
اوحدي مراغهاي در اشعار زير با جسارت و شهامت از مظالم بسيار شهرياران، دبيران و شحنگان و دهخدايان و محروميتهاي فراوان كشاورزان و شبانان سخن ميگويد:
مهل اي خواجه كاين زبونگيرانشهر واژون كنند و ده ويران
چه كني با قلمزنان دغلتكيه بر عقد ملكداري و حل
قلمي راست كرده در پس گوشچشم بر خورده كسان چون موش
حلق درويش را بريده به كلكمال و ملكش كشيدهاند رسلك
گر ترا تيغ حكم در مشتستشحنهكش باش، دزد خود كشتست
دزد را شحنه راه رخت نمودكشتن دزد بيگناه چه سود؟
دزد با شحنه چون شريك بودكوچهها را عسس چريك بود
همه مارند و مور، مير كجاست؟مزد گيرند، دزدگير كجاست؟
راه زد كاروان ده را كردشحنه شهر، مال هردو ببرد
گوشت دهقان به هردو ماه خوردمرغ بريان چريك شاه خورد
دست دهقان چو چرم رفته ز كاردهخدا دست نرم برده كه آر!
______________________________
(1). سعدي، كليات، چاپ بمبئي، ص 73.
ص: 649 چه خوري نان ز دست واژه اونظري كن به دست پاره او
دو سه درويش رفته در درهپي گوساله و بز و بره
شب فغاني كه گرگ ميش ببردروز آهي كه دزد خيش ببرد
تو پر از باده كرده چشم و بروتكه كي آرد شبان پنير و قروت مولوي ميگويد: «دزدي دانا توبه كرد و شحنه شد. آن همه طراريهاي دزدي كه ميورزيد، اين ساعت قوت شد. در احسان، او فضل دارد بر شحنگان ديگر كه اول دزد نبودند. زيرا آن شحنه كه دزديها كرده است، شيوه دزدان را ميداند، احوال دزدان ازو پوشيده نماند.» «1»
اعمال ارتجاعي ملك فخر الدين كرت در شهر هرات
: هروي در تاريخ نامه هرات مينويسد: «چون شهور سنه سبع مائه درآمد، در اين سال ملك حكم فرمود كه عورات به روز از خانه به در نيايند، و هرعورتي كه به روز بيرون آيد، شمس الدين قادسي كه محتسب است، چادر او سياه كند؛ و او را برهنه، به محلها و كويها برآرد تا سخريه ديگران باشد و نوحهگران و مخنثان را به ماتمها رفتن منع كرد و مقربان را از آنك در پيش تابوت قرآن خوانند، نهي فرمود و خرابات را برانداخت و مقامران را سر و ريش تراشيده به بازار برآورد و شراب خوارگان را بعد از اقامت حدود شرع، به نوعي در زنجير كشيد و به كارگل كشيدن و خشتزدن مأمور گرداند، و بيشتر حجاب و نواب خود را مصادره كرد و اكثر، سياست او به زندان و چوبزدن و گل كشيدن بودي. و با وجود اين همه امر به معروف و نهي از منكر، البته هرشب آواز چنگ و نغمه عود شنيدي و شراب صافي نوشيدي و گفتي:
ساقيا باده صبوح بياردانه دام هرفتوح بيار
قبله ملت مسيح بدهآفت توبه نصوح بيار» «2» به اين ترتيب ديديم فخر الدين كه مردي دروغگو و عوامفريب و واعظي غير متعظ بود، ميگساري و عياشي را بر خود حلال و براي ديگران حرام ميشمرد.